سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

من در ابتدای این مقاله اعتراف می کنم که به عنوان یک مرد متاسفانه کم از این شوخی ها نداشته ام !

این شوخی ها شاید عادی به نظر برسد و چندان هم مشکلی در زندگی ایجاد نکند ، ولی فکر نکنید زن و شوهری که با هم مشکل پیدا می کنند ، یک اتفاق خیلی بزرگ بین شان افتاده یا فیزیکی با هم درگیر شدند !

بعضی از موضوعات بسیار ریز در زندگی وجود دارد که اگر آنها را رعایت نکنیم ، رابطه ما با همسرمان را به تدریج خراب می کنند ، پس بیایید با هم این رفتارها را بخوانیم و کنار بگذاریم ! باید بگویم بسیاری از آقایان و مخصوصا پسرهای جوانی که ازدواج می کنند ، هنوز در فضای مجردی به سر می برند و نمی دانند جلوی همسرشان چه باید بگویند و چه نگویند ، اجازه بدهید خیلی ساده تر شوخی های رایج بعضی مردان را با همسرشان بگویم ، البته دقت کنید اینها در فضای عادی و شوخی است :

* شوخی های تهدیدی :

 - طلاق : مثلا همسر شما می گوید "اگه یکماه آشپزی نکنم چیکار می کنی؟" بدترین جواب این است :"خب طلاقت میدم!" بعد هم غش غش میخندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می گویید :"بابا شوخی کردم" همسر شما هم ناراحت می شود و شما او را "بی جنبه" خطاب می کنید و یک شوخی ساده می شود بهانه ای برای جنجال ! خب حالا فرضا اگر خیلی مرد خوبی باشید از دل همسرتان هر طور شده در می آورید ، اما یک اتفاق خیلی بد افتاده ، همسر شما نگران و مضطرب می شود، به فکر می رود ، ناراحت می شود ، در رابطه زناشویی اش کمی سرد می شود و ... البته منظورم این نیست که با یک شوخی کوچک همه چیز خراب می شود ، منظور این است که وقتی از این شوخی ها کردید کم کم عادت تان می شود و به تدریج تیشه به ریشه رابطه می زنید.

- زن دوم : شب دیر به خانه می آیید ، همسرتان می گوید :"کجا بودی تا این وقت شب؟" شما هم می گویید:"خونه دومی !!!" خیلی شوخی جالبی بود نه ؟ یا مثلا بدون هیچ بهانه ای مسئله زن دوم را مطرح می کنید ! مثلا به بچه هایتان می گویید:" آره دیگه کم کم میخوام یه مامان جدید براتون بیارم!" البته تجربه ی من ثابت کرده مردانی که از این شوخی ها می کنند ، کسانی هستند که هیچ وقت این کار را نمی کنند ! ولی باز هم می گویم این شوخی ها تیشه به ریشه زندگی می زند ، همسر شما مدام در فکر می رود ، شما هم با خودتان فکر می کنید همسرم چقدر شکاک است و زنهای مردم اینطور نیستند و ... !

همین می شود بهانه برای خراب شدن یک رابطه زناشویی. - مرگ و زندان : آقا یک سرماخوردگی کوچک گرفته ، به همسرش می گوید :" خانم اون قلم و کاغذ رو بردار بیار آخرین وصیت هام رو بکنم." یا مثلا زیاد دیدم آقایانی که تا مشکلی در کارشان پیش می آید می گویند :" خانم اون وسایل ما رو جمع کن امروز فرداست که با مامور بیان دنبالم." یا "سعی کن ماهی یه بار بیای ملاقاتم و کمپوت آناناس هم بیاری!" البته اینها نمونه است ولی حرفهایی است که زیاد در زندگی ها می بینم و هیچ پایه و اساسی ندارد و مرد فقط برای شوخی اینها را بیان می کند ، ولی نمی داند با همین شوخی ها به همسرش لطمه روحی می زند و او را نگران و مضطرب می کند.

* شوخی های مردانه

 - شوخی های فیزیکی : یک سری شوخی هایی هست که ما در فضای دوستانه خودمان انجام می دهیم ، مثلا با بیل می زنیم توی سر رفیقمان و به مدت نیم ساعت با هم می خندیم ! یا دوستمان با لگد ما را سه متر جلوتر پرتاب می کند ! خب اینها در فضای مردانه همه نشانه محبت و دوست داشتن است ! ولی هرگز از این شوخی ها با همسرتان نکنید ، خانم ها احساسات بسیار قوی ای دارند ، مثلا وقتی شما همسر خود را نوازش می کنید خیلی برای او لذت بخش است ، و برعکس وقتی به شوخی به او ضربه ای می زنید به همان اندازه برایش دردآور و ناراحت کننده است. پس از این شوخی ها هم اصلا نکنید. با یکی از دوستانم بیرون رفته بودیم ، به بهانه ای یک خودکار به همسرش داد ، تا خانم خودکار را گرفت ناگهان از جایش پرید و دوستم زد زیر خنده ، ظاهرا خودکار برقی بود و یک برق چندولت خفیف همسرش را گرفته بود ، این هم جزء شوخی های فیزیکی محسوب می شود که به هیچ وجه ، تاکید می کنم به هیچ وجه نباید مرتکب شوید.

- شوخی های حاوی فحش :
باز هم این یک نوع دیگر از خوشمزگی های به جا مانده از دوران مجردی است ! البته منظورم از فحش ، حرفی است که توهین تلقی شود ، باز هم می گویم ممکن است این الفاظ در بین دوستان ما نشانه محبت باشد - که البته همان هم غلط است ولی هرگز در ارتباط با همسرتان از این شوخی ها استفاده نکنید ، چیزی که جدیدا در شبکه هایی مثل فیس بوک دیده ام با عذرخواهی از همه دوستان واژه "کثافت" است که مثلا با تغییر شکل "کصافط" می نویسند و بسیار زشت و بی ادبانه است ، و متاسفانه آقایان در رابطه های پیامکی با همسرشان از آن استفاده می کنند یا لفظش را به زبان می آورند ، این هم نمونه ای دیگر از شوخی های خراب کننده رابطه است که نباید مرتکب شوید.میگنا دات آی آر، یا مثلا واژه های دیگر ، بعضی واژه ها را هم مجبورم بگویم که خیلی خانم ها از آن شاکی هستند که آقایان در رابطه با آنها به شوخی به کار می برند مثل "لامصب" "بدبخت" "بیچاره" و ... پس خیلی مواظب این واژه ها باشید ، همسر شما ممکن است چیزی نگوید و یا عادت کرده باشد ، ولی باور کنید شروع با این واژه های ساده زندگی خیلی ها را به مرز طلاق کشانده است. خواهش می کنم از این الفاظ استفاده نکنید.

*شوخی های تمسخر آمیز

- شوخی در مورد اعضای خانواده : مثلا خانمی به همسرش می گوید :" اگر مشکلی پیش اومد بابای من هست که کمکمون کنه" شما هم قصدی ندارید و به شوخی می گویید :" بابای تو هنوز قسط جهیزیه ات رو داده که بخواد کاری کنه حالا !"
این شامل شوخی با اعضای خانواده مخصوصا بزرگترها و پدر و مادر هم می شود ، یعنی فرضا با پدر همسرتان یا مادر همسرتان شوخی ای کنید که دور از شان آنها باشد و یا بی ادبی محسوب شود.

- مسخره کردن : مسخره کردن همیشه بد است ، مسخره کردن همسر بدتر و مسخره کردن همسر در حضور دیگران بدترین کار ممکن ! این مسخره کردن می تواند جنبه های مختلفی داشته باشد ، همسرتان کاری را درست انجام نداده شما با این کلمات او را صدا می کنید " نابغه ! آی کیو ! دانشمند ! "

یا مسخره کردن قد ، هیکل یا لهجه همسر که این هم بسیار بد و زننده است ، مسخره کردن غذا را هم زیاد دیده ام ، مثلا به همسرتان می گویید :" عزیزم میشه بگی این غذایی که پختی دقیقا مزه چی میده ؟"

و یا :"این غذا رو برم بریزم جلو گربه ها ببینم لب میزنن یا نه !" نکته آخر را هم بگویم ، لطفا اگر این شوخی ها را با همسرتان می کنید ، بدون هیچ تعارفی ، انتظار محبت و شادی و گرم بودن خانه و ... را از او نداشته باشید. یکی از دوستان من که اتفاقا خیلی هم به همسرش علاقه داشت ، به خاطر همین ناشی گری ها و شوخی های بی مورد ، الان در دادگاه خانواده در رفت و آمد برای درخواست طلاق همسرش است. پس لطفا مراعات کنید.

