سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

تعجب نکنید؛ دروغ گفتن نشانه رشد طبیعی کودکان است

و  تماس گیرنده می گوید: " آقای مدیر! پسرم امروز نمیاد مدرسه،  چون مریضه".  
آقای مدیرمی گوید: "می توانم بپرسم با چه کسی صحبت می کنم؟"  
و او جواب می دهد: "من بابامَم"!
 
این داستان به زیبایی سه باوری را خلاصه می کند که درباره بچه ها و دروغ هایشان داریم:
اول اینکه، بچه ها دروغ گفتن را بعد از وارد شدن به مدرسه ابتدایی یاد می گیرند؛
دوم اینکه، آن ها دروغ گوهایی ناشی هستند، چون ما بزرگترها به راحتی می فهمیم که آنها دروغ می گویند؛ 
وسوم اینکه، دروغ گفتن بچه ها در سنین کودکی ناشی از مشکل شخصیتی است و آنها به لحاظ آسیب شناسی در کل زندگی شان دروغ گو باقی خواهند ماند. 

اما 20 سال تحقیقات متخصصان نشان داده است که  این سه باور کاملاً اشتباه هستند.

مطالعات محققان حوزه رشد به سرپرستی کانگ لی با بچه هایی از سراسر دنیا نشان می دهد که بدون در نظر داشتن سن، کشور و مذهب:
- 30 درصد بچه ها در دوسالگی  دروغ می گویند
- در سه سالگی 50 درصد دروغ و 50 درصد راست می گویند
- در چهار سالگی بیش از 80 درصد و بعد از چهار سالگی اکثر بچه ها دروغ می گویند. 

تعجب نکنید؛ دروغ گفتن نشانه رشد طبیعی کودکان است

محققان بازی های حدس زدنی ای با بچه های سراسر دنیا انجام دادند. دریک نمونه از بچه ها خواستند که اعداد روی کارت ها را حدس بزنند و در صورت برنده شدن جایزه بزرگی بگیرند.

محقق در اواسط بازی  به بهانه ای از اتاقی که در آن دوربین مخفی کار گذاشته شده خارج می شود و قبل از خارج شدن  به بچه می گوید که یواشکی به کارت ها نگاه نکند. در این آزمایش از آن جا که میل به برنده شدن در بازی خیلی شدید است بیش از 90 درصد بچه ها یواشکی به کارت ها نگاه کردند و به دروغ گفتند که نگاه نکرده اند.  

این مطالعات نشان داد که دروغ گفتن بخشی معمولی از رشد است و درصد قابل توجهی از بچه ها دروغ گفتن را از دو سالگی شروع می کنند.

تعجب نکنید؛ دروغ گفتن نشانه رشد طبیعی کودکان است

 

 

اما چرا بعضی و نه همه ی بچه ها دروغ می گویند؟
محققان دریافتند که برای دروغ گفتن به دوعامل اصلی نیاز است:
اولین عامل توانایی ذهن خوانی است بدین معنا که من می دانم که شما چیزی را که من می دانم نمی دانید، پس می توانم به شما دروغ بگویم.  

دومین عامل برای خوب دروغ گفتن، خویشتن داری است. یعنی تواناییِ کنترل صحبت ها، حالات چهره و حرکات بدن، تا بتوان یک دروغ قانع کننده گفت. 

محققان همچنین فهمیدند که بچه های کم سن و سال تری که توانایی ذهن خوانی و خویشتن داری بیشتری دارند زودتر از بقیه دروغ می گویند و دروغ گوهای خبره تری هم هستند. 
همچنین معلوم شده که این دو توانایی برای همه ما لازم است تا در جامعه عملکرد خوبی داشته باشیم.

در واقع، ضعف در ذهن خوانی و خویشتن داری با مشکلات جدی رشد مثل بیش فعالی و اوتیسم در ارتباط است. پس وقتی فهمیدید کودک دوساله تان دارد اولین دروغ زندگیش را می گوید، به جای اینکه احساس خطر کنید، به این نکته توجه کنید که فرزند شما به نقطه جدیدی در زندگی و در مسیر رشد طبیعی اش رسیده است.  

به راستی فکر می کنید می توانید به راحتی بفهمید که بچه ها دروغ می گویند؟ مطالعات عکس این را نشان می دهند. 
محققان تصاویر پاسخ دادن بچه ها را در بازی های مشابه دیگری به بزرگسالان متعددی از شغل های مختلف نشان دادند. در نیمی از فیلم ها بچه ها دروغ  و در نیمی دیگر بچه ها راست می گفتند.

حال ببینیم این بزرگسالان چگونه عمل کردند؟ اگر تصادفی حدس می زدند، پنجاه درصد شانس این را داشتند که درست تشخیص داده باشند. پس اگر دقت آنها حدود پنجاه باشد ،معنایش این است که دروغِ بچه ها را اصلاً خوب تشخیص نمی دهند. 
نتیجه چنین بود: 
دانشجوهای کارشناسی و دانشجوهای دانشکده حقوق که اصولاً تجربه کمی در برخورد با بچه ها دارند نتوانستند دروغ بچه هارا بفهمند؛ تشخیص آن ها حول شانس (50 درصد) است.  
فعالان اجتماعی و وکلای مدافع حقوق کودکان که هر روز با بچه ها سر و کار دارند هم نتوانستند.  
قضات، افسران گمرک و افسران پلیس که هر روز با دروغ گوها سر و کار دارند چطور؟ آیا آن ها توانستند دروغ بچه ها را بفهمند؟ نه، آن ها هم نتوانستند.
پدر و مادرها چطور؟ آیا آن ها می توانند دروغ بچه ی دیگران را تشخیص بدهند؟ نه، آن ها هم نمی توانند.  
آیا پدر و مادرها می توانند دروغ بچه های خودشان را تشخیص بدهند؟ باز هم پاسخ منفی است.

خوب، حالا می توانیم بپرسیم چرا فهمیدن دروغ بچه ها اینقدر سخت است. مطالعه ی تصاویر صورت بچه ها نشان داد که وقتی بچه ها دروغ می گویند،  حالت چهره شان عمدتاً عادی است؛ اما پشت این حالت عادی، بچه ها احساسات زیادی را تجربه می کنند؛ مثل ترس، گناه، خجالت و شاید هم  کمی لذت از دروغ. 
متأسفانه این احساسات یا به سرعت محو می شوند یا مخفی هستند. پس ما نمی توانیم آن ها را ببینیم.  

تیم محققان برای نشان دادن این حالاتِ مخفی تلاش کردند و توانستند چیزی کشف کنند.  
زیر پوست صورت ما، شبکه ای پیچیده از رگ های خونی است که وقتی احساسات مختلفی را تجربه می کنیم، جریان خون در این رگ ها خیلی ظریف تغییر می کنند، تغییراتی که خارج از کنترل ارادی ماست چرا که  این تغییرات را دستگاه عصبی خودکار بدن تنظیم می کند. 

با بررسی تغییرات جریان خون در صورت،  می توان احساسات مخفی افراد را آشکار کرد. البته این تغییرات احساسی در جریان خون صورت آنقدر ظریفند که با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند. این تیم برای کمک به آشکار کردن احساسات صورتِ افراد، فناوری تصویر برداری جدیدی ایجاد کردند به نام "تصویربرداری نوری ترانسدرمال".  

برای انجام این کار توسط یک دوربین معمولی از افراد هنگامی که احساسات مخفی مختلفی را تجربه میکنند فیلم می گیرند و بعد، با استفاده از فناوریِ پردازش  ترانسدرمال ِ تغییرات جریان خون صورت را استخراج می شود.

با بررسی تصاویر ویدئوییِ ترانسدرمال می توانیم به راحتی ببینیم که جریان خون در صورت با احساسات مخفی مختلف تغییر می کند. با استفاده از این فناوری، الان دیگر می توان احساسات مخفی مرتبط با دروغ گفتن را آشکار کرد و درنتیجه می توان دروغ گفتن افراد را هم فهمید.
  این کار را می توان به شکل غیرتهاجمی و همچنین از راه دور و ارزان و با درجه صحتِ حدود 85 درصد انجام داد. 

