سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

رضاخان 11 و به روایتی12 فرزند داشت که نخستین پسرش ، محمدرضا بعد از او به سلطنت رسید. محمدرضا پس از فرار از ایران و سقوط رژیمش،به سرعت تنها شد و سران رژیمهای مصر و اردن و مغرب و مقامات امریکا دست از حمایتش برداشتند. او در سال 1359به دنبال گذراندن دوره سخت بیماری سرطان، دهها میلیارد سرمایه هایی را که از ایران برده بودبرای خانواده اش باقی گذاشت.
ر سرنوشت دیگر برادران وخواهران تنی و ناتنی محمدرضا نیز خالی از عبرت نیست.
1- علیرضا پهلوی دومین پسر و پنجمین فرزند رضا خان و برادر تنی محمدرضا بود. او در سال 1301 به دنیا آمد.
مدتی در تهران و لوزان سویس تحصیل کرد و در سال 1315 به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد. در سال 1320 از این دانشکده فارغ التحصیل شد و به همراه پدر به تبعیدگاهش در سن موریس رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود.
علیرضادر سال 1323 وارد ارتش فرانسه شد و تا سال 1326 در آنجا خدمت کرد و سپس به ایران بازگشت. علیرضا در ایام خدمت در فرانسه با دختری لهستانی تبار ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد، ولی دربار ایران این ازدواج را به رسمیت نشناخت و بنابراین همسر و فرزند شاهپور علیرضا در پاریس زندگی می‌کردند.
علیرضا پهلوی در 6 آبان 1333 درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن محمدرضاشاه و ثریا اسفندیاری ) بر سر زبان‌ها بود، در یک سانحه? هوایی کشته شد. جنازه او در کنار جسد مومیایی پدرش رضا شاه که از آفریقا آورده شده بود، در در شهر ری به خاک سپرده شد.
2- اشرف پهلوی خواهر همزاد محمدرضا پهلوی است. نام وی در زمان تولد «زهرا» بود که بعدها به «اشرف‌الملوک» و «اشرف» تغییر یافت. او پس اتمام تحصیلات رایج آن زمان ،بنا به توصیه پدرش با علی قوام پسر قوام‌الملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از 20شهریور این امر به طلاق انجامید. وقتی رضا شاه مجبور به ترک ایران شد، اشرف در آخرین دیدار با پدر مأموریت یافت تا یاور و همدم برادرش محمدرضا پهلوی باشد.
دومین ازدواج او با احمد شفیق، خواهر زاده ملک فاروق پادشاه مصر بود . وی در دوران نخست وزیری مصدق بخاطر دخالت در سیاست و حمایت از مخالفان دولت از کشور تبعید شد و به فرانسه رفت. قبل از کودتای 28مرداد وارد تهران شد.
بعد از مدتی ازدواج او با شفیق به طلاق انجامید .اشرف بعد از سال 40با جوان تحصیل کرده‌ای به نام مهدی بوشهری پور در پاریس ازدواج کرد .اشرف بخاطر نوع شخصیت و دخالتش در سیاست ایران و دست داشتن در معاملات مالی و اقتصادی و نیز زندگی خصوصی جنجال‌برانگیز و مفاسد اخلاقی گسترده، مورد انتقادشدید مخالفان حکومت پهلوی قرار داشت.
فساد مالی و اخلاقی اشرف پهلوی به حدی بود که حتی ساواک را به واکنش واداشت و رفتارهای او را مغایر شئون سلطنت گزارش کرد. خبرهای متعدد از دخالت او در قاچاق مواد مخدر در کنار عیاشی و ولخرجی، در همه محافل بر سر زبانها بود.
اشرف در سالهای پس از انقلاب در امریکا زندگی می کرد و درحال حاضر از سرنوشت او خبری در دست نیست. یکی دو سال پیش، جسته و گریخته، خبرهایی از ابتلای او به آلزایمر شدید حکایت می کرد.
3- غلامرضا پهلوی ششمین فرزند و سومین پسر رضا شاه بود.مادرش پس مدت کوتاهی بر اثر ناسازگاری از رضا شاه جدا شد و در خانه‌ای که برای وی در نظر گرفته شده بود با تنها فرزندش زندگی می‌کرد. غلامرضا پس از تحصیلات ابتدایی به همراه سه تن از برادران ناتنی‌اش (عبدالرضا پهلوی، احمدرضا پهلوی و محمودرضا پهلوی) برای ادامه تحصیل به مدرسه انستیتو لو روزه سوییس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل، در سال 1315 به همراه سایر برادران به ایران بازگشت و همگی به خواست پدرشان وارد دبیرستان نظام شدند.
غلامرضا در سال 1320 و پس از کنار رفتن رضاخان از سلطنت به همراه پدر مجبور به ترک ایران و اقامت در آفریقای جنوبی شد. پس از مرگ پدرنیز اجازه بازگشت به او داده نشد و ناچار برای ادامه تحصیل به دانشگاه پرینستون آمریکا رفت ولی پس از یک سال با اجازه برادرش محمدرضا شاه پهلوی به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر ماه 1327 دوره دانشکده افسری را به پایان برد و به تدریج مدارج نظامی را تا اخذ درجه سرتیپی در سال 1350 طی کرد.