منبع: ذهن نو زندگی نو


[ جمعه 94/3/8 ] [ 5:16 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

در زمان حیات پربار حضرت امام خمینی(س) بسیاری از خصوصیات فردی، جنبه‌های عاطفی و روحیات اجتماعی ایشان کمتر در گفتهها و نوشته‌ها مطرح شده است.

همه امام(ره) را بیشتر یک مرجع دینی و فقیه والامقام و یک سیاستمدار دینی می‌شناسند تا فیلسوفی بزرگ یا مربی اخلاق، حال آن‌که به گفته یادگار امام «کسانی که با زندگی و سیر نهضت حضرت امام آشنایی دارند به این نکته واقفند که امام بیش از آنکه یک سیاستمداری قاطع و انقلابی باشد و پیش از آنکه به عنوان مرجعی عام زعامت دینی و مرجعیت را معنایی تازه بخشد یک مربی بزرگ و معلمی نمونه بود».

تربیت در اندیشه امام(ره) به عنوان یک مربی انسان‌ساز از ارزش و جایگاه والا برخوردار است. بطوری که یکی از رموز موفقیت امام در برپایی حکومتی مبتنی بر اندیشه‌های اصیل اسلامی را می‌توان در توجه به تربیت نسل انقلاب دانست. حضرت امام در عرصه تربیت تنها به بیان رهنمودهای تربیتی و اخلاقی بسنده نکرده و در میدان عمل قبل از آن‌که آراء و اندیشه‌های خویش را به دیگران توصیه کنند خود به کار بسته‌اند. در این میان نکات بسیار آموزنده و تربیتی فراوانی در رفتار اجتماعی و خانوادگی امام وجود دارد که می‌تواند ما را به معیارهای تربیتی مورد نظر امام و درک شیوه‌های رفتاری ایشان رهنمون سازد.

یکی از ابعاد تربیتی حضرت امام نحوه رفتار و برخورد ایشان با کودکان و نوجوانان می‌باشد. ایشان علاوه بر این‌که همیشه با چهره ای خندان و دستانی مهربان از کودکان استقبال می‌کردند نسبت به تربیت صحیح آنان بسیار حساس و دقیق بودند و خانواده‌ها را به تربیت سالم و الهی فرزندان دعوت می‌کردند؛ که از لابه‌لای سخنان گهربار و نیز سیره عملی ایشان می‌توان در این زمینه به نکات بسیار آموزنده‌ای دست یافت.
در سایت  imam-khomeini.ir در تنظیم این مجموعه که تحت عنوان «پدر مهربان» به زیور طبع آراسته شده است سعی گردیده تا گوشه‌هایی از ارتباط عاطفی امام با کودکان و نوجوانان و نیز گوشه‌هایی از ویژگی‌های رفتاری و تربیتی حضرت امام به تصویر کشیده شود.

محبت به کودکان

امام در برخوردهای خصوصی با افراد، بخصوص کودکان، عواطف خودشان را خیلی روشن و مشخص و در کمال محبت نشان می دادند. وقتی کودکی با والدینش نزد ایشان می آمد، در درج? نخست به او توجه می کردند و محبت خودشان را نشان می دادند که از علائم این ابراز محبت، گرفتن دست بچه ها میان دستانشان و زدن روی دست و یا لمس کردن گونه های آنها بود.

مهربانترین چهره

امام همیشه سعی می کردند که در خانواده مهربانترین چهره برای ما باشند. با وجود اینکه هم? ما نزدیکتر از امام به خود داشتیم مانند پدر، مادر، برادر و خواهر؛ اما امام یک کانون رحمت و عاطفه و برای هم? ما ملجأ و پناه بودند و ما احساس می کردیم ایشان از همه به ما نزدیکتر و مهربانتر است.

آزادی عمل

بچه ها در حضور امام بسیار آزاد بودند و تا وقتی امام حضور داشتند وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نبودند چون فکر می کردند یک حامی دارند و اگر عمل نادرستی انجام بدهند، ما به احترام امام اعتراض نمی کنیم. در نتیجه وقتی امام می آمدند به جای اینکه بچه ها یک مقدار آرامتر باشند، فکر می کردند که حالا هر کاری دلشان بخواهد می توانند بکنند.

حواسم پیش بچه هاست

امام نسبت به همه کودکان توجه خاصی داشتند اگر در حسینیه بچه ای گریه می کرد، وقتی به خانه می آمدند بشدت اظهار ناراحتی می کردند که: اینها، بچه های کوچک را در هوای گرم یا سرد می آورند و من حواسم پیش بچه ها می رود و می خواهم مطالبم را زود تمام بکنم که آنها اذیت نشوند.

نوازش کودک خردسال

زمانی که ملاقاتهای حضرت امام در قم قطع شد؛ ایشان روزها به باغچ? مرحوم اشراقی می رفتند و غروب هم به خانه ایشان در دورِ شهر می آمدند. در مسیر، کودکان دنبال ماشین امام می دویدند. بچه ای هر روز سر راه می نشست و ماشین حضرت امام را که می دید، به دنبال ماشین می دوید. یک روز امام فرمودند ماشین متوقف شود و آن کودک خردسال را نوازش کردند.

با هم? بچه ها

ما در انظار عمومی دست آقا را نمی بوسیدیم. یک بار که در نجف اشرف بودیم بچه ها دویدند داخل حرم حضرت امیر علیه السلام و دست امام را بوسیدند، من هم با خوشحالی رفتم که دست ایشان را ببوسم، تا آمدم دست ایشان را ببوسم، با دو تا انگشت دماغ مرا گرفتند. من چیزی نگفتم، بعد که به خانه آمدیم، عرض کردم: آقا، در حرم که دست شما را می بوسیدم، دماغ مرا گرفتید. فرمودند: «همه بچه ها را همین کار می کنم». گفتم: به به از حالا دارید برای خودتان سرباز جمع می کنید (آن زمان مصادف با ایام انقلاب بود).

تماشای برنامه کودک

یک روز برای انجام کاری به داخل منزل امام رفتم، دیدم امام با علی جلوی ایوان نشسته اند و برنام? کودک را از تلویزیون نگاه می کنند. من تعجب کردم که رهبری بنشیند و با مهربانی با یک بچه برنام? کودک را نگاه کنند.

زهرا کجاست؟

وقتی که در نجف بودیم، دختر من دو سه سالش بود؛ آقا با او خیلی مأنوس می شدند و او می آمد و برای امام حرف می زد. در فوت حاج آقا مصطفی او سر سفره مدام بهانه می گرفت و حرف می زد. روز سوم یا چهارم بود که به مادرش گفتم: سر و صدا می کند. او را نیاور. گفت: باشد، من و او در مطبخ می نشینیم. وقتی سر سفره نشستیم، آقا گفتند: «زهرا کو؟» گفتیم: زهرا آنجا غذا می خورد. گفتند که: «اینجا اذیت می کند؟ خیلی خوب، اگر می گویید اذیت می کند، او را بیاورید اینجا، آن وقت خودتان بلند شوید، بروید!».

مهمان امام

یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختری داشت، علی به زور گفت: باید او را ببریمش پهلوی امام، سپس او را پیش امام برد. وقت ناهار بود. امام به علی گفت: دوستت را بنشان می خواهیم ناهار بخوریم. با هم نشستند تا ناهار بخورند. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحم امام نباشد، ایشان گفتند: نه بگذارید ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به او هدیه داده بودند. امام با بچه ها بسیار الفت داشتند و مهربان بودند، تنها با علی این طور نبودند، بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

سلام، بدون جواب نمی ماند

در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، حضرت امام جذبه و وقار خاصی داشتند. به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم. از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظمٌ له از کوچه، از ایشان سؤال می کردند، متوجه حضور امام می شدیم. چنانچه در کوچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای می ایستادیم و وقتی که امام به ما می رسیدند، سلام می دادیم. علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که با دستگاه حکومتی وقت داشتند و علی رغم درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند.