نکته جالب اینکه این فناوری توانست اثر پینوکیو را در دروغ گویان اثبات کند. البته نه به صورت دراز شدن دماغ بلکه کشف شد وقتی که مردم دروغ می گویند، شدت جریان خون در گونه ها کم شده و در بینی افزایش پیدا می کند. 

تعجب نکنید؛ دروغ گفتن نشانه رشد طبیعی کودکان است

البته، دروغ گفتن تنها موقعیتی نیست که در آن احساسات مخفی ما بروز می کند. علاوه بر تشخیص دروغ، این فناوری در جاهای دیگر هم به کار می آید. یکی از کاربردهایش در آموزش است. مثلا، با استفاده از این تکنولوژی می توانیم به معلم کمک کنیم تا دانش آموزی را که در کلاس به خاطر موضوع درس مضطرب شده شناسایی کرده و به او کمک کند. همچنین می توان درحوزه سلامت هم  از آن استفاده کنیم. مثلاً بسیاری از ما هر روز با پدر و مادر خود که دور از ما هستند از طریق اسکایپ در تماس هستیم. با استفاده از این تکنولوژی، نه تنها می توانیم بفهمیم اوضاع زندگی شان چطور است، بلکه در آن واحد می توانیم اوضاع سلامتی شان را نظارت کنیم؛ مثلاً ضربان قلب، میزان استرس، حوصله و اینکه آیا درد دارند یا نه. شاید در آینده، خطرات حمله قلبی یا فشار خون آنها را هم بشود نظارت کرد.  

شاید بپرسید: آیا می شود از آن برای فاش کردن احساسات سیاستمداران حین یک مناظره استفاده کرد؟ جواب این است، بله. با استفاده از فیلم های تلویزیونی، می توان شدت ضربان قلب سیاستمداران، همچنین حوصله و استرس شان را تشخیص داد. در تحقیقات بازاریابی هم می شود از آن استفاده کرد، مثلاً برای فهمیدن اینکه مردم محصول خاصی را دوست دارند یا نه.  

البته فناوری تصویربرداری نوری ترانسدرمال تازه در اوایل کارش است. کاربردهای بسیار زیادی خواهد یافت که امروز چیزی ازآن نمی دانیم. اما، از یک چیز مطمئنیم و آن اینکه دروغ گفتنِ آدم ها به همین شکل نخواهد ماند.  

توصیه های کاربردی 

1- از دروغ گفتن بچه ها نترسید. دروغ نشانه ای از رشد طبیعی کودکان است. آنها هنوز وارد مراحل بالای رشد اخلاقی نشده اند و بر آن نیستند که با دروغگویی کاری غیراخلاقی می کنند. 

2- کودکان را به خاطر دروغ گویی تحت فشار قرار ندهید و تنبیه نکنید چرا که توانایی ذهن خوانی و خویشتن داری آنان سرکوب می شود. 

3- بهترین راه برای کاستن از دروغ بچه ها جلب اعتماد آنها است تا نیازی به دروغ گفتن نداشته باشند. همچنین همگام با رشد عقلی آنها، می توان درباره راستگویی با آنها صحبت و تشویق شان کرد.  


*این متن از سخنرانی علمی کانگ لی در رویداد "ted" پیاده و توسط سید محمد مهدی شهیدی تنظیم شده است.


[ سه شنبه 98/2/3 ] [ 7:24 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

ادامه نگه داشتن فیل های سفید، نه تنها هزینه های قبلی را جبران نمی کند، بلکه هزینه های جدیدی نیز به ما تحمیل می کند: شرکتی که اول مطلب بدان اشاره کردیم ناچار است از منابع دیگرش بکاهد و صرف فیل سفیدش کند و آن زوج ناموفق، باید همچنان تنش ها و دعواهای جدیدی را تحمل کنند.

سواد زندگی؛ توسعه توانمندی های فردی/ جعفر محمدی - این دو مثال را ببینید:

1 - شرکت "الف" از سه سال پیش پروژه ای را دنبال می کند که هیچ دورنمایی برای موفقیت آن وجود ندارد. با این حال اعضای هیأت مدیره با این استدلال که تا کنون یک میلیارد تومان برای آن هزینه شده و حیف است که پروژه متوقف شود، همواره ادامه آن را تصویب می کنند.

2 - آقای "الف" چهار سال است که با خانم "ب" زندگی مشترک دارد. زندگی آنها پر از تنش است و هر سال بدتر از سال قبل.
آقا و خانم چند بار با یکدیگر درباره جدایی و رهایی از این وضعیت نامناسب صحبت کرده اند ولی هر بار توافق کرده اند به زندگی مشترک ادامه دهند، تنها به یک دلیل: این همه سال زندگی را نادیده بگیریم؟

آن شرکت و این زوج، درگیر پدیده ای هستند به نام "فیل سفید" که قصه اش بر می گردد به روزگاران قدیم در سرزمین تایلند.
در آن سرزمین، فیل های سفید که کمیاب هم بوده اند، نماد تقدس محسوب می شدند و البته چون تغذیه خاصی داشتند، نگهداری شان گران تمام می شد.

فیل های سفید زندگی تان را می شناسید؟!

 

یک بار پادشاه تایلند که از یکی از درباریان رنچیده بود، فیل سفیدی به او هدیه داد. آن فرد از این که چنین هدیه ارزشمندی را از شخص پادشاه گرفته است، بسیار خوشحال و مفتخر بود ولی نمی دانست پادشاه او را وارد چه دردسری کرده است؟

 

القصه، آن درباری هر چه در می آورد خرج فیل سفید می کرد و هر گاه به فکرش می رسید که از خیر داشتن فیل بگذرد، یادش می آمد که اولاً این هدیه پادشاه است و ثانیاً حالا که کلی برایش خرج کرده، حیف است آن را نگه ندارد. بدین ترتیب، او روز به روز فقیرتر و فرتوت تر می شد.


ممکن است هر کدام از ما در زندگی فیل های سفیدی داشته باشیم که باید از شرشان خلاص شویم ولی چون قبلاً برایش هزینه کرده ایم فکر می کنیم باید بازی را ادامه دهیم. 

هزینه هایی که باعث می شود فیل های سفید را همچنان به عنوان وبال گردن مان حفظ کنیم می تواند مادی باشد (مثلاً برای راه اندازی یک اپلیکیشن ناموفق، فلان مقدار هزینه کرده ایم و به امید این که روزی به بازدهی برسد، همچنان آن را سرپا نگه می داریم) یا معنوی (مثل دانشجویی که از ترم دو به بعد متوجه شده که از رشته تحصیلی اش متنفر است ولی می گوید یک سال از عمرم را برای این رشته صرف کرده ام و نباید تغییرش دهم.)

ادامه نگه داشتن فیل های سفید، نه تنها هزینه های قبلی را جبران نمی کند، بلکه هزینه های جدیدی نیز به ما تحمیل می کند: شرکتی که اول مطلب بدان اشاره کردیم ناچار است از منابع دیگرش بکاهد و صرف فیل سفیدش کند و آن زوج ناموفق، باید همچنان تنش ها و دعواهای جدیدی را تحمل کنند.

فیل های سفید می توانند افکار و باورهایی باشند که در طول زمان به دست شان آورده و عمری با آنها زندگی کرده ایم، یا روابطی ناسالم باشند که سال هایی را وقف شان کرده ایم، رشته تحصیلی یا شغلی باشد که دوست اش نداریم یا یک شیء بدون استفاده که از این خانه به آن خانه در اسباب کشی منتقل می کنیم یا یک پروژه اقتصادی که چاه ویلی شده است که بی هیچ خروجی خاصی مدام منابع مالی مان را می بلعد. 

کلمه کلیدی درباره فیل های سفید "حیف" است و فکر کانونی، "امید واهی" به آینده فیل. 
باید "حیف" و "امید واهی" را از اطراف فیل های سفید زندگی مان دور کنیم و با باز کردن این دو بند از پای فیل، او را از خود برانیم. 

بعد از راندن فیل سفید نیز هرگز حسرتش را نخوریم. به زودی درخواهیم یافت چه بار بزرگی از روی فکر، روح، زندگی یا کار و کسب مان برداشته شده است و چه انرژی بزرگی آزاد شده که می توانیم به امور مهم تر زندگی مان اختصاص دهیم.