ریاست کمیته ملی المپیک،ریاست باشگاه سوارکاران،آجودانی ویژه? شاه،عضویت در شورای نیابت سلطنت از جمله مشاغل وی بود.او همچنین در بسیاری از مجامع و محافل به نمایندگی از شاه شرکت می‌کرد. فعالیتهای اقتصادی گسترده و نامشروع او، زبانزد خاص و عام بود.
او در سال1357 ایران را ترک کرد و کسی از سرنوشت او خبر ندارد.
4 - عبدالرضا پهلوی درمهرماه 1303 به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. سپس به همراه برادرش محمدرضا برای تحصیل به مدرسه «انستیتو لو روزه» سوییس فرستاده شد. پس از بازگشت به ایران در سال 1315 وارد مدرسه نظام و دانشکده افسری شد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا خان در سال 1323 برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد به آمریکا رفت.
پس از اتمام تحصیلات در سال 1326به ایران بازگشت و علی رغم داشتن تحصیلات عالیه در رشته اقتصاد تنها سمت تشریفاتی ریاست افتخاری برنامه هفت ساله دولت به او سپرده شد.
اودر سال 1329 ازدواج کرد اما به دلیل مسایل خانوادگی و شخصی و اختلاف همسرش با محمدرضا پهلوی از دربار دوری می‌جست و بیشتر وقت خود را صرف شکار و تاکسیدرمی حیوانات و کشاورزی و رسیدگی به زمین‌های کشاورزی 3700هکتاری خود در دشت ناز ساری می‌کرد. وی همچنین چندین دوره ریاست مجمع جهانی حفاظت از حیات وحش را به عهده گرفت.
نامبرده پس از انقلاب در سال 1357 به اتفاق خانواده‌اش کشور را ترک کرد و هیچکس از محل زندگی او اطلاعی ندارد و گفته می شودکه نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است .
5-احمدرضاپهلوی هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضا شاه بود. او در سال 1304به دنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال 1320با او به آفریقای جنوبی و در سال 1323برای ادامه تحصیل به بیروت رفت.
پس از بازگشت به ایران در سال 1325 با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی (همان کسی که در صحن مجلس شورای ملی به گوش سید حسن مدرس سیلی زد) ازدواج کرد .این پیوند در سال 1333به جدایی انجامید .احمدرضا در سال 1337 دوباره ازدواج کرد .
او در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی‌کرد و کمتر در دربار حاضر می‌شد . پس از انقلاب اسلامی درسال 1357به اتفاق خانواده‌اش ایران را ترک کرد و در سال 1361با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت.
6-محمودرضا پهلوی نهمین فرزند و ششمین پسر رضا خان در مهرماه 1305به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و مقدمات نظام را در تهران سپری کرد. او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه به ایران بازگشت و چندی بعد برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان به آمریکا رفت.
او پس از بازگشت به ایران در سال 1333 ازدواج کرد که این ازدواج پس از سه سال به جدایی انجامید . محمودرضا در سال 1343 با مریم اقبال دختر دکتر منوچهر اقبال ازدواج کرد ولی نامبرده نیز پس از مدتی از او جدا شد .
وی در سال 1357 ایران را ترک کرد و در سال 2010 در کالیفرنیادرگذشت.
7- حمیدرضا پهلوی یازدهمین فرزند رضا خان وهفتمین پسر وی در 13تیر ماه 1311به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در تهران سپری کرد.
او پس از برکناری و تبعید پدرش با او به آفریقای جنوبی رفت و پس از مرگ رضا شاه در سال 1323برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاده شد ولی پیشرفتی در این زمینه نداشت و در عوض اهل خوشگذرانی بود.به همین خاطر در سن 19سالگی مقدمات ازدواج او را فراهم کردند و در سال 1330با دخترعموی مادرش ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد ولی این ازدواج اندکی بعد منتهی به جدایی گردید.
او سپس با زنی دیگرازدواج کرد واز او هم صاحب دو فرزند شد. این ازدواج هم دوامی نیافت . حمیدرضا پهلوی از سوی خاندان سلطنت متهم بودد که در مجامع و محافل موجبات آبروریزی خانواذه سلطنتی رافراهم می‌آورد تا اینکه در سال 1340به طور کامل از دربار طرد شد و عنوان شاهزادگی از او سلب گردید.