امام خمینی، سلام

در ملاقاتی که با امام داشتیم، یکی از کودکان تا امام را دید از همین پایین که ایستاده بود با صدای خیلی بلند گفت: امام خمینی، سلام. امام لبخند زدند. ایشان که تبسم کردند، من آن کودک را بلند کردم و آقا دست به سر و صورتش کشیدند و او هم دست امام را بوسید. امام به بچه های کوچک خیلی توجه می کردند و با آنها به گرمی برخورد می کردند.

اوقات خوش

وقتی بچه بودیم، گاهی اوقات شبها در منزل امام می خوابیدیم و آن شبها حال و هوای خاص خودش را داشت. صبحها امام داخل حیاط می آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط می شدند، فوری می دویدیم پهلوی ایشان و دستمان را به کمرمان می زدیم و با ایشان قدم می زدیم. ما بچه های پر شر و شوری بودیم ولی وقتی با ایشان قدم می زدیم، خیلی آرام بودیم و خیلی هم به ما خوش می گذشت.

با او خندیدم

امام هنگامی که در نجف بودند، گاهی بیرون می رفتند و برمی گشتند و با یک ذوق و شوقی می گفتند: یک بچه ای را دیدم که این جوری بود با او خندیدم، دست روی سروصورتش کشیدم. یک بچه ای که وضع ظاهرش نظافتی نداشت،با اینکه امام خودشان خیلی نظیف و تمیز بودند، و یک بچ? کثیف خیلی روی ایشان نمی تواند تأثیر بگذارد. ولی امام آن طور از او تعریف می کردند و با یک ذوقی می گفتند که مثلاً دستی به سر او کشیده بودند. به نظرم می آمد که مثلاً چه چیزی از آن کودک می تواند برای امام جالب باشد. این برای من جالب بود که محبت ایشان روی چه مبنایی است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد، برای اینکه این بچه ها به فطرت خودشان نزدیکتر هستند، اینها به خدا نزدیکترهستند و خداخواهی در همه آنها مشترک است، بدون اینکه هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز کس دیگری را در مقابلش گذاشته باشند؛ و می دیدم که امام برای محبت و عاطفه یک مبنا دارند، و آن مبنا برمی گردد به اصل باورشان که خدا باوری باشد.

به او قول داده ام

علی اظهار علاقه کرده بود که با آقا به حسینیه برود، آقا هم به او گفتند: شب زود بخواب، صبح می آیم و تو را بیدار می کنم تا برویم. آقا طبق قولی که داده بودند صبح زود آمدند و گفتند: فاطی برو علی را صدا کن من تا نیم ساعت دیگر می خواهم بروم داخل حسینیه، علی را آماده کن تا با من بیاید. گفتم: آقا، بد است، حالا او یک چیزی گفت. گفتند: نه، من به او قول داده ام که او را ببرم، تو برو صدایش کن که بیاید. من رفتم و علی را بیدار کردم و لباسش را عوض کردم و گفتم برو حسینیه. وقتی برگشت گفت: مامان رفتم حسینینه (نمی توانست بگوید حسینیه). آنجا یک چیزهایی داده بودند به امام که تبرک بکنند، امام داده بودند به علی، که او دست بکشد. او هم می گفت: مردم به من چیز دادند، من هم آنها را مبارک کردم. بعد گفتم امام برای چه آمدند؟ گفت: خوب امام آمدند که من نیفتم. به خاطر اینکه امام مواظب او بودند که از لای نرده ها نیفتد، حس کرده بود که امام پشت سرش مواظب او هستند. دوباره علی می گفت: من می خواهم بروم حسینیه و آقا می آمدند دنبال او و صدایش می کردند و می گفتند: علی بیا برویم.

چرا گریه او را در آوردی؟

منیره خانم می گفت: یک مرتبه داخل اتاق امام رفتم، دیدم که ایشان در سجده هستند، علی از راه رسید، رفت روی کول امام، من خیلی ناراحت شدم، دویدم و علی را بلند کردم و از اتاق بیرون رفتم. علی شروع به گریه کردن کرد. آقا وقتی نمازشان تمام شد، آمدند و گفتند: چرا اینطوری کردی؟ چرا گریه بچه را درآوردی؟ گفتم: آقا، این کار را کرده است. گفتند: عیبی ندارد، مواظب باش که این کار را نکند و الاّ بد کاری کردی گریه او را درآوردی. بعد دوباره او را بردند و پیش خودشان نشاندند.

بگذارید صحبت کند

روزی که امام به ایران آمدند، بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند. وقتی آقا نماز را خواندند، گفتند: غذای خیلی ساده ای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می دوید، امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نو? من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود. آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که «انتظامات ورود امام خمینی» بر پارچه ای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان می داد، آقا گفتند: این بچه چه کار می کند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان می دهد؟ مادرم گفتند که: آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان می دهد. آقا نگاه کردند و گفتند: به به، شما انتظامات من هستید، این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح درِ خانه پاس می دادم، دشمنان حمله نکنند. بزرگترها می گفتند که: آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان می گفتند که صحبتهای این بچه برای من جالبتر است، از این که من بخواهم استراحت بکنم.

با هم غذا می خوریم

شب 12 بهمن که آقا به تهران آمدند، چون خیلی خسته بودند و غذایی هم نخورده بودند، گفتند که یک غذای خیلی ساده ای به من بدهید از این رو غذایی ساده حاضر شد، آقا از قبل فرموده بودند که در آن چند ساعتی که آنجا هستند، یک عده ای از خانواده حتماً بیایند تا ایشان آنها را ببینند، خواهر بزرگشان عمه خانم آمده بودند، پدر و مادر من که سنی داشتند، تمام خانمها و آقایان و بزرگترها، پسر خواهر ایشان، آقای مستوفی که جزء بزرگان فامیل بودند، اینها همگی نشسته بودند که با آقا شام میل کنند، پسر من هم پنج ساله بود و تمام مدت دور آقا راه می رفت، آقا فرمودند: این بچه چه می خواهد؟ گفتم که آقا می خواهد نزدیک شما بنشیند. اما ممکن است، آبی یا غذایی به لباس شما بریزد و باعث مزاحمت یا خستگی شما بشود. تا این صحبت را شنیدند این بچه را بلند کردند و نشاندند در بغل خودشان و گفتند که: حالا ما با هم دوتایی غذا می خوریم و قبل از اینکه خودشان غذا بخورند، او را سیر کردند.

چرا دوربین نیاوردی؟

یکی از روزهایی که خدمت خانم حضرت امام رسیدیم، ایشان با لطفی که همیشه داشتند، گفتند که: ناهار پهلوی ما بمانید. آقا هم تشریف می آورند. چون هم ذوق دیدار آقا بود و هم در خدمت خانم بودن، رفتیم سر سفره و منتظر شدیم تا آقا تشریف بیاورند. من هیچ وقت در دیدار با آقا قادر به کنترل اشک ریختن خودم نبودم، مادرم همیشه مرا ملامت می کردند که با این گریه، باعث تکدر خاطر آقا می شوی. آقا به محض اینکه وارد اتاق شدند، من همین طور گریه کردم. آقا گفتند که مریم چرا اینقدر گریه می کنی؟ از شدت بغض نتوانستم به ایشان جواب بدهم. مادرم گفتند که گریه و زاری او برای این است که بچه ها را به دیدار شما بیاورد. ایشان دست از غذا کشیدند، گفتند: چرا بچه هایت را نیاوردی؟ من قادر به جواب دادن نبودم. مادر گفتند که آقا بچه ها مزاحم شما می شوند. گفتند: مثل اینکه گریه تو برای این بود که بچه ها بیایند، هیچ وقت فکر نکن که من کار دارم، یا اینکه بچه ها مزاحمتی ایجاد می کنند، بچه ها هر وقت خواستند من را ببینند، بیایند.