شناسایی فیل های سفید و اخراج آنها از زندگی، باید روندی مستمر در زندگی مان باشد و الّا زیر بار انواع فیل های سفید، کمرمان خواهد شکست.


[ شنبه 98/1/31 ] [ 11:10 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]


سواد زندگی - در دوران دانشجویی، پنیرتان را از یخچال مشترک خوابگاه کش رفته اند؟ راستش را بگویید آن سال ها با دیدن شیشه مربای هویج متعلق به یکی از دانشجویان، بی آن که به او بگویید، کمی از آن را نخورده اید؟!

نه شما "دزد" بودید و نه آن دانشجو یا دانشجویانی که پنیرتان را یواشکی برداشته بودند. اگر به جای پنیر یا مربا، داخل یخچال "پول" دیده بودید، آن را بر نمی داشتید و آن دانشجویان هم همین طور.

این، موضوعِ آزمایش دکتر دن آریلی است که در زمینه اقتصاد رفتاری پژوهش می کند. او در تعدادی از یخچال های خوابگاه دانشجویی دانشگاه MIT آمریکا 6 بسته کوکاکولا قرار داد. همه نوشابه ها ظرف 72 ساعت توسط دانشجویان برداشته شدند. آریلی در ادامه به جای نوشابه، پول در یخچال ها گذاشت. همان دانشجویانی که نوشابه ها را برداشته و خورده بودند، به پول ها دست نزدند و سرانجام خود دکتر آریلی، پول ها را جمع کرد.

او آزمایش های بیشتری انجام داد. مثلاً در یک آزمایش به دانشجویان تعدادی سوال دادند؛ به آنها گفته شد به ازای هر پاسخ صحیح، مبلغی پول نقد می گیرند. به گروه دیگر گفته شد در قبال هر پاسخ صحیح، ژتونی می گیرند و می توانند آن ژتون را در همان اتاق، به پول نقد تبدیل کنند. نکته این بود که هر دانشجو، خودش تعداد پاسخ های صحیح اش را می شمرد و به ممتحن اعلام می کرد و بر اساس خوداظهاری، «پول» یا «ژتون قابل تبدیل به پول» می گرفت.*

فکر می کنید دانشجویان کدام گروه بیشتر مرتکب تقلب شدند؟ دانشجویانی که قرار بود پول بگیرند، کمتر تقلب کردند ولی گروه دیگر با ناراستی، نمرات خود را بیش از واقعیت اعلام کردند.

علت این است: انسان ها نسبت به "پول" حساسیت بیشتری دارند و اگر درستکار باشند، هرگز به "پول" دیگران تعدی نمی کنند اما این حساسیت در قبال اشیاء دیگری که آنها نیز ارزش پولی دارند، کمتر می شود؛ شاید اسم این پدیده را بتوان "دزدی ملایم" گذاشت. آزمایش دانشجویان و پول و ژتون را مرور کنید: وقتی قرار بود "پول" بگیرند، کمتر تقلب می کردند ولی وقتی قرار بود "ژتون" بگیرند بیشتر تقلب کردند و حال آن که می دانستند می توانند آن ژتون ها را در همان اتاق تحویل دهند و در مقابلش پول بگیرند.
 



پیشنهاد فردی:
به عنوان یک انسان درستکار، حواس تان به این باشد که ممکن است در قبال اموال غیر پولی دیگران، حساسیت کمتری داشته باشید و ناخودآگاه به حقوق آنها تعدی کنید.

مثلاً وقتی حواس رئیس تان نیست، ممکن نیست یواشکی از جیب اش 10 هزار تومان بردارید (اصلاً در شأن شما نیست و حتی فکر کردن به آن هم توهین آمیز است) اما بارها و بارها از تلفن اداره برای کار شخصی تان استفاده کرده اید در حالی که تلفن همراه تان روی میزتان قرار داشت. در واقع با این کار، از جیب مدیرتان حتی بیش از 10 هزار تومان نیز برای تلفن های شخصی تان برداشت کرده اید اما غیر مستقیم.

شما ممکن نیست از حسابداری شرکت تان 5 هزار تومان پول بردارید ولی به راحتی یک دسته کاغذ را به خانه می برید.

مثال های دیگر: کارگری که پولی را مستقیم نمی دزدد ولی کم کاری می کند، مسافری که از پتوی مسافرتی که داخل پرواز به او داده اند خوشش آمده و آن را درون کیفش می گذارد، یک مشتری که کتی را می خرد و از آن خوشش نمی آید و آن را بدون کندن اتیکت به فروشنده بر می گرداند ولی نمی گوید که وقتی کت دستش بوده، گوشه ای از آن به لبه میز گرفته و نخ کش شده است، ناشری که کتاب دیگری را بدون اجازه اش چاپ می کند و ... دهها مثال دیگر.

یادمان باشد که هر آنچه ارزش مالی دارد، درست مانند خود پول است و همان طور که در قبال پول و دزدی آن، حساس هستیم درباره دیگر چیزهایی که ارزش پولی دارند نیز حساس باشیم. 

پیشنهاد سازمانی:
به عنوان صاحب یک کار و کسب، ساز و کارهای سازمانی را طوری بچینید که مراقبت از اموال سازمان نیز همانند مراقبت های پولی به رسمیت شناخته شود. به یاد داشته باشید که بسیاری از انسان های درستکار و شریف، در برابر اموال دیگران به اندازه پول دیگران حساس نیستند. یک آمار نشان می دهد که زیان وارده از محل تقلب در بازگرداندن لباس ها به فروشگاه های لباس فوشی، از کل خرده دزدی ها در آمریکا بیشتر است.  

پیشنهاد تربیتی:
به فرزندان خود، حفظ حقوق دیگران را به طور مشخص و با تعیین مصداق ها و گفتن مثال ها یاد دهید؛ به آنها بگویید که هر آنچه مشخصاً متعلق به خودشان نیست، اعم از پول و اشیاء دیگر، قطعاً متعلق به دیگری است و تنها با اجازه مشخص صاحبان آنها می توانند از آنها استفاده کنند. 


* کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر ؛ نوشته دن آریلی ، ترجمه رامین رامبد ، انتشارات مازیار


[ جمعه 98/1/30 ] [ 4:41 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

بسیاری از محققان بر این باورند که صبح زود از خواب بیدار شدن، بازدهی کار و فعالیت شما را بالا می‌برد.

 

چرا سحرخیزی کامروایی می‌آورد؟

 از قدیم گفته‌اند: «سحرخیز باش تا کامروا باشی». این تنها یک عبارت ساده نیست بلکه تحقیقات زیادی انجام شده که در همه آنها مزیت‌های سحرخیز بودن به اثبات رسیده است.

محققان به تازگی اعلام کرده‌اند که بیدار شدن در ساعت 4 صبح، روز را پربارتر می‌کند. اما راز این ساعت چیست که محققان بر آن تأکید می‌کنند؟