او به علت عدم ارتباط با خاندان پهلوی، پس از انقلاب ، ایران را ترک نکرد و در سال 1371درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد.
8- فاطمه پهلوی دهمین فرزند رضاخان درسال1307 متولد شد .تحصیلات متوسطه اش را نیمه تمام گذاشت و سپس در بیروت، اروپا و آمریکا ادامه تحصیل داد. در زمان رضا شاه، دربار ایران طرحی برای ازدواج فاطمه با خسرو خان قشقایی در دست داشت که با شکست مواجه شد.پس از مرگ پدرش، ابتدا در مرداد 1327با یک روزنامه‌نگار آمریکایی ازدواج کردو از او صاحب یک دختر دو پسر شد. این ازدواج موجب اعتراضاتی در ایران گردید. چرا که ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ممنوع و ازدواج زن ایرانی با تبعه سایر کشورها نیاز به کسب اجازه قبلی از دولت ایران داشت. نادیده گرفتن این دو مورد موجب شد تا فاطمه پهلوی از امتیازات خود محروم گردد.
از سوی دیگر دربار نیز نسبت به این ازدواج روی خوشی نشان نداد. چرا که فاطمه پهلوی جشن ازدواج خود را در پاریس و درست در روزی برگزار نمود که دربار ایران به مناسبت خاکسپاری رضا شاه عزای عمومی اعلام کرده بود. اخبار این ازدواج و همزمانی آن با عزاداری به صورت بسیار پر سر و صدا در مطبوعات انعکاس یافت.
سرانجام دربار در سال 1332به فاطمه پهلوی و شوهرش اجازه بازگشت به کشور را داد . در مرداد 1338فاطمه از شوهرامریکایی اش طلاق گرفت و در آبان همان سال با سپهبد محمد خاتمی ازدواج نمود. خاتمی در سال 1354در حال کایت‌سواری در حوالی سد دز با کوه برخورد کرد و کشته شد.
فاطمه پهلوی از جمله اعضای خاندان پهلوی بود که به فعالیت‌های اقتصادی روی آورد و یکی از سهامداران اصلی «شرکت سی.آر.سی» بود که در سال 1343باشگاه پرسپولیس را راه‌اندازی نمود. اندکی پیش از انقلاب اسلامی، او روانه خارج از کشور شد. مدتی ساکن پاریس بود و سپس به لندن رفت و در سال 1366 در آنجادرگذشت. وی کاخهای متعددی در تهران و شمال ایران داشت.
9-شمس (خدیجه) پهلوی در سال 1296 به دنیا آمد. او پس از سپری کردن تحصیلات رایج در آن زمان،به اصرار پدرش با فریدون جم فرزند مدیرالملک جم (وزیر و نخست وزیر دوره قاجار و پهلوی) ازدواج کرد. لیکن پس از کناره‌گیری رضا شاه از سلطنت، از همسرش جدا شد و چندی بعد در سال 1322با عزت‌الله مین‌باشیان که هنرمند بود آشنا شد و در سال 1324در قاهره با او ازدواج کرد. همسر جدید او نام و نام خانوادگی خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد. مهرداد پهلبد در سال 1343به وزارت فرهنگ و هنر منصوب گردید و تا 1357در این سمت باقی ماند.
او در کاخی در مهرشهر کرج به نام کاخ مروارید زندگی می‌کرد. این کاخ توسط موسسه رایت آمریکا ساخته شده است.
وی ریاست کانون بانوان ایران را که در اردیبهشت سال 1314 توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، بر عهده داشت.
شمس و خانواده‌اش در شهریور ماه سال 1357کشور را ترک کردند و چندی بعد در کشور ترینیداد و توباگو در منطقه کارائیب ساکن شدند.
شمس پهلوی در اسفند 1374در سن 78سالگی درگذشت و در ایالت کالیفرنیا به خاک سپرده شد.
10- همدم‌السلطنه نخستین فرزند رضاخان بود. در زمان سلطنت پدرش در مجالس و محافل مطرح نبود و بیشتر اوقات را با نامادری‌اش ملکه تاج‌الملوک می‌گذراند و همدم و مصاحب او بود. او با ابوالفتح آتابای ازدواج کرد.
برخی، همدم السلطنه را فرزند صفیه همدانی دانسته‌اند. صفیه همدانی زنی بود که در زمان خدمت رضاخان در همدان به ازدواج موقت او در آمد.به نقل برخی منابع، او فرزند مریم سوادکوهی بود و مادرش در جوانی درگذشت.همدم السلطنه که نام اصلی اش فاطمه بود در سال 1357 در تهران درگذشت.
11- صدیقه پهلوی متولد 1296فرزند یکی از 4همسر رضاشاه یعنی زهرا سوادکوهی بود و مادرش را در شیرخوارگی به علت بیماری سل از دست داد. صدیقه پهلوی تا زمان انقلاب ایران با نام خانوادگی پدرخوانده اش، کدویی، شناخته می شد و لذا هرگز به خاندان سلطنتی راه نیافت. او در دی ماه 1368در سن 72سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.