شب که به خانه آمدم و به بچه ها گفتم آنها خیلی ذوق کردند. پسر بزرگم قرآنی را که دایی آنها از جبهه آورده بود برداشت و گفت که من این را باید بیاورم آقا امضا کند. مادر من برای آنها صحبت کرد که آقا وقت این کارها را ندارند، شما فقط به آنجا می روید و دست ایشان را می بوسید و می آیید. وقتی داخل اتاق امام رفتیم و بچه ها خدمت ایشان رسیدند، آقا با مهربانی آنها را در آغوش گرفتند و یک یک سؤال و جواب که مثلاً تو کلاس چندی؟ اسم معلمت چیست؟ چه کار می کنی؟ پسر بزرگ من با خجالت آن قرآن را به طرف آقا برد و گفت که آقا این را به عنوان یادگاری برای من امضا کنید. امام همراه با امضا کردن این قرآن، گفتند: همیشه یادت باشد که امضای آن را نگاه نکنی، درون آن را نگاه کنی و چیزهایی که در آن نوشته شده است، به خاطرت بسپاری. ایشان با علی محمد که آن موقع پنج یا شش ساله بود شروع به بازی و شوخی و خنده کردند و از همه مهمتر دختر را که خیلی عزیز می داشتند، با او به مزاح و شوخی و خنده پرداختند. بچه دیگر من بهادر مدرسه رفته بود و اجازه گرفته بود که من می خواهم به ملاقات امام بروم. مدیر آنها کتاب مفاتیحی که در مدرسه می خواندند، به او داده بود و گفته بود که این را بده به حضرت امام امضا نمایند و یک چیزی بنویسند. امام بعد از اینکه قرآن را امضا کردند، گفتند: آن چیست که زیر بغل شماست، گفت که آقا این مال مدیر مدرس? من است، گفتند که این را امضا بفرمایید، آقا گفتند: با اینکه این کار را نمی کنم، ولی چون تو آورده ای و پسری هستی که می خواهی هم به کارهای قرآن ادامه بدهی و هم به کارهای مفاتیح، من برای تو امضا می کنم که این را به مدیرت بدهی. سپس به من گفتند: چرا دوربین نیاوردی که با بچه ها عکسی بگیریم؟ گفتم: آقا شرمنده هستم، من فکر می کردم که همه این کارها باعث مزاحمت شما می شود.

صمیمی و مهربان

امام با نوه هایشان خیلی صمیمی و مهربان بودند. شاید چون آنها خُردسال و بعضاً جوان بودند، حضرت امام با آنها خیلی رفیقتر و مهربانتر بودند. مثلاً وقتی که ما خدمتشان بودیم، سختشان بود که به ما کاری واگذار کنند. اما به نوه ها می گفتند: «این لیوان را آب کن» یا «آن دوای مرا بده» یا «آن استکان را بردار». خلاصه با آنها صمیمی و خودمانی تر بودند، آنها هم شیفت? حضرت امام بودند.

آنها را نوازش کن

بچه ای برای امام گل آورده بود و می خواست پیش امام برود، من او را نزد امام بردم. امام گل را از او گرفت و او را در بغل گرفت و بوسید و بعد فرمودند: پولی به ایشان بده. من به امام عرض کردم: آقاجان، از این بچه ها زیاد می آیند و گل می آورند و می خواهند خدمت شما بیایند. امام فرمودند: تو از طرف من گل را از آنها بگیر و آنها را نوازش کن و یک چیزی هم به آنها بده که با دل خوش بروند.

منبع: پدر مهربان، خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی(س) با کودکان و نوجوانان، به کوشش: سیداحمد میریان، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 1-

[ شنبه 94/2/12 ] [ 3:43 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
به کودکان یاد دهید که پول‌ش را ذخیره و به همان نسبت از خرج کردن آن لذت ببرد.

ما در اینجا چند جمله‌ای را که نباید درباره پول به کودکتان بگویید، برایتان آورده‌ایم.

پول خوب است یا بد؟

پول یک جسم بی جان است. نمی‌توان آن را خوب یا بد نامید. پول، پول است. یک مبل هم یک مبل است اما آیا شما آن را خوب یا بد خطاب می‌کنید؟ این درباره پول هم صدق می‌کند و آنچه خوب یا بد است راهی است که شما از آن استفاده می‌کنید.

قدرت دست ثروتمندان است.

این مورد نیازی به آموزش ندارد، کودکتان با کمی دقت در اطراف‌اش آن را درک خواهد کرد. آیا شما برای خرید چیزی از همسرتان پول یا اجازه می‌گیرید؟ همین باعث می‌شود که او فکر کند هر کسی پول بیشتری دارد، قدرتمندتر است. سعی کنید به کودکتان نشان دهید که هیچ فردی در خانواده به خاطر پول، قدرت و کنترل بیشتری ندارد.

 

پول می‌تواند تو را به آرزوهایت برساند.

بله درست است، چیزهایی زیادی را می‌توان با پول خرید اما چیزهای زیادی هم وجود دارند که با پول به دست نمی آیند مانند وقار، احترام، عشق، شادی، دوست و عزت نفس. پول هایت را فقط جمع کن یاد دادن به کودک برای این که پولش را جمع کند، کار سختی نیست. آنچه سخت است آموزش برقراری تعادل میان خرج و ذخیره کردن آن است. اگر شما تمام پول‌تان را ذخیره کنید، لذت زندگی را از یاد خواهید برد. شما باید به کودکتان یاد دهید که پول‌اش را ذخیره و به همان نسبت از خرج کردن آن لذت ببرد. راههای زیادی برای مدیریت مالی وجود دارد یکی از بهترین چیزها در مورد پول این است که راههای بسیاری برای افزایش آن وجود دارد. راههای زیادی برای کار کردن، پول در آوردن، ذخیره کردن... و شما با توجه به شخصیت و توانایی‌هایتان می‌توانید آن را مدیریت کنید. شما باید راههای گوناگون را به او نشان دهید تا خود بتواند بهترین راه را انتخاب کند.

تنها قانونی که هر کسی باید درباره پول بداند این است که برای پولدار شدن باید از آنچه در می‌آوریم، کمتر خرج کنیم.


[ جمعه 94/2/11 ] [ 10:53 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است.

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید.

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ.

به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم:

هر که در حافظه چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.

هرکه با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

آن که نور از سر انگشت زمان برچیند

می گشاید گره پنجره ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:

چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید؟

می شنیدیم که بهم می گفتند:

سحر می داند، سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود،

چشمشان را بستیم .

دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.

جیبشان را پر عادت کردیم.

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.

((سهراب سپهری)


[ جمعه 94/2/4 ] [ 5:19 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
 ایرانیان از جمله مللی هستند که در پیشرفت حرفه قفل سازی سهم عمده ای داشته اند. قفل ها در زمان های گذشته به صورت اشکال حیوانی ساخته می شد و قفل سازان ایرانی تا حدودی خلاء هنر مجسمه سازی ایران را با ساختن این نوع قفل ها پر می کردند.

هنر قفل سازی که زمانی مشتریان فراوانی داشت از 50 سال پیش با آمدن قفل های صنعتی رو به افول گذاشته و در حال از بین رفتن است.


[ دوشنبه 93/12/11 ] [ 10:22 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
سخن از گل به زبان آری و جز 
خار نداری
شوق گفتار به دل داری و کردار نداری
نقشه ها در سر خود می کشی اما هنرت کو
نقش یک دایره در
گردش پرگار نداری
جلوه ها میکنی و بر تو کسی دل نسپارد
وده مکن هیچ خریدار نداری
روزگاری که برادر ز برادر بگریزد
کنج آسوده به جز سایه ی دیوار نداری
ای درد که در سینه ی خاموش تو جوشد
ای بسا درد که در سینه ی خاموش تو جوشد
لیکن از بیم کسان قدرت اظهار نداری
در
کویری که تو تنهایی و خورشید گلدازان
چه توان کرد که جز سایه ی خود یار نداری
راز با چاه بگو در دل شبهای غریبی
کیه بر دوست مکن محرم اسرار نداری
گریه در خویش کن و با دل خود گرم سخن شو
زندگی رفت و تو در مرگ جوانی به فغانی
همتی کن که دگر فرصت بسیار نداری

[ یکشنبه 93/10/28 ] [ 9:1 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
وقتی قرار زندگی با یکدیگر را گذاشتیم، یک دنیا آرزوهای قشنگ و حرف‌های طلایی بین ما رد و بدل شد. من می‌گفتم: این را دوست دارم! تو می‌گفتی: من هم همین طور! من می‌گفتم: برای فردایمان این را می‌خواهم و آن را نه، تو مشتاقانه گوش می‌دادی! حرف‌هایمان همگی درباره آینده‌ای بود که من و تو در آن سهمی داشتیم؛ سهمی به قداست ازدواج و زندگی در خانه‌ای که متعلق به هر دوی ما بود.