  1. در ابتدا تغییر ساعت و بلند شدن از رختخواب دشوار است اما به مرور ساعت بیولوژیک بدن به این ساعت عادت می‌کند و روی آن تنظیم می‌شود. زنگ کردن ساعت یا گوشی موبایل هم می‌تواند به شما کمک کند. در روز اول بارها در رختخواب غلط می‌زنید تا بیدار شوید. روز بعد، چند هشدار زمانی را به فاصله دو دقیقه‌ای از هم تنظیم می‌کنید و سرانجام به زور زنگ چندباره ی گوشی، از رختخواب دل می‌کنید.
  2. صبح‌ زود بیدار شدن حس خوبی دارد. گاهی حتی با بیدار شدن در ساعت 6 صبح هم کارها روی روال پیش نمی‌روند و باز هم کارهای زیادی انجام نشده باقی می‌مانند. اما ساعت 4 که بیدار شویم، انگار روز کش می‌آید و کلی زمان برای انجام بسیاری از کارها داریم.
  3. ساعت 4 صبح گویی زمانی جادویی است. ساعت‌های اول صبح واقعا شگفت‌انگیزند. بیدار شدن پیش از برندگان و حتی طلوع آفتاب حسی درون آدمی زنده می‌کند که انگار چیز غیرمنتظره‌ای به دست آورده‌ایم؛ دنیای مرموزی که در آن آسمان هنوز تاریک است، سکوتش شگفت‌انگیز است و حتی هوا نیز آرام‌تر است.
  4. صبح زود بیدار شدن، شما را برای یک روز پرکار آماده می‌کند. تنهایی صبح‌های زود، سلاحی رمزآلود است؛ به ویژه آنهایی که از جمع گریزانند و به دنبال تنهایی می‌گردند یا آنقدر مشغله دارند که می‌خواهند یک ساعت هم که شده برای خودشان باشند، قهوه‌ای بنوشند و به کارهای شخصی خود رسیدگی کنند.
  5. اگر زودتر از همه از خواب بیدار شوید، کارهای زیادی برای انجام خواهید داشت. خیلی از چیزهایی که در طول روز مزاحم‌اند و باعث حواسپرتی می‌شوند، در ابتدای صبح و در آن سکوت رؤیایی وجود ندارند و به راحتی می‌توانید به کارهایتان برسید. صبح زود بیدار شدن رمز موفقیت بسیاری از انسان‌های موفق دنیاست؛ به عنوان مثال،  تیم کوک، مدیر اجرایی اپل هر روز ساعت 3:45 صبح بیدار می‌شود.
  6. صبح زود بیدار شدن شما را رمان نویس نمی‌کند اما خلاقیت را در شما بیدار می‌کند. «ادنا او براین»، رمان‌نویس ایرلندی همیشه صبح‌ها داستان می‌نوشت چون معتقد بود که انسان در صبح‌های زود، به ناخودآگاه خود که منبع الهام است، نزدیک‌تر می‌شود. اما او تنها کسی نبود که به این شیوه عمل می‌کرد بلکه بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیا صبح‌های زود شروع به نوشتن می‌کردند. صبح‌های زود فکرهای خلاقانه زیادی را در طول روز در شما جاری می‌سازد.
  7. بسیاری از گناهان شب‌ها رخ می‌دهند و این دقیقا زمانی است که بیشتر افراد به تماشای تلویزیون، غذا خوردن یا حتی خرید مشغول‌اند. اما افراد سحرخیز، شب‌ها زودتر به رختخواب می‌روند؛ بنابراین از انجام بسیاری از خطاها دور می‌مانند.

[ چهارشنبه 97/6/7 ] [ 10:48 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

یکی از عجیب‌وغریب‌ترین عملیات‌های سازمان جاسوسی آمریکا یعنی سیا در دوره جنگ سرد و باز هم با محوریت یک حیوان به وقوع پیوست. در برلین دیواری بلند به عنوان نمادی سنگی و مستحکم شده از مناقشه شرق و غرب بالا رفت و در گوشه‌ای دیگر از کره زمین یعنی در لانگلی واقع در ایالت ویرجینیای آمریکا، متخصصین و مهندسین طرحی عجیب را آماده می‌کردند، طرحی موسوم به «پیشی آکوستیک».

به گزارش ایسنا، «تاریخ ایرانی» نوشت: «از زمانی که انسان‌ها به جان هم افتادند، حیوانات نیز دچار رنج و زجر فراوان شدند، زیرا حیوانات در جنگ‌ها غالبا در خط مقدم جبهه حضور دارند؛ از فیل‌ها و اسب‌ها گرفته تا کبوترهای نامه‌بر و سگ‌های مین‌یاب و دلفین‌های تربیت‌شده.

اما یکی از عجیب‌وغریب‌ترین عملیات‌های سازمان جاسوسی آمریکا یعنی سیا در دوره جنگ سرد و باز هم با محوریت یک حیوان به وقوع پیوست. دو متفق سابق یعنی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در سال 1961 مدت‌ها بود که به دشمن یکدیگر بدل شده بودند. حتی در فضای لایتناهی نیز رقابتی شدید و تب‌آلود میان این دو شکل گرفته بود؛ رقابتی که البته با توجه به قراین ظاهرا شوروی در آن زمان برنده آن محسوب می‌شد. در برلین دیواری بلند به عنوان نمادی سنگی و مستحکم شده از مناقشه شرق و غرب بالا رفت و در گوشه‌ای دیگر از کره زمین یعنی در لانگلی واقع در ایالت ویرجینیای آمریکا، متخصصین و مهندسین طرحی عجیب را آماده می‌کردند، طرحی موسوم به «پیشی آکوستیک».

فکر اولیه این طرح بسیار ساده بود: گربه‌ها موجوداتی کوچک، پرجنب‌وجوش و ذاتا کنجکاو هستند و البته شک و سوءظن کسی را هم برنمی‌انگیزند. حتی در کاخ کرملین هم کسی از آنها مجوز تردد نمی‌خواهد. به همین دلیل می‌توان گربه‌ها را به دستگاه‌های شنود مجهز کرد و تحت آموزش قرار داد. در این صورت می‌توان از گربه‌ها به عنوان ابزاری ایده‌آل برای استراق سمع و شنود علیه دشمن استفاده کرد.

با این حال طرح فوق دو نقطه ضعف بزرگ داشت. اول: چگونه می‌توان دستگاه و تجهیزات شنود را در بدن گربه تعبیه کرد؟ دوم: چگونه می‌توان او را دقیقا به سوی هدف مورد نظر برای شنود فرستاد؟

با همه این مشکلات و تردیدها اما کارشناسان و متخصصان بخش علوم و فن‌آوری سازمان سیا تلاش داشتند که دچار شک و تردید و دلسردی نشوند و به کار خود ادامه دهند. ظاهرا استفاده از یک قلاده ساده‌ترین و بی‌دردترین گزینه به نظر می‌رسید. در این حالت این امکان وجود داشت که میکروفن، فرستنده، باتری و آنتن را در داخل قلاده جای داد بدون آنکه از بیرون کسی متوجه آن شود. البته چنین راه‌حلی آن‌ هم در روزگار ما یعنی در عصر دوربین‌های بسیار کوچک و دستگاه‌های شنودی که اصلا به چشم نمی‌آید، بسیار عجیب و شاید خنده‌دار باشد. افزون بر آن ممکن بود که دشمن قلاده گربه را باز کرده و آن تکنیک محرمانه را کشف کند.

بدین ترتیب بود که سازمان سیا راهی به شدت وحشتناک‌تر را برای رسیدن به هدف انتخاب کرد. ساخت و تهیه دستگاه‌های لازم برای این طرح به کارشناسان و مهندسین بیرون از سازمان سیا سفارش داده شد اما طرح به‌ گونه‌ای بود که هیچ‌ یک از نیروهای بیرون از سازمان نمی‌توانست حدس بزند که این قطعات ریز و کوچک به چه کار می‌آید. این دستگاه‌ها از همان آغاز کار بر روی گربه‌ها امتحان شد. «ویکتور مارچتتی» یکی از ماموران سابق سیا در سال 1986 طی مصاحبه‌ای روش کار را این‌گونه تشریح کرد: «سینه گربه را شکافتند و باتری‌ها را در آن جای دادند و از بالا به پایین سیم‌کشی کردند. از دم گربه به عنوان آنتن استفاده شد و خلاصه یک هیولا ساختند.»

آن گربه خاکستری و سفید خانگی بیچاره و بخت‌برگشته مجبور بود که جراحی‌ها بیشتری را تحمل کند. فرستنده‌ای تقریبا دو سانتیمتری را در زیر جمجمه حیوان جای دادند و یک میکروفن نیز در یکی از مجاری گوش کار گذاشتند. در این طرح دوم باتری‌ها در حفره قفسه سینه جای گرفته و از یک سیم بلند و چند لایه که در امتداد ستون فقرات تا دم کشیده شده بود به عنوان آنتن استفاده شد.

دلیل نصب میکروفن در مجرای گوش نیز این بود که در آن زمان هنوز میکروفون‌هایی با قابلیت فیلتر کردن صداهای مزاحم محیط وجود نداشت اما مجرای گوش از این نظر محل مناسبی برای نصب میکروفن به شمار می‌رفت. با این حال یک مشکل بزرگ باقی مانده بود: چگونه می‌توان حیوان را وادار به این کرد که در جهت صدای مورد نظر تمرکز کرده و جذب گفت‌وگوهای انسان‌ها شود.