[ شنبه 90/11/22 ] [ 7:32 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

 


[ شنبه 90/11/22 ] [ 7:30 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

عکس را در مهران گرفتم. دوربین چند تایی بیشتر فیلم نداشت و قصد داشتم حداقل استفاده را بکنم. یک بسیجی تا دوربین مرا دید گفت: یک عکس از من بگیر که یادگاری بمونه. گفتم نگاتیو ندارم برادر. بی خیال شو.
سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عکس از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:
«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»


[ شنبه 90/11/22 ] [ 7:28 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

در جنوب شرق شهر راین واقع در استان کرمان، در اطراف دهکده‌های قلعه حسنعلی، قلعه حیدر و توتک تعداد 15 دهانه انفجاری وجود دارد. محققان در ابتدا این دهانه ها را محل برخورد سنگهای آسمانی دانستند اما پس از تحقیقات بیشتر آنها را دهانه های آتشفشانی تشخیص دادند که بین 5000 تا 10000 سال قبل فعال بوده اند.

منبع:rayen.ir


[ شنبه 90/11/22 ] [ 7:27 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به استفتایی درباره حکم سیگار جواب خود را با زبان شعر بیان نموده است.

متن استفتا و پاسخ آن به شرح زیر می باشد:

ضمن عرض سلام به محضر مبارک فاضل و دانشمند و فقیه و مجتهد زمان، حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى، از جهت کسب آگاهى و اعلام نظر، سروده زیر تقدیم مى گردد.

از کرمانشاه غلامحسین توانا

آیت الله مکارم، اى فقیه نیک نام

اى همه عزّ و کمال و رفعت و جاه و مقام

اى سراپا علم و عرفان، زاهد عصر و زمان

وى همه نورت کلام و وى همه نغزت پیام!

مکتب اسلام دارد چون تو مردى سرفراز

فاضل و عادل به گیتى، حاذق فقه و کلام

متن «تفسیر نمونه» منحصر شد در جهان

آفرین بر ذوق و طبع و مرحبا بر آن مرام

هر پیامش بى نظیر و هر بیانش دلپذیر

متنِ شیرین و روانش دل برد از خاص و عام!

ضمن تقدیم ارادت زان سپس، عرض سلام

محضر آن پاک مرد گوهر فرخنده نام

آنچه اکنون گشته سنگین، حلّ این معضل بود

این گِره بگشاى و واکن باب رحمت روى عام

نیک دانى آنچه دارد بهر انسان ها ضرر

طبق فتواى فقیهان مصرفش باشد حرام

مصرف «سیگار» دارد بس ضررها را ز پى

گر ندارد آن زیانى، پس ضرر باشد کدام؟

این سموم بس کشنده روز و شب بیع و شرا

مى شود اینجا و آنجا با کمال اهتمام

فرض آنکه عایداتش باشد از انجم فزون

مى نیارزد آنچه دارد مرگ و بیمارى مدام!