آن روزها همه چیز رنگ لباس عروسی بود که خریدیم و فکر می‌کردیم قراراست تا آخر همین طور بماند. روزی که بزرگ‌ترها از مهریه می‌گفتند، ما فقط شنونده بودیم، چون به خیالمان مهریه نه دادنی است و نه گرفتنی. اما امروز وضع فرق کرده است...

مادرم می‌گوید مهریه من 30 هزار تومان پول بود که در زمان خودش، خیلی رقم پایینی نبود. آن موقع‌ها با این پول خیلی کارها می‌شد کرد، اما من همیشه فکر می‌کردم این مهریه شبیه یک تعارف و ابراز علاقه با اعداد و ارقام است. وقتی پدرت مرا به حج برد، گفت مهریه‌ات را دادم و من هم گفتم قبول، نه برگه‌ای خواست و نه به این فکر کردم که رقم مهریه من بیشتر از اینها می‌شود. البته خدا رحمتش کند، قبل از مرگش سه دانگ خانه را به نامم زد و گفت: در ازای تمام این سال‌ها که کنارم بودی و با بد و خوبم ساختی. حالا من با پولی که در خانه او پس‌انداز کردم و با داشتن سه دانگ خانه و گرفتن حقوق بازنشستگی او، برای گذران زندگی‌ام دل‌نگرانی ندارم.

مادرم باز هم می‌گوید: آن موقع‌ها این طور رسم نبود که مهریه دخترهای فامیل را باهم مقایسه کنند. یادم نیست دخترخاله‌ها و دخترعموهایم مهریه‌شان چقدر بود. هر کسی هر قدر که می‌توانست مهر می‌کرد. کسی هم دنبال گرفتن آن نبود. کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: البته شاید چون طلاق نمی‌گرفتند و تا آخر باهم زندگی می‌کردند؛ اما اگر اسمش مهریه است، چرا هنگام دعوا و اختلاف سر و کله‌اش پیدا می‌شود. کاش یک اسم دیگر برایش می‌گذاشتند. اسمی مثل قهریه!

مادرم راست می‌گوید، همیشه وقتی مهریه سروکله‌اش پیدا می‌شود که مهر و علاقه رنگ و رویش پریده باشد!

*

اگر از آن دسته خانم‌هایی هستید که فکر می‌کنید مهریه حق مسلم شماست و می‌توان با زیاد بودن صفرهای آن، از آن به عنوان یک اهرم فشار در زندگی استفاده کرد، باید بگویم که با شما موافقم، اما اگر فکر می‌کنید این اهرم فشار می‌تواند ضامن خوشبختی‌تان باشد، باید بگویم من به عنوان یک زن که در قباله ازدواجم مهریه‌ای ثبت شده و تجربه سال‌ها زندگی مشترک دارم، با این نظر شما بشدت مخالف هستم. اگر کمی حوصله کنید و مطلب پیش‌رو را بخوانید، شاید با من هم‌عقیده شوید. البته به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم که اصل مهریه اشتباه است اما گاهی یک نگاه اجمالی به داستان زندگی‌هایی که از هم می‌پاشد، این فرضیه را پررنگ می‌کند که شاید مهریه و صدای سکه‌های طلا در به‌هم خوردن زندگی‌ها بی‌تاثیر نیست.

نمای خارجی دادگاه خانواده

سمانه همراه با دختر کوچکش در حیاط دادگاه راه می‌رود. دخترش عروسکی دارد و نمی‌داند اینجا کجاست و مامان باباها برای چه به اینجا می‌آیند. سمیه دادخواست مهریه داده است. او یک سال است که با همسرش زندگی نمی‌کند. مشکلات رامین باعث شد که سمانه قید زندگی مشترک را بزند. او مهریه‌اش را به اجرا گذاشت تا از نظر مالی به زندگی آینده‌اش کمکی شود؛ مهریه‌ای که در زمان خود، چشم دختران فامیل را کور کرد اما وقتی هیچ کدام از دارایی‌های رامین به نام خودش نیست و شغلش آزاد است و نمی‌توان ثابت کرد میزان درآمدش چقدر است، مجبور شد به اقساط طولانی‌مدت راضی شود؛ اما مشکل اینجاست که اختلافات آنها برای جدایی هم محکمه‌پسند نیست. حال سمانه دلش می‌خواهد که بتواند هر طور شده طلاق بگیرد. به بخشیدن مهریه فکر می‌کند و این‌که کاش در زمان عقد به جای 1500 سکه تمام بهار آزادی، حق طلاق یا حق حضانت فرزندش را گرفته بود. زیر لب به خود می‌گوید: مهرم حلال و جانم آزاد! تا آخر عمر که نمی‌توانم منتظر ماهی یک سکه رامین باقی بمانم و او هم طلاقم ندهد تا موهایم رنگ دندان‌هایم سپید شود.

نمای داخلی دادگاه خانواده


کیوان وارد راهروی باریک و دلگیر مجتمع قضایی خانواده می‌شود. مریم را می‌بیند که کنار وکیلش روی صندلی نشسته و با دسته کیفش بازی می‌کند. کمی جلو می‌رود. مریم به سمت او نگاه می‌کند اما با بی‌تفاوتی سرش را برمی‌گرداند. کیوان جلو می‌رود و سلام می‌کند. در این مدت مریم جواب تماس‌های او را نداده بود. کیوان هنوز نمی‌دانست چرا بعد از شش ماه مریم خانه را ترک کرده است. دلایل قهر او خیلی بچگانه و سطحی بود. کیوان فکر می‌کرد او بزودی برمی‌گردد اما دادخواست مهریه که به در خانه‌شان آمد، فهمید کار جدی‌تر از این حرف‌هاست. کیوان جلو رفت و از مریم خواست تا باهم حرف بزنند بدون حضور شخص سوم، اما مریم نگاهش کرد و گفت: قانون بین ماست. من و تو دیگر کاری با هم نداریم. کیوان به روزی فکر می‌کند که در مراسم بله‌برون، رقم مهریه را مشخص می‌کردند، او فکرش را هم نمی‌کرد که هنوز یک سال نشده، کار به جایی بکشد که بخواهد آن را پرداخت کند.

سیلی نسیه، برای روز دعوا

یکی از موضوعاتی که این روزها با بالارفتن آمار طلاق و همچنین قیمت سکه، به یک بحث داغ روان‌شناسی، حقوقی و حتی جامعه‌شناسی تبدیل شده، موضوع مهریه است. اما مهریه واقعا چیست؟ چیزی که از اسمش پیداست، این است که باید نشان‌دهنده محبت و علاقه باشد. در حقیقت هدیه‌ای از سمت داماد به عروس خود! شنیده‌ام سال‌های خیلی قبل شاید زمان پدربزرگ‌هایمان، حتی بخشی از مهریه همان ابتدا پرداخت می‌شد و خانواده عروس با آن جهیزیه تهیه می‌کردند. شاید حلوای نقدی بود که مورد استفاده قرار می‌گرفت نه سیلی نسیه‌ای که می‌تواند مورد سوءاستفاده قرار بگیرد.

وقتی مهریه تبدیل شد به یک «پول ندادنی»، کم‌کم مبلغ آن بالا رفت. می‌توانستند هزاران سکه مهر کنند چون فکر می‌کردند قرار نیست آن را پرداخت کنند، اما وقتی اختلافات زناشویی بالاگرفت و نارضایتی‌ها زیاد شد و طلاق که یک روز اگر در فامیلی اتفاق می‌افتاد، باعث تعجب و ناراحتی همه می‌شد، به یک امر عادی تبدیل گشت، سروکله مهریه این بار به عنوان یک اهرم فشار پیدا شد. حتی برخی خانواده‌ها به جای تحقیق کافی و بررسی شرایط ازدواج، جای خالی اطمینان از تصمیم‌گیری را با مهریه پر می‌کنند، که پر نمی‌شود. می‌خواهند پشتوانه برای بعد طلاق بسازند، که در نهایت معامله‌گری جدایی می‌شود. از چند نفر پرسیدم که وقتی می‌گویم مهریه چه چیزی به ذهن‌تان خطور می‌کند، جواب‌هایشان جالب بود:

ـ چشم و همچشمی و تفاخر

ـ اهرم فشار و مانع طلاق

ـ پشتوانه زندگی قبل و بعد طلاق

ـ که داده است و که گرفته

ـ حق‌مسلم خانم‌ها

ـ نشانه ارزش عروس برای داماد

ـ و...

اما مهریه در حقیقت هیچ کدام از اینها نیست.