اگر چه این گربه از روز اول به عنوان یک گربه سایبرتک تربیت‌شده و انواع و اقسام دستگاه‌های شنود را با خود حمل می‌کرد اما به هر حال رفتار یک گربه را داشت و واکنش‌های طبیعی یک گربه را نشان می‌داد. هر جایی دلش می‌خواست می‌رفت و به راحتی گم می‌شد و به هنگام گرسنگی فقط از معده‌اش تبعیت می‌کرد.

بیش از هر مساله دیگر همین احساس گرسنگی و رفتارهای جنسی گربه فاکتورهای مزاحم این عملیات محسوب می‌شد. ویکتور مارچتتی در یکی از برنامه‌های شبکه مستند بی‌بی‌سی در سال 1995 پرده از بسیاری از جنبه‌های خشن و بی‌رحمانه این طرح برداشت: «برای آن که متوجه احساس گرسنگی و هیجانات جنسی حیوان بشوند، سیم‌هایی تا مغز او کشیدند و به عبارتی بدنش را از درون سیم‌پیچی کردند.»

نصب میکروفن‌ها و باتری‌ها و سیم‌کشی‌های مختلف با تمریناتی کسالت‌آور و آزمون‌هایی بی‌شمار همراه بود و صد البته هزینه مادی بالایی را نیز در بر داشت. در آن زمان برای طرح گربه جاسوس نزدیک به 15 میلیون دلار آمریکا هزینه شد و اینک گربه جاسوس آماده اعزام به ماموریت بود.

گربه جاسوس همراه با یکی از مربیانش و به وسیله استیشن کوچکی که ظاهرا یک خودروی معمولی اما در واقع ماشینی مجهز به فرستنده‌ها و گیرنده‌های پیشرفته بود، به محل مورد نظر در نزدیکی سفارت شوروی اعزام شد. قرار بود این گربه به دو مامور سفارت که روی نیمکت پارک ساعت ناهار خود را می‌گذراندند نزدیک شده و صحبت‌های آنان را شنود کند. در دقایق اولیه همه چیز طبق نقشه پیش می‌رفت. پیشی جاسوس خود را تمیز کرد و سپس در جهت نقطه مورد نظر راه افتاد و از خیابان گذشت. اما ناگهان ترافیک سنگین واشنگتن و سروصدای حاصل از آن موجب وحشت حیوان شد. برای مدتی که به نظر طولانی می‌رسید مکث کرد و سپس در طول خیابان دوید اما چند لحظه بعد با یک تاکسی در حال حرکت برخورد کرده و جان داد.

مأمورانی که در آن سوی خیابان ایستاده بودند به شدت وحشت کردند. مارچتتی بعدها تعریف کرد: «گربه مرده بود و آن مامورها هم در آن استیشن زانوی غم بغل کرده بودند.» افراد سیا البته با عجله جنازه گربه را از محل دور کردند تا مبادا دستگاه‌های نصب شده در بدن بی‌جان آن حیوان به دست ماموران شوروی بیافتد.

از سوی دیگر سال‌ها بعد یعنی در سال 2013 بود که «رابرت والاک» رئیس سابق بخش علوم و فن‌آوری سیا نسخه‌ای به مراتب مهربانانه‌تر از داستان فوق را تعریف کرد. به ادعای والاک پروژه پیشی جاسوس خیلی زود و پیش از آن که آن گربه به ماموریت اعزام شود پایان گرفته بود زیرا آنها نتوانسته بودند گربه مورد نظر را آموزش دهند. به گفته والاک از همین روز تمام دستگاه‌های نصب شده از بدن آن گربه خارج شد و حیوان زنده ماند.

آن چه اهمیت دارد این که هر اتفاقی که افتاده باشد به هر حال پروژه «گربه آکوستیک» شکست خورد. در سال 1967 این پروژه گران‌قیمت رسما کنار گذاشته شد. در همان سال سازمان سیا پاداش چشمگیری به عوامل این پروژه داد و آنها را در بخش‌های مختلف سازمان به کار گماشت. از سال 2001 بسیاری از عکس‌ها و طرح‌های مربوط به این پروژه از طریق وبسایت سازمان سیا در اختیار عموم قرار گرفت.

در گزارش مربوط به این پروژه آمده است: «این آزمایش نشان داد که تربیت و رام کردن گربه‌ها امری ممکن است. این پروژه توانایی بالای علمی متولیان آن را ثابت کرد.» البته نگارنده گزارش در ادامه آورده است: «در عین حال باید توجه داشت که ما به دلایل امنیتی و زیست‌محیطی نمی‌توانیم برای عملیات‌های برون‌مرزی از این روش‌ها استفاده کنیم و این روش‌ها برای اهداف ما غیر قابل اجراست.»

آزمایش پیشی جاسوس به این ترتیب به پایان راه خود رسید. شاید به دلیل خروجی فاجعه‌بار این پروژه باشد که سازمان سیا از ارائه جزئیات آن خودداری می‌کند. به هر حال هرگز گزارشی مبنی بر این که سرویس‌های جاسوسی رقیب نیز از گربه‌ها برای جاسوسی استفاده کرده باشند منتشر نشده است. از قرار معلوم آن پیشی ملوس که هرگز به آموزش‌های در نظر گرفته شده تن نداد، نگران سرنوشت همنوعان خود بوده است! و به این صورت از آن زمان گزارشی مبنی بر استفاده از حیوانات برای مقاصد جنگی وجود ندارد.»


[ جمعه 97/4/22 ] [ 12:38 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

آن زمان چاپ کارت عروسی مرسوم نبود و الا باید به جای عبارت «به صرف شیرینی و شام» می نوشتند: «به صرف افطار و شیرینی».

 

جشن عروسی امام خمینی چگونه شکل گرفت؟

از خواندن خطبه عقد تا شب یا روز تولد حضرت امام حسن مجتبی (ع)، تعدادی از اقوام نزدیک برای افطار در خانه آقای ثقفی می ماندند تا به قول معروف هفت شبانه روز جشن عروسی بگیرند و البته شب آخر که جشن اصلی بود تعداد آنها از حدود شصت تا هفتاد نفر تجاوز نمی کرد که برخی از آنها خدمتکاران بودند.

از خانواده داماد دو برادر، حاج مسیب خدمتکار آقای هندی، آن افسر ارتشی که برای خواستگاری همراه شده بود. از دوستان مشترک: آقای شاه آبادی و همسرش، آیت الله سید رضا تقوی و همسرش، سید احمد و خانواده اش، سید صادق و خانواده اش و بقیه همگی از خانواده عروس.

البته اگر آیت الله کاشانی و خانواده هم دعوت بودندکه بعید است دعوت نشده باشند، جزء همسایگان خانواده عروس تلقی می شدند.

آن زمان چاپ کارت عروسی مرسوم نبود و الا باید به جای عبارت «به صرف شیرینی و شام» می نوشتند: «به صرف افطار و شیرینی». چرا تعداد مهمانان کم بود؟آیا چون مخارج شام شب عروسی با داماد است؟ نه! چون هزینه افطار و شام را هم خازن الملوک عهده دار شده بود. علت آن را کسی نپرسیده است و فقط با حدس و گمان می توان عللی برای آن یافت. شاید یک علت اینکه بسیاری از اقوام مادر و مادربزرگ که تا چندی پیش از این، وصلت را به سخره می گرفتند، روی آمدن به مجلس عروسی را نداشتند و نیز عده ای دیگر همچنان بر مخالفت هم پای می فشردند و نیز شاید چون از خانواده داماد افراد زیادی نیامده بودند، خانواده عروس ملاحظه کرده و فقط افراد خیلی نزدیک را دعوت کردند. علت دیگر می تواند سردی هوا باشد که نمی شد مهمانان را در حیاط جای داد و اتاق ها هم برای چیدن سفره افطار گنجایش زیادی نداشت.

خازن الملوک دایه اش محیا خانم و دختر دایه اش عذرا خانم را با یکی دو نفر دیگر فرستاده بود تا در خانه ای که آسید احمد یافته بود هم جهیزیه را بچینند و هم بساط پذیرایی را برای آمدن عروس و داماد و همراهان آماده کنند. آن شب ها طولانی بود و در قسمت زنانه شاید هم بزن و بکوب انجام شد اما در قسمت مردانه مردها فقط با هم گپ می زدند. شاید هم یک مداح مولودی خوانده باشد و رضا چهارساله شعر «ما سمیعیم و بصیریم و هشیم را».