مى نیارزد تا که انسان جان خود سازد فدا

عقل سالم کى پسندد این غُل و زنجیر و دام؟

این چنین چیزى که دارد پاى تا سر شور و شر

از چه حاضر گشته دولت بهر توزیعش مدام؟

سالیانه صدهزاران مرده اند از این طریق

این ستم، گر نیست نقمت، پس چه باید داد نام

چیست فتواى شما در محو این «امّ الفساد»؟

یا چه دستورى نماید منع آن را تا قیام؟

اى فقیه بافضیلت! رأى خود کن آشکار

هر که گردد روسیاه و یا که گردد شادکام!

طول عمرت خواهم از درگاه حَىِّ لایزال

در سلامت پایدار و در سعادت مستدام!

پاسخ استفتاء

جناب آقاى توانا

مى کنم با نام حق آغاز، اکنون این کلام

مى فرستم بر جنابت صد درود و صد سلام!

نامه ات خواندم که بد از هر نظر «فصل الکلام»

دلنشین و جامع و زیبا و جالب خوب و تام

از محبتها و ابراز ارادتهاى ناب

گشته ام ممنون و دارم از برایت یک پیام:

راست گفتى، مصرف «سیگار» دارد صد ضرر

بهر شیطان شد سلاح و بهر دیوان، هست دام!

شعله اى از نار دوزخ، آتشى از قهر ربّ

در فسادش شک نکن از مذهب خیرالانام!

آن که دل بندد به این «امّ الخبائث» در جهان

از حقیقت دور باشد، در طریقت هست خام!

گر بخواهى همچو «مِىْ» نامش بنه «امّ الفساد»

این به شکل «دود» باشد وان یکى «زهرى» به جام

گر بزرگى از بزرگان جایزش بشمرده است

بر بنى آدم خطا ممکن بُوَد از خاصّ و عام!

آنچه گفتم یک اشارت بود در این مسأله

عاقلان را یک اشارت هست کافى، والسّلام!


[ شنبه 90/11/22 ] [ 1:8 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]


[ شنبه 90/11/22 ] [ 1:7 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

حتما برای همه ما اتفاق افتاده که سر کار به هر دلیلی از لحاظ روانی دچار عصبانیت شده باشیم. حتی ممکن است گاهی اوقات خواسته یا ناخواسته این آشفتگی در نوع صحبت یا لحن ما با رئیس یا همکاران مان نمایان باشد. چیزی که شما می گویید، تصویری از شما در ذهن اطرافیان درست می کند که ممکن است تا سال ها از شما باقی بماند. 

بعضی اوقات ممکن است به رئیس تان چیزی بگویید و بعد از خجالت سرخ و سفید شوید ولی این تنها یکی از عواقب آن حرف بی جا است. ممکن است حتی آینده شغلی و پیشرفت تان را با گفتن بعضی از حرف ها به خطر بیندازید و این تنها به خاطر تصویری است که از شما در ذهن رئیس تان نقش می بندد. ممکن است رئیس تان حرف بی جای شما را عینا به خاطر نداشته باشد ولی قطعا احساسی که آن لحظه به خاطر حرف شما پیدا کرده، هنوز با اوست!

? اصلا چرا باید این کار را انجام داد؟ این واقعا احمقانه است!

هرگز این جمله را به رئیس تان نگویید. این جمله اقتدار او و قدرت قضاوت او را درمورد درست بودن یک کار زیرسوال می برد. این باعث تحقیر رئیس تان و کل مجموعه ای می شود که در آن مشغول فعالیت هستید. با گفتن این جمله شما به طور واضح شایستگی رئیس تان را به چالش می کشید و این حرکتی عاقلانه نیست.

? در شرح وظایف من نیست

این روزها کارفرمایان دوست دارند افرادی را استخدام کنند که به اصطلاح «همه کاره»اند. یعنی علاوه بر وظایف «رسمی»شان، کارهای دیگر را هم در «راستای» شغل شان انجام دهند. بیشتر راغبند با کسانی که کمتر گله و شکایت دارند همکاری کنند. اگر رئیس تان احساس کند شما به اندازه کافی مشتاق نیستید یا شایستگی انجام کاری که به شما محول شده، ندارید، ممکن است تصویر یک فرد ضعیف در ذهنش نقش ببندد.