مهریه؛ سنگ‌اندازی عاشقانه

مهریه نتیجه تدبیر ماهرانه خالق زن و مرد است برای پیوند بهتر آن دو باهم. همه ما زن‌ها به طور فطری می‌دانیم که اگر مردها برای رسیدن به ما، هفت‌خوان را رد کنند و کمی برای داشتنمان هزینه بپردازند، بیشتر قدرمان را می‌دانند اما کمی در طراحی این هفت‌خوان اشتباه می‌کنیم. در کتاب نظام حقوق زن در اسلام آمده است ‌:

مرد از زن شهوانی‏تر نیست، بلکه برعکس است. لکن زن در مقابل شهوت از مرد تواناتر و خوددارتر آفریده شده است و مرد در مقابل غریزه از زن ناتوان‏تر است، این خصوصیت همواره به زن فرصت داده ‌ که دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و برعکس مرد را وادار کرده است که به زن اظهار نیاز و برای جلب رضای او اقدام کند. یکی از آن اقدامات این بوده که برای جلب رضای او و به احترام موافقت او هدیه‏ای به‌نام «مهریه» نثار او می‏کرده است.

مهریه در واقع نوعی رد کردن هفت‌خوان محسوب می‌شود، نوعی سنگ‌اندازی عاشقانه است. اگر قرار باشد در عوض سنگ، کوه انداخته شود، به جای آن‌که طبق فطرت عمل شود برعکس آن رفتار می‌شود. اما این در حالی است که اگر رقم مهریه درست انتخاب شود، می‌تواند پشتوانه‌ای برای زن باشد. یکی از مواردی که مهریه می‌تواند برای زن پشتوانه مالی باشد، وقتی است که همسر فوت می‌کند. در این زمان اولین چیزی که از اموال او باید پرداخت شود، مهریه زنش است.

زنان به دنبال چه هستند؟

من خودم با یک زن‌ و مشکلات زندگی در فرهنگ ایران بخوبی آشنا هستم و معنی پشتوانه مالی، ترس از آینده، مشکلات قوانین مربوط به حقوق زنان را خوب می‌دانم. اما به ارتباط بین مهریه و ضمانتی برای خوشبختی، هر چه بیشتر فکر می‌کنم کمتر به نتیجه می‌رسم. باتوجه به قیمت سکه و اخبار مختلفی که از دوست و فامیل می‌شنویم در مورد به اجرا گذاشتن مهریه و مشکلات بعد از آن، این طبیعی است که هر مردی فکر کند که چکی با مبلغ بالا در دست دیگری دارد که هر زمان می‌تواند آن را به حساب بگذارد و حال اگر شرایط مالی مرد با رقم این چک همخوانی نداشته باشد، این یعنی اول مشکلات! در بسیاری از مواقع وقتی حال و هوای روزهای اول آشنایی از بین می‌رود و مرد به خودش می‌آید، ترس از رقم بالای مهریه، او را بهانه‌گیر می‌کند و حتی در مواردی همسر خود را آزار می‌دهد تا راضی شود برگه‌ای به او بدهد که مهریه‌ام را می‌بخشم! شاید اگر خودمان را جای مردی بگذاریم که باید 1360 سکه به همسرش پرداخت کند، به او حق بدهیم که بعد از شنیدن «ماجراهای مهریه‌های به اجرا گذاشته شده» دیگر از همسرش بترسد و نتواند او را بانوی زندگی خود تصور کند. اخباری که این روزها به گوشمان می‌رسد حاکی از این واقعیت است که بسیاری از خانم‌ها رقم مهریه را نوعی تجارت می‌دانند نه پشتوانه‌ای برای خراب نشدن زندگی زناشویی‌شان. تازه‌عروسی که سه ماه بعد از عروسی، مهرش را به اجرا می‌گذارد و در دادگاه مشکل خاصی جز اختلاف فرهنگی را دلیل جدایی ذکر نمی‌کند ‌ یا زنی که بعد از 30 سال مهرش را به اجرا می‌گذارد و تقاضای طلاق می‌کند در حالی که دلیل او برای جدایی آن هم در زمانی که قیمت سکه ناگهانی بالا رفته است، بی‌علاقگی به همسر از روز اول است! کمی مرا به فکر می‌اندازد که نکند مهریه برای برخی از همجنسان من بهانه‌ای برای به دست آوردن است، به دست آوردن پول و البته از دست دادن چیزهای ارزشمندتر.

مامانم مهریه می‌خواد

همیشه در مسائل مربوط به زن و شوهر، باید به نفر سوم و چهارم هم فکر کرد. فرزندان یک خانواده بزرگ‌ترین سرمایه‌های آن هستند. آنها باید یک همسر خوب بودن و مراودات زندگی زناشویی را از کودکی و در خانواده بیاموزند. اختلافات، جدایی، دادگاه، حکم جلب و... اینها چیزهایی است که فرزندان طلاق را در زندگی آینده‌شان آسیب‌پذیر می‌کند. حتی اگر طلاق اجتناب‌ناپذیر باشد باید پدر و مادر تلاش کنند تا کمترین آسیب روحی به فرزند برسد. قضاوت با خود شما، اگر کودکی ببیند که مادرش مغازه پدر را به‌خاطر مهریه‌اش پلمب یا پدر را بازداشت کرده است، چه احساسی خواهد داشت؟ شاید گاهی مجبور باشیم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم. بد یعنی نگرفتن حق شرعی و قانونی‌مان و بدتر یعنی احساسی که فرزندمان از اخطاریه دادگاه مهریه مادرش برای پدرش، تجربه می‌کند. اگر هم قرار است پیگیری قانونی انجام شود، باید با کمترین خشونت باشد.

بی‌صبری‌هایی به بهانه مهریه

نمی‌گویم باید با لباس سپید به خانه بخت رفت و با لباس سپید هم بیرون آمد که البته این بهترین آرزوست برای هر ازدواجی اما به شرطی که در طول زندگی احساس خوشبختی و رضایت وجود داشته باشد. قرار نیست با هرشرایطی بسازیم و دم نزنیم اما قرار هم نیست با کوچک‌ترین مشکلی بدون آزمودن راه‌های مختلف برای حل شدن آن، به فکر جدایی و آزار طرف مقابل باشیم. این روزها بعضی چنان از به اجرا گذاشتن مهریه حرف می‌زنند که گویی قرار است یک کار کاملا عادی انجام دهند. همین که کمی زندگی‌شان بر وفق مراد نبود، دادخواست مهریه می‌دهند و در بسیاری از مواقع متعاقب آن درخواست طلاق! شاید بسیاری از خانم‌ها فکر می‌کنند حال که 500 سکه طلا در عقد نامه‌شان ثبت شده، مادرشوهرشان حق ندارد از گل نازک‌تر به آنها بگوید و یا همسرشان باید درست همان طوری رفتار کند که او دوست دارد. هرچند قوانینی مثل به روز کردن مهریه، خوب است و به نفع ما خانم‌هاست اما حتی گاهی همین تبدیل مهریه به سکه طلا، وسوسه نارضایتی را در برخی زنان بیدار می‌کند. باید مراقب باشیم قوانینی که برای حمایت از خانواده وضع می‌شود، علیه آن استفاده نشود.

مهریه و ادامه زندگی

تصور کنید خانم‌هایی را که با همسرشان در حال زندگی هستند اما مهرشان را مطالبه می‌کنند، آن هم نه به صورت دوستانه بلکه به روش مراجعه به دادگاه و دادخواست مهریه! جالب اینجاست که برای این کار خود هم دلایل شرعی و قانونی می‌آورند و می‌گویند: حق قانونی‌مان است. طبق شرع بر گردن شوهرمان است پرداخت کند. خوب است فراموش نکنیم که چیزی به نام «عرف» در زندگی ما نقش بسیار پررنگی دارد. مثلا از نظر شرعی مادر می‌تواند ‌ در مقابل شیردادن به فرزند خود، پولی را از همسرش مطالبه کند‌ یا یک زن وظیفه‌ای برای شست‌وشو و آشپزی در خانه ندارد اما کدام یک از مادران این سرزمین در ازای شیر دادن به فرزندشان، پولی را گرفته‌اند؟ ما در فرهنگ ایران زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم شریک زندگی‌مان را به دادگاه بکشانیم و بعد توقع داشته باشیم به خوبی و خوشی باهم زندگی کنیم. بعضی روابط حرمت دارد و اگر شکسته شود، اصلاح آن اگر محال نباشد، بسیار سخت خواهد بود.