آخر شب به جز روحانیون مجلس، مدعوین برای بردن عروس به طرف خانه داماد به راه افتادند. از منزل آقای ثقفی تا منزل داماد راه زیادی نبود با این حال چند سواری هم کرایه کرده بودند تا بعضی مهمانان در آن بنشینند. می توان تصور کرد که خازن الملوک مادر عروس با اشک شوق دخترش را بدرقه کرده ولی هنوز زود بود که مادربزرگ هم اشک شوق بریزد. عروس را از زیر قران رد کردند و به خدا سپردند. آقای ثقفی برای دست به دست دادن داماد و عروس همراه مدعوین شد.

حتما سر کوچه میرزا محمود وزیر چراغ زنبوری و منقل اسفند گذاشته بودند. اما خانم از این ریزه کاری ها چیزی بیان نکرده است. وقتی آقای ثقفی دستان داماد و عروس را در دست هم گذاشت، برای اولین بار دختر، داماد را از روبرو دید و داماد نیز عروس را. اما نه خانم و نه آقا نگفتند که در این اولین دیدار چه احساسی داشتند.

خانم دکتر طباطبایی از قول خانم در توصیف اولین خانه پس از ازدواج چنین نقل کرده است: «آن خانه سه اتاق داشت که دو تا را به اندرونی اختصاص دادیم و جهیزیه من در آنجا چیده شد و اتاق سوم بیرونی و برای رفت و آمدهای مردانه در نظر گرفته شد. اسباب و اثاثیه بیرونی هم از خانه پدرم تامین شد که هنگام نقل مکان به قم بازگرداندیم.».[1]

 
  1. برشی از کتاب یک قرن زندگی پرماجرا (سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی، همسر امام خمینی بر اساس خاطرات و خیال) اثر سید علی قادری.

[ یکشنبه 97/4/17 ] [ 12:32 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

من از مرحوم آیت‌الله صدوقی خاطرات زیادی دارم. با ایشان دوستی ما سابقه دارد. البته دوستی بیست ساله، سی ساله نیست اما چند سال بود که با ایشان آشنا بودم بیشترین آشنایی و صمیمیت و دوستی نزدیک ما با ایشان از سال 1357 شد، یا 56 یا اواخر 56 بود یا اوائل 57 بود. ما در تبعید بودیم در ایرانشهر بلوچستان.


یک روز مغرب بود، من رفتم منزل برادرمان آقای حاج محمد جواد حجتی کرمانی که ایشان هم آن‌جا تبعید بودند و ما هر دو با هم بودیم، غروب رفتیم منزل ایشان که نماز بخوانیم، من دیدم که آقای صدوقی با چند نفر از علمای محترم یزد از جمله آقای راشد یزدی - که در این جریانات تشییع ایشان سخنان بسیار جالبی ایراد کرده بودند، من از تلویزیون و رادیو شنیدم - ایستادند به نماز، ما هم نماز را با آنها خواندیم.

بعد از نماز جویا شدیم، معلوم شد بله، ایشان با وجود سن زیاد و وضعیت اختناق‌آمیزی که آن وقت داشت، راه افتادند از یزد که همه‌ی تبعیدیها را دیدن کنند. از جمله ایرانشهر آمده بودند و شما میدانید راه ایرانشهر راه دشواری بود و زندگی در ایرانشهر هم برای کسی مثل ایشان ولو یک شب، دو شب مشکل بود. ایشان آمدند آن‌جا یک شبی، دو شبی ماندند و بعد رفتند چابهار آن‌جا هم یکی، دو تا تبعیدی بودند از آنها هم دیدن کردند، مجددا برگشتند ایرانشهر و باز ماندند، یک روز، دو روزی، ایرانشهر بودند. از آن‌جا دوستی ما با ایشان صمیمانه شد.

بعد که رفتند یزد، مرتب با من تبادل پیام میکردند، نامه مینوشتند، یزدیهایی که میآمدند آن جا، به خصوص بعد از آنی که آقای راشد - برادرمان که الان ذکر خیرشان را کردم - ایشان بعد از چندی خود آقای راشد به ایرانشهر تبعید شد؛ یعنی بعد از همان سفری که ایشان دیدن ما آمده بودند، فکر میکنم بعد از مثلا بیست روزش سر قضایای یزد که در فروردین اتفاق افتاد و آن‌جا کشتار شد و اینها، سخنران آن جلسه‌ی مهم یزد که منجر به حوادث بزرگی شد، آقای راشد یزدی بود؛ آقای حاج محمد کاظم راشد یزدی.

 لذا ایشان را گرفتند تبعید کردند یزد. بعد از تبعید ایشان از یزد، یزدیها زیاد رفت و آمد میکردند در ایرانشهر که ما بودیم و مرتب از طرف آقای صدوقی پیام و نامه، پیام شفاهی بود و من هم پاسخ میدادم. من آقای صدوقی را یک شخصیتی یافتم که در بین روحانیون انصافا کم‌نظیر بود. اولا مرد فاضل درس‌خوانده زحمت کشیده‌ای بود، ملا بود، مرد با تقوا و دین و واقعا دین‌داری بود. مرد بسیار شجاعی بود، حالا شجاعت ایشان را شما توی این جبهه‌ها دیدید دیگر. ایشان توی جبهه‌ها همه جا رفت و بیمی از این‌که حالا چه خواهد شد نکرد. در جبهه‌های غرب ایشان بود، از سال گذشته، آن وقتی که من خودم توی جبهه‌ها بودم، آقای صدوقی را دیدم که راه افتاده بود گیلانغرب، سر پل ذهاب، نمیدانم بیجار، مریوان، پاوه، مرتب تو این جبهه‌ها ایشان میگشت.

بعد هم جبهه‌های جنوب و در قرارگاه کربلا و دیگر این را همه دیگر دیدند و معلوم است. غیر از این من شجاعت ایشان را از دوران اختناق به یاد دارم. ایشان در آن دوران تهدید شده بودند که به قتل خواهند رسید به وسیله‌ی چماق به دست‌های دستگاه، به خاطر این‌که ایشان اداره‌کننده و رهبر همه‌ی حرکت‌ها در یزد بود؛ یعنی یک رهبری دقیق و واقعی میکرد. درعین‌حال ایشان ساعت ده شب که میشد راه میافتادند - که خبرش را به ما در ایرانشهر میدادند - هر شب ساعت ده ایشان یک مقداری قدم میزدند توی خیابان، خیابانهای خلوت و بیتردد یزد، ساعت ده شب با این‌که تهدید هم شده بودند که کشته میشوند، ایشان از این تهدید نمیهراسیدند.

شجاعت ایشان این بود. انسان فعال پرکاری بود. تمام عمر آقای صدوقی به فعالیت و تلاش گذشت. اگر شما بدانید که ایشان چقدر تلاش آبادی و عمران و رسیدگی به زلزله و رسیدگی به سیل و رسیدگی به جنگ‌زده و اینها داشته، واقعا حیرت‌آور است. در ایرانشهر که ما بودیم - باز برگشتیم به خاطرات آن دوران -  ایرانشهر سیل آمد، و ما که آن‌جا تبعید بودیم، یک گروه امداد درست کردیم. بیشترین و اولین و سریع‌ترین کمک از سوی آقای صدوقی بود که تا آخر هم ادامه داد. یعنی اگر ما مثلا میخواستیم آن دوره‌ی امداد را که مثلا حدود 40 روز، 50 روز طول کشید، اگر میخواستیم شش ماه هم امداد برسانیم به مردم آن جا، آقای صدوقی مرتب به ما کمک میکرد، پول و وسائل برای ما میفرستاد.

یک فرد عجیبی بود در فعالیت و در کارهای خیر. ایشان میدانید در این سفر کربلا، این قرارگاه کربلا ایشان بیمار بود؛ یعنی از بیمارستان تازه خارج شده بودند، چشمشان را هم عمل کرده بودند، بیماری قلب هم داشتند، ده، بیست روز بیمارستان زیر نظر دکتر بودند. وقتی آمدند بیرون، به من گفتند من میخواهم بروم جبهه، من ازشان خواهش کردم که جبهه نروند. گفتم شما بروید یک قدری استراحت بکنید. بعد که دیدم اصرار دارند بروند، گفتم پس جنوب نروید، جنوب گرم است. ماه اردیبهشت جنوب گرم است. گفتم بروید غرب، غرب آن‌جا هوایش بهتر است. ایشان گفت حالا ببینیم. بعد نگو که فرماندهان نظامی به ایشان مثلا درخواست کرده بودند که بیایید، ایشان هم بدون این‌که اهمیتی به گرمی هوا بدهد، چشم عمل کرده‌ی ناراحت، رفته بودند، یک فرد عجیبی بود.