? تقصیر من نیست

اینکه واقعا تقصیر چه کسی است برای رئیس شما اصلا مهم نیست. برای او بیشتر برطرف شدن مشکل مهم است وقتی شما می گویید «تقصیر من نیست» درواعق اینطور به نظر می رسد که شما هیچ میلی بریا رفع آن مشکل ندارید و یا حتی بدتر: قصد دارید خطای خودتان را با گرفتن انگشت اتهام به سمت کسی دیگر، لاپوشانی کنید. این رفتار به رئیس شما نشان می دهد که نه تنها نمی توان درمورد یک مسئله به شما اتکا کرد بلکه شما فردی قابل اعتماد هم نیستید.

? مشکل من نیست

اگر رئیس تان بگوید، آنوقت مشکل شما هم هست. علاوه بر این، مشکلی که در سر کار وجود دارد، مشکل همه است. گفتن این جمله نشان می دهد که اولا این مشکل اصلا برای شما مهم نیست ثانیا شما یک عضو همدل با گروه تان نیستید. پس با گفتن اینکه مسئله ای، مشکل شما نیست، مسئولیتی را از گردن شما ساقط نمی کند و باعث ایجاد دلسردی در ذهن رئیس تان نسبت به عملکرد شما می شود.

? نمی دانم این کار را چطور باید انجام دهم

درست است، ممکنم است شما ننداید کاری را چطور باید انجام داد ولی موضوع، طرز بیان این مورد است. اینکه راحت بگویید «من نمی دانم چطور باید این کار را بکنم» نوعی ضعف را از طرف شما نشان می دهد و باعث می شود که رئیس تان این را به عنوان بهانه ای برای انجام ندادن کار تلقی کند. به جای آن جمله بگویید که شما آماده انجام دادن آن وظیفه هستید اما به دلیل اینکه قبلا این کار را انجام نداده اید ممکن است به راهنمایی نیاز د اشته باشید و از او بخواهید در این راه به شما کمک کند.

? سطح کاری من بالاتر از این است که من این کار را انجام دهم

شاید اینطور باشد، شاید هم نباشد. ولی چیزی که واضح است، این است که شما در یک تیم به کاری مشغول هستید و به جای گوشزدکردن جایگاه رفیع علمی تان و سطح بالای دانش تان، آستین بالا بزنید و وظیفه ای که به شما محول شده به درستی و دقت انجام دهید. این آن چیزی است که رئیس تان از شما انتظار دارد و چیزی غیر از این، ممکن است که فکر کند شما شایستگی لازم را ندارید.

? انجام این کار را غیرممکن است

گفتن این جمله به معنای این است که «نمی دانم چطور آن را باید انجام دهم» یا «نمی خواهم که آن را انجام دهم» در هر صورت اگر کس دیگری این کار را برعهده بگیرد و انجامش دهد، شما از آن پس تبدیل به یک آدم خنگ و ناتوان می شوید که شایستگی انجام کاری را ندارد. گفتن این جمله شاید بزرگ ترین اشتباه زندگی شغلی تان باشد. اشتباهی جبران ناپذیرد.

? به اندازه کافی حقوق نمی گیرم

باتوجه به نرخ بالای بیکاری میلیون ها نفر هستند که اصلا حقوقی دریافت نمی کنند و بسیار خوشحال خواهند شد که جای شما خالی شود تا شغل شما را داشته باشند و این دقیقا همان چیزی است که در رابطه با این شرایط، در ذهن رئیس شما هم هست.

? تلاشم را می کنم

رئیس تان از شما نمی خواهد تلاش تان را بکنید. او از شما می خواهد کار را «انجام دهید» تلاش کردن جایگزینی برای انجام دادن محسوب نمی شود. گفتن اینکه شما تلاش تان را می کنید به رئیس تان این را القا می کند که شما شایسته انجام این وظیفه نیستید و نمی توان به شما برای انجام این کار اطمینان داشت. پس با گفتن این حرف، شما چیزی را تضمین نمی کنید.

? متاسفانه از لحاظ زمان در مضیقه هستم

معنی این جمله می شود: «من نمی خواهم این کار را انجام دهم.» اگر سرتان از لحاظ کاری خیلی شلوغ است و برعهده گرفتن وظیفه ای جدید از توان شما خارج است این را خیلی راحت به رئیس تان بگویید و از او بخواهید تا انجام این وظایف را اولویت بندی کند.


[ جمعه 90/11/21 ] [ 9:43 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

حاجی کوچلو


[ جمعه 90/11/21 ] [ 9:39 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 47
بازدید دیروز: 65
کل بازدیدها: 274180