مهرهایی مهم‌تر از همه چیز

به نظر من مهم‌ترین دارایی هر انسان‌ داشتن خانواده‌ای شاد و خوشبخت است. احساس تعلق به همسر و فرزندان، داشتن یک خانه ساده گرم که لبریز از احساسات عاشقانه است و همچنین همگام و همراه بودن با هم برای رسیدن به خواسته‌های مشترک، از زیبایی‌های زندگی است که با هیچ ثروتی قابل تعویض نخواهد بود. مهریه در برخی مواقع می‌تواند به خانم‌ها کمک کند تا در ازای زندگی از دست رفته‌شان، کمی از نظر مالی تامین شوند، اما نباید به عنوان یک اهرم فشار فضا را برای کشمکش‌های مالی باز کند. دارایی‌ها در زندگی مشترک، بین زن و مرد مشترک است! این نگاهی است که اگر بتوانیم آن را در خانه‌مان حفظ کنیم، دادگاه‌های خانواده خلوت می‌شو‌د. اگر مردان کمی به این موضوع دقت کنند و همسرشان را در رشد مالی‌شان شریک کنند و اگر خانم‌ها، مال و دارایی همسر را متعلق به زندگی مشترکشان بدانند، دیگر لازم نیست صدای سکه‌ها، پشتوانه خوشبختی یک ازدواج باشد.

ندا داوودی / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)

[ جمعه 93/10/19 ] [ 10:16 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
آمریکایی‌ها، مارگارت تاچر تنها نخست‌وزیر زن تاریخ بریتانیا را «بانوی آهنین» لقب دادند و برایش فیلم ساختند؛ فیلمی که چند جایزه معتبر جهانی را از آن خود کرد. احتمالاً روند زندگی این سیاستمدار انگلیسی به گونه‌ای بوده که نویسندگان فیلمنامه به این جمع‌بندی رسیده‌اند که خانم تاچر یک «بانوی آهنین» بوده است.
شاید اعطای این لقب، نوعی نا‌ن‌قرض‌دادن سیاسی باشد یا بتوان آن را یک انتخاب خوب برای نام فیلمی درباره یک سیاستمدار زن ارزیابی کرد اما هر چه که هست، امروز مارگارت تاچر به عنوان «بانوی آهنین» انگلستان شناخته می‌شود.

 

حالا بانویی مقابل ما نشسته که هرگز نخست‌وزیر نبوده، هرگز برایش فیلمی ساخته نشده و هرگز عنوان و لقب ژورنالیستی دهن‌پرکنی از کسی دریافت نکرده اما محکم‌ و نستوه در مدار سیاست بر سر آرمان‌ها و اصولی که به آن اعتقاد داشته، جانانه ایستاده و حالا بعد از سال‌ها می‌توان با افتخار به او عنوان «بانوی پولادین» را داد.

 

قرار بود فقط خواندن یاد بگیرد، نوشتن هم نه؛ اما سفیر ایران شد در ابلاغ نامه امام (ره) به گورباچف. مکتب رفتن برایش ممنوع بود و گفتند روی بقیه دخترها را باز می‌کند و باید در خانه بماند؛ اما سر از جنبش‌های چریکی سوریه و لبنان درآورد و سال‌ها بعد به تدریس در دانشگاه پرداخت. پیش از انقلاب مبارز بود و در زندان‌ها شکنجه شد، بعدها هم برای سرپرستی چند خانواده فقیر شب‌ها مسافرکشی کرد.

 

مرضیه حدیدچی (دباغ)، بی‌شک زنی جسور و پرتلاش است. از جمله آدم‌هایی که برای آرمانش شجاعانه تا پای جان می‌جنگد و برای لحظه‌ای هم از پا نمی‌نشیند. وقتی به عنوان یک انسان برای خود رسالتی قائل شود، دیگر زن یا مرد بودن برایش مسأله نیست. تک‌تک سال‌های زندگی‌اش این را می‌گوید.

 

«جمعیت زنان جمهوری اسلامی» مراسم عزاداری برای رحلت پیامبر (ع) برگزار کرده؛ می‌گویند «حاج خانم» با وجود حال نامناسبش هر طور که باشد در این مراسم شرکت می‌کند. در بیمارستان بستری بوده اما تقریباً همه مطمئن هستند که امشب در مراسم حاضر خواهد شد. از بیمارستان به دفتر جمعیت که می‌رسد یک گوشه روی صندلی می‌نشیند. در اولین نگاه می‌توان فهمید که راه رفتن برایش دشوار است. مهمانان مراسم یکی یکی می‌آیند و سلام و احوال‌پرسی گرمی می‌کنند. با بعضی‌هاشان گپی می‌زند و اوضاع و احوالشان را جویا می‌شود.

 

 

 

به رسم عیادت خواسته بودم زمینه دیداری هرچند کوتاه فراهم شود. می‌گویند «گاه پیش می‌آید خانم دباغ چند شبی در بیمارستان بستری بماند و دوباره راهی خانه شود. با این حال پزشکان توصیه کرده‌اند در تهران نماند و به همین دلیل این روزها بیشتر در روستایی اطراف طالقان زندگی می‌کند. می‌شود در حاشیه مراسم عزاداری احوال‌پرسی‌ای کرد.»

 

با همان صدای رسا می‌گوید: «یک آدم سیاسی هر چقدر هم که پیر و فرسوده شود، دست از مسیر و راهی که انتخاب کرده برنمی‌دارد؛ مگر آدم‌هایی که از روی هوا و هوس به جریان‌های سیاسی ورود کرده باشند و بعد از مدتی ‌ببینند چیزی در این راه نصیبشان نمی‌شود. بنابراین رها می‌کنند و به دنبال راه انداختن شرکت و کارخانه می‌روند.

 

کسانی که با بینش سیاسی و مذهبی مسیر و راه انقلاب را - که رهبری آن به دست امام راحل(رض) بوده است - انتخاب کرده باشند، تصور نمی‌کنم بتوانند و بخواهند لحظه‌ای از آن راه فاصله بگیرند. در اطرافیانم خیلی‌ها اینگونه بودند. مرحوم آقای عسگراولادی رحمت‌الله علیه، انسان وارسته‌ای بود که شاید بتوان به راحتی گفت در 70 سال عمرش لحظه‌ای از مسائل سیاسی و اجتماعی جدا نبود. تا لحظات آخر زندگی‌اش هم مسئولیت داشت و چند شب پیش از درگذشتش هم درباره موضوعات مهم کشور صحبت کرده بود و همه مسائل را دنبال می‌کرد.

 

با این حال گاهی اوقات خودِ انسان از آن سرعتی که در زمان‌های مختلف دارد، مقداری کُند می‌شود؛ نه اینکه خودش کُند بودن را انتخاب کرده باشد، زیرا آنچه خداوند متعال داده در زمان پیری یک به یک پس گرفته می‌شود. البته شاید کسانی که در زمان جوانی در حد وسع به خودشان فشار آورده باشند، در لحظه مرگ هم چندان قوای جسمانی‌شان را از دست ندهند.

 

گاهی با بعضی دوستان که صحبت می‌کنم، می‌گویند دیگر کِشِش نداریم و از مشکلات جسمی و این جور مسائل صحبت می‌شود. به آنها می‌گویم خودمان باعث شدیم که این کشش کم و کوتاه شود. زمانی بود که پایه تیربار را روی دوشم می‌گذاشتم و از سیاه کوه سنندج بالا می‌رفتم؛ طبیعی بود در آن سن می‌توانستم، انجام می‌دادم و باکم نبود. امروز به جای آن تیربار یک عصا دستم است که اگر نباشد، نمی‌توانم دو قدم راه بروم. اگر آن زمان مسائل را به این وضوح می‌دیدم شاید به جای سه بار، یک بار از آن تپه‌ها بالا می‌رفتم، یا پایه تیربار را به دوش یکی از برادران که توان بیشتری دارند می‌دادم و خودم با همان اسلحه سبک‌تر می‌آمدم.

 ادامه مطلب


[ جمعه 93/10/19 ] [ 10:14 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
تصویر مقبره حضرت خدیجه ام المومنین و همسر پیامبر گرامی اسلام که تا قبل از تسلط آل سعود بر سرزمین وحی برقرار بود و بعدها به بهانه هایی واهی از سوی جریان مسلط وهابیت بر حجاز تخریب شد.
 