 نکته‌ی باز دقیق و مهمی که در زندگی ایشان دیدم، در یزد آقای صدوقی یک امام‌جمعه فقط نبود. به معنای واقعی کلمه ایشان نماینده‌ی امام بود یعنی برای مردم یزد رهبر و امام بود . دقیقا رهبری میکرد مردم را. من سال 57 بعد از آنی که از تبعید آمدیم، من از طریق یزد آمدم که یک سری به آقای صدوقی بزنم و از آن‌جا بیایم به طرف مشهد، یزد که رسیدم، اصلا اوضاع یزد را یک جور دیگر دیدم.

دیدم این‌جا یک کشور دیگری است. کشوری است که حاکم و فرمانروایش آقای صدوقی است و تمام امور مردم را اداره میکند ایشان. البته آن‌جا شهربانی و استانداری و فرمانداری و طاغوتی بود ها! همه بودند هنوز، اما وجود آنها در جنب وجود آقای صدوقی یک وجود بیمعنیای بود اصلا. آنها کاری نداشتند. شهر به دست آقای صدوقی میگشت، و آن‌جا من دیدم رهبری یعنی این. مفهوم رهبری را در عمل من مجسم دیدم. دیدم تمام امور مردم به ایشان ارجاع میشود و ایشان در هر مسأله‌ای یک نظر و رأی قاطعی که مردم را روشن کند ابراز میکند.

هیچ چیزی به تردید و نمیدانم و سکوت و اینها برگزار نمیشود. یک خصوصیت رهبری در ایشان بود. به‌هرحال شخصیت عزیزی بود، مرد باصفایی بود، مرد شیرین و خوش محضری بود. مجلس ایشان، مجلس بسیار شیرین و لذت‌بخشی بود که انسان سیر نمیشد. مرد بسیار خوش‌حافظه و پر معلوماتی بود که اطلاعات زیادی در ذهنش داشت. به‌هرحال شخصیت عزیزی بود.

خدا لعنت کند ایادی امریکایی منافقین را که این شخصیت عزیز را از مردم ایران گرفتند. البته همان‌طور هم که بارها گفتیم، ما از این ضایعه‌ها احساس خسارت نمیکنیم. ضایعه است دیگر، در این‌که ضایعه است هیچ شکی نیست. واقعا مصداق کامل این حدیث رسول‌الله صلیالله‌علیه‌وآله که فرمود: «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لاسیدها شیء» وقتی که عالمی،اندیشمندی از دنیا میرود، یک شکافی، رخنه‌ای در اسلام بوجود می‌آید که هیچ‌چیز آن را پر نمیکند. در واقع ایشان از دست رفتنش یک ضایعه بود، یک رخنه بود در دین اما با توجه به آنچه که خود آن بزرگوار با این شهادت، با این کشته شدن به دست آورد و با آنچه که ملت اسلام و انقلاب و روند انقلاب بدست آورد، از این ضایعه احساس خسارت نمیکند. رحمت خدا بر ایشان.

[ دوشنبه 97/4/11 ] [ 10:58 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

گاهی اصرار شدیدی به انجام کاری داریم غافل از این‌که صدمه‌ای شدید و شاید جبران ناپذیری بر ما وارد می‌کند و گاهی چنان از عاقبت و نتیجه‌ی کاری واهمه داریم که تصور انجام آن برایمان مشکل است...

 
شیخ عباس قمی
امام خمینی(ره) در خاطره‌ای از سفر خود با مرحوم حاج شیخ عباس قمی چنین بیان می‌کند: بیابان سوزان و بی‌انتها در چشم‌هایمان رنگ می‌باخت و به کبودى می‌گرایید و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت، ایستاد. راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود باعجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت. یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى .
مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمی‌کرد که با او باشم، هر چه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم، دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم.
بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیونى نگه داشت .وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنى است و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم، چون مدت‌ها بود که دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایی نیافته بودم؛ فقط می‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى  در همدان می‌توانم آن‌ها را به دست آورم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و ... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه می‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکم‌فرما شد، هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند مسلمان می‌کنم . بعد هم به کمک من گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله .1
1.با اقتباس و ویراست از کتاب عاقبت بخیران عالم

[ پنج شنبه 97/4/7 ] [ 11:14 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

در این برخورد شدید با مفسدان اقتصادی، باید کاملا بدون تبعیض و تفاوت بوده باشد و وابستگی های قومی و جناحی آنان اصلا مورد لحاظ قرار نگیرد، امام(ع) در این راستا با کسی تعارف ندارد و باقاطعیت می گوید اگر حسن وحسین هم (معاذالله) آلوده به چنین فسادی شوند با آنان هم اینچنین خواهم بود.

یازده راهکار نهج البلاغه برای کنترل بحران اقتصادی

نهج البلاغه بعد از قرآن، مهمترین کتاب الگو و هدایت بخش برای انسانی است که انگیزه سعادت فردی و یا اجتماعی و سیاسی داشته باشد.

در شرائطی قرار گرفته ایم که با شیطنت های دشمن خارجی و چه بسا ادامه حس رقابت در نیروهای خودی و نیز مماشات برخی از مسئولین، در برابر یک بحران اقتصادی قرار گرفته ایم که البته، دخالت جنگ روانی را نیز دراین باب منکر نیستیم.

در این موضوع حساسِ اقتصادی که دامنه اش امور اجتماعی وسیاسی را درگیر می کند، نهج البلاغه راهکارهای بسیار عالی را مطرح کرده، که بخشی ناظر به وظیفه مسئولان و بخشی دیگر ناظر به عموم مردم و خصوصا نیروهای رقیب داخلی می باشد. با تمسک به راهکارهای نهج البلاغه؛ قطعا جامعه اسلامی، به نقطه پیروزی صددرصدی خواهد رسید.

1) برای اینکه شهروندان شرائط موجود جامعه و نقشه های دشمن را درک کرده و میدان را رها نکنند، لازم است حاکمان و دولتمران بی تعارف حقایق جامعه را مطرح کنند و با مردم رو در رو سخن بگویند. امام علی(ع)این را به مالک اشتر ، اینگونه دستور فرمودند: خود را از مردم پنهان مدار "فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ".(نامه53)

و نیز طی بخشنامه ای به دیگر کارگزاران دستور فرمود: چیزی را از مردمان تان مخفی نکنید مگر اسرار نظامی؛ "اَلا وَ اِنَّ لَکُمْ عِنْدی اَنْ لا اَحْتَجِزَ دُونَکُم سِرّاً اِلاّ فِی حَرْبٍ"(نامه50)

مادر این بخش که رسانه و ارتباط با مردم است، متاسفانه موفق نبوده ایم!

2) توجه جدی دولت به قشر آسیب پذیر جامعه مانندخانواده های ضعیف و یا غیر شاغل و یا بی سرپرست و حتی به تعبیر امام علی(ع)؛ بیوه زنان ، امام در نامه اش به زیادبن ابیه این نمونه هارا تصریح نمود: "أنت متمرّغ فی النّعیم تمنعه الضّعیف و الأرملة" (نامه 21)

3) جلوگیری از به وجود آمدنِ روحیه ی مخالفت و معاندت در بخشِ اقلیتی جامعه، زیرا تحقیر روانی آنان، مظلوم نمائی شان را در پی خواهد داشت و می تواند در مواقع بحرانهای اقتصادی، خطر آفرین شود.

لذا امام(ع) دستور به مدارا با این اقشار جامعه را، می دهد؛"لان یدنوا لشرکهم ولاان یقصوا" (نامه 19)

4) توجه به رای و نظر مردم و احترام به رای و برگزیده اکثریت جامعه، راه دیگر فائق آمدن بر مشکلات جامعه است .

حضرت(ع) با قاطعیت می فرماید : چه آنان که رای دادند و چه آنانکه ندادند، حق تعدی ندارند ..."لم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان یرد" (نامه 6).