مقبره حضرت خدیجه(س) پیش از تخریب
منبع: سایت جوان و تاریخ

[ سه شنبه 93/8/27 ] [ 5:6 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
یک پزشک و محقق طب اسلامی – ایرانی با اشاره به اشتباهات رایج در سفره‌های ایرانی، گفت: برخی از عادت‌های غذایی نادرست منجر به بیماری‌های قلبی و عروقی و گوارشی می‌شود.
مریم نواب‌زاده گفت: عادت غذایی ایرانیان نیز همانند دیگر ابعاد زندگی آنها، ترکیبی از سنت و مدرنیسم است، این رفتار غذایی که نه از مواهب سنت برخوردار است و نه از منافع غذاهای مدرن‌- البته معایب و آفت‌های هر دو را هم دارد-‌ باعث شده بیماری‌های قلبی و عروقی و گوارشی و بدن‌های چاق ارمغان این وضعیت برای ایرانیان باشد.

زرشک پلو با مرغ و باقلا پلو با ماهی

نواب‌زاده گفت: هر دوی این غذاها، بسیار سرد هستند و به مرور زمان در صورت مصرف زیاد، غلظت خون ایجاد کرده و مقدار زیادی اخلاط نابجا و مضر بلغم و سودا در بدن تولید می‌کنند. ماهی، مرغ، برنج، زرشک، باقلا، روغن نباتی همگی سرد و بلغم‌زا هستند. حال اگر همراه این غذاها، سالاد، ماست یا ترشیجات هم مصرف گردد، مشکل چند برابر خواهد شد. در صورت مصرف چنین غذاهایی، حتما بایستی ادویه‌ها و مواد غذایی گرم مثل فلفل سیاه، زنجبیل، آویشن، سیاه دانه، عسل، کنجد و خرما مصرف کنید.

خوردن ماست و دوغ همراه با غذاهای گوشتی

وی افزود: مصرف همزمان ماست و غذاهای گوشتی، یکی از ممنوعات طب سنتی به حساب می‌آید. طبق گفته حکما، مصرف همزمان ماست با غذاهای گوشتی علاوه بر اینکه تولید بلغم می‌کند، موجب فساد گوشت در معده و در برخی موارد بروز لک و پیس می‌شود.

حذف سبزی از سفره و جایگزینی سالاد

نواب ادامه داد: طبع اغلب سبزی‌ها گرم است و به هضم غذا بسیار کمک می‌کنند. سبزی‌ها سرشار از مواد معدنی و ویتامین هستند، همچنین به علت دارا بودن فیبر، مانع یبوست می‌شود، اما سالاد بر خلاف سبزی، طبع سردی دارد و هضم غذا را (برخلاف تصور مردم) مختل می‌کند.

خوردن زیاد عدسی

این پزشک و محقق طب اسلامی – ایرانی با بیان اینکه عدس غذایی سودا‌زاست و مصرف زیاد آن موجب بروز و افزایش غلظت خون می‌شود، اظهار کرد: متاسفانه امروزه شاهد آن هستیم که به علت تبلیغات زیاد در رابطه با خون‌ساز بودن عدس، مردم سایر حبوبات را کنار گذاشته و عدس را بیش از سایر حبوبات مصرف می‌کنند.

مصرف پنیر به تنهایی و در وعده صبحانه

نواب زاده ادامه داد: مصرف پنیر به تنهایی بسیار مضر بوده و بلغم‌زاست. خوردن پنیر به تنهایی و در وعده صبحانه، فرد را دچار رخوت، سستی و بی‌حالی و کندی در یادگیری و کاهش تمرکز ذهن می‌گردد.

وی گفت: غده پاراتیروئید، وظیفه تنظیم کلسیم و فسفر بدن و جذب آن ها را به عهده دارد. این غده کلسیم و فسفر را با یکدیگر و در کنار هم می‌شناسد، بنابراین در زمانی که ماده غذایی حاوی کلسیم را مصرف می‌کنیم، باید همراه آن نیز فسفر مصرف کنیم، در غیر این‌صورت، غده پاراتیروئید، فسفر را از مغز برمی‌دارد که موجب کندذهنی می‌شود.

وی افزود: بهترین زمان مصرف پنیر، وعده شام و به همراه مصلاحات آن‌(گردو، زیره، سیاه‌دانه و آویشن) بوده، زیرا بیشترین میزان ترشح توسط غده پاراتیروئید در هنگام شب صورت می‌گیرد.

حذف سرکه از غذا

این پزشک و محقق طب اسلامی – ایرانی گفت: حذف سرکه یکی از ظلم‌هایی است که توسط گروهی از پزشکان دامن‌زده شده است.

نواب‌زاده اظهار کرد: سرکه در طب سنتی به عنوان یک حمل‌کننده (Carrier) محسوب می‌شود. حمل کننده ماده‌ای است که داروها را جهت مصرف به اعضای مورد نیاز می‌رساند.

تنوع‌خواری و مصرف اقلام متعدد در یک وعده غذایی

وی تصریح کرد: چنین شیوه غذا خوردن، موجب به هم خوردن تنظیم گوارش شده و بسیار مضر است. زمانی که چند ماده غذایی متنوع را در یک وعده میل می‌کنید، آنزیم‌های هاضمه دچار سردرگمی و اختلال شده و هضم غذا ناقص خواهد شد، زیرا مواد غذایی متفاوت، زمان هضم متفاوتی با یکدیگر دارند. در نتیجه از ترکیب این مواد، اخلاط فاسد در بدن تولید می‌شود.

وعده غذایی ظهر

وی گفت: از نظر طب سنتی وعده غذایی ظهر، مضر بوده و بلغم و سودا را در بدن زیاد می‌کند و سبب غلظت خون می‌شود.

نواب زاده افزود: ترک وعده نهار موجب تقویت ایمنی بدن، تناسب اندام، حفظ تعادل مزاج و رفع بیماری‌ها می‌شود.

وی یادآورشد: گرم‌ترین زمان در طول روز، ظهر است که بهترین کار در آن ساعات، سرد کردن بدن است، نه خوردن غذا. در طب سنتی توصیه شده که انرژی بدن در زمان ظهر از خواب قیلوله تامین شود.

عدم مصرف صحیح آجیل

این پزشک و محقق طب اسلامی – ایرانی گفت: آجیل برای کاهش چربی، غلظت خون، سلامت قلب، سلامت کبد و افزایش کارکرد مغز بی‌نهایت مفید و لازم است. طبق تحقیقات مصرف روزانه یک مشت آجیل، بین 5 تا 15 سال به طول عمر انسان می‌افزاید.

نواب‌زاده اظهار کرد: مصرف حداقل 7 عدد بادام در روز‌(البته به شرطی که به صورت تازه از پوست در آید) در جهت پاکسازی کبد و تقویت استخوان‌ها، رشد قدی اطفال و افزایش ضریب هوشی و حافظه توصیه شده است.

وی ادامه داد: بهترین نوع آجیل، 4 مغز گردو، بادام، فندق و پسته است که 4 برابر گوشت انرژی دارد و تمام 20 نوع پروتئین مورد نیاز بدن را تامین می‌کند. توصیه می‌شود 4 مغز را هفته‌ای یک بار درست کرده، به صورت پودر در آورده و در یک ظرف در بسته نگهداری نمایید. 4 مغز به عنوان یک غذای بسیار عالی برای کودکان در حال رشد است.

عدم مصرف صحیح ادویه‌جات

پزشک و محقق طب اسلامی – ایرانی با بیان اینکه باور غلط دیگر مضر بودن ادویه‌جات برای کبد است، گفت: تنها مورد احتیاط ادویه، افراد صفراوی است.

نواب‌زاده افزود: مصرف ادویه با غذا موجب فعال شدن کبد و کارکرد منظم دستگاه گوارش خواهد شد.

وی ادامه داد: مصرف مداوم و بلند مدت ادویه، بلغم و سودا نا بجای بدن را کاهش داده و در تخفیف و درمان بیماری‌های ناشی از بلغم و سودا بسیار موثر است. بیماری‌هایی مثل آرتروز، درد مفاصل، نفخ معده، کاهش حافظه، صرع، شب ادراری، عفونت‌های زنانه، افسردگی و ... می‌شود.


[ جمعه 93/8/23 ] [ 11:26 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 325
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 280402