و این تعدی را امام(ع) در تاختن بر دولتِ حاکم، معرفی نموده و لذا مانند طلحه و زبیر را به؛ "وجیف و عنیف" یعنی ؛ تاختن و فشار آوردن، معرفی کرد.

و امام(ع) نتیجه این تاخت وتاز وفشارِ به دولت را ، حمله به ستون خیمه نظام معرفی می کند؛ "قامت الفتنه علی القطب" (نامه 1)

5) حاکمیت و دولت نباید نسبت به تحرکات مخالفان خود در استانهای غیر مرکزی، مماشات و یا بی خیال باشد؛

دستورامام(ع) به هماهنگی همه مسئولین با دولت مرکزی است و در غیر آن، دستور به برکناری افراد ناهماهنگ می فرماید ؛ "فَاحْمِلْ...عَلَى اَلْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ اَلْجَزْمِ ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ..(نامه 8)

6) باید در داخل دولت، بین نیروها و تیم های دولتی، هماهنگی کامل برقرار بوده و جملگی  تحت شرح وظائف مشخص به مسئولیت خود پای بند و جدی باشند.

از دیدگاه امام(ع) کسانی که اهل پیکار و میدان داری، نیستند؛ بهتراست درخانه بنشیند!

"فانهد بمن اطاعو الی من عصاک و استغن...فان المتکاره مغیبه خیر من مشهده " (نامه 4)

7)توجه ویژه به برخی استانهای استراژیک و یا مراکزی که زمینه فتنه انگیزی از سوی دشمن، در آنها بیشتر دیده می شود .

امام(ع) در این مورد، دستور به احسان و رفع نگرانی های مردمان آن شهرها را، دارند ؛ "فحادث اهلها بالاحسان الیهم" ..(نامه 18).

8)نظارت قوی بر بازار ؛

امام (ع) هم خود مسئولین را رصد می کند و هم مستقیم وارد بازار شده و از نزدیک کسبه و اجناس و نرخ را نظارت می فرماید.

از سویی صریحاً به یکی از مسئولین نوشت؛ حساب وکتابت را فوری ارسال کن " فَارْفَعْ اِلَیَّ حِسابَکَ"(نامه40).

و از سوی دیگر خود وارد می شود؛ از امام باقر(ع) منقول است: امام علی(ع) هر صبح در بازار کوفه می گشت و اگر کم فروشی یا متقلبی را می دید با تازیانه ای که در دست داشت، تنبیه می نمود.

روزی اصبغ بن نباته به حضرت عرض کرد: شما در خانه بنشینید و من این کار را انجام می دهم، حضرت فرمود: «ای اصبغ برای من خیرخواهی نکردی» .

جالب اینجاست که گاهاً برخی را در بازارهای تخصصی مانند بازار قصابان، بازار خرمافروشان، بازار ماهی فروشان و بازار شترفروشان و صرافی ها و بزازی ها و ... برای نظارت می فرستد.(انساب الاشراف)

مثلا ابن عباس را به عنوان قاضی و ناظر در بصره گسیل داشت و علی بن اصمع را بر «بارجاه» گماشت.(تحف العقول)

و نسبت به قیمت اجناس هم؛ به مالک اشتر دستور نظارت مستقیم بر قیمتهای بازار می دهد.(نامه53)

9) در مواجهه با فرصت طلبان و  مفسدان اقتصادی؛ نهج البلاغه سخن ها دارد که خلاصه آن در این سه بخش است:

اول؛ تهدید جدی نسبت به خائنان بیت المال، و خود امام بیشترین و شدیدترین تهدیدات را نسبت به اینان دارد؛

إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْ ءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ اَلظَّهْر..(نامه 20)

دوم؛ برخورد جدی با مفسدان اقتصادی در حدی که بالاتر از برخوردهایی است که با دشمن خونی در میدان جنگ می شود، چراکه سوداگران و فتنه انگیزان میدانهای اقتصادی با رفتار غیر انسانی شان منجر به نابودی کشور می شوند؛ "فان خطت بکم الامور المردیه و سفه الاراء الجایره .... لاوقعن بکم وقعه لایکون یوم الجمل" (نامه 29)

سوم؛ در این برخورد شدید با مفسدان اقتصادی، باید کاملا بدون تبعیض و تفاوت بوده باشد و وابستگی های قومی و جناحی آنان اصلا مورد لحاظ قرار نگیرد، امام(ع) در این راستا با کسی تعارف ندارد و باقاطعیت می گوید اگر حسن وحسین هم (معاذالله) آلوده به چنین فسادی شوند با آنان هم اینچنین خواهم بود؛ "ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِیکَ وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ..." (نامه 41)

خود ایشان وقتی شنید یک مسئول تیم اقتصادیش به نام علی بن هَرَمه رشوه گرفته، به قاضی اهواز رفاعه نوشت او را دربند کن و در روز جمعه شلاق بزن .(معالم قریه)

واقعا ما در این بخش چقدر ما مشکل داریم ؟!

10) جابجایی مسئولیت ها ومسئولین ؛

امام (ع) وقتی ابن ابی سلمه را از حاکمیت بحرین با قاطعیت برداشت،  نوشت که مدیریت شما مورد قبول است اما دوست دارم کنارم در سفر به شام باشی؛ "زَعْتُ یَدَکَ بِلاَ ذَمٍّ لَکَ وَ لاَ تَثْرِیبٍ عَلَیْکَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ اَلْوِلاَیَةَ وَ أَدَّیْتَ اَلْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ وَ لاَ مَلُومٍ وَ لاَ مُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ اَلْمَسِیرَ إِلَى ظَلَمَةِأَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی".(نامه 42)

و گاهی به خاطر ضعفهای مدیرانش دست به تغییر می زد؛ مانند محمدبن ابی بکر که او از مصر برداشت چون توانایی اداره آن مجموعه بزرگ را نداشت و البته خوشایند محمد هم این تغییر مدیریت نبود؛ بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ  أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِکَ...وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ- لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ...(نامه 34)

11) باید برنامه های اقتصادی دور از تنگ نظری و فردگرائی باشد، امام(ع) هرگونه استبداد رای و خردفردی را در امور عمومی مردم، تخطئه نموده.در نامه به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان نوشت:

مسئولیت؛ امانتی است بر گردن تو که باید پاسخگو باشی. وحق نداری به ملّت استبداد ورزی و خودسرانه تصمیم بگیری یا بی در دست داشتن سندی اطمینان بخش، به کار مهم و خطیری دست بری. "لَیْسَ لَکَ اَنْ تَفْتاتَ فی رَعِیَّةٍ وَلاتُخاطِرَ اِلاّ بِوَثیقَةٍ"(نامه5


[ پنج شنبه 97/4/7 ] [ 10:18 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

زن ها، "فرایند محور" هستند و مردها "نتیجه گرا". بنابراین وقتی یک زن می خواهد موضوعی را به فردی دیگر بگوید، دوست دارد آن را از اول تا انتها با ذکر جزئیات بیان کند.

  وقتی جنین پسر به دو ماهگی می رسد، تستوسترون به مغز او سرازیر می شود و بخش زیادی از سلول های مربوط به ارتباط و تکلم را از بین می برد و سلول های مسؤول توان جسمی و جنسی را تقویت می کند؟

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!

چنین اتفاقی در مغز جنین دختر رخ نمی دهد و  بنابراین، او در حالی به دنیا می آید که به طور مادرزاد، توانایی بیشتری برای حرف زدن دارد.

حال آن دختر و پسر بزرگ شده اند و با هم ازدواج کرده اند. زن به واسطه قدرت فوق العاده ای که در ردیف کردن کلمات، آن هم با سرعتی بیش از مرد دارد، تمایل ذاتی برای سخن گفتن دارد و مرد که در دو ماهگی جنینی اش، بخش زیادی از سلول های ارتباطی و کلامی مغزش را از دست داده، چندان تمایلی به بحث های طولانی ندارد.

حتی ممکن است در موارد بحرانی، مردی که در برابر شلیک های مسلسل وار کلمات توسط همسرش به ستوه می آید و در عین حال توان مقابله به مثل کلامی را ندارد، خانه را ترک کند یا از توان بدنی اش برای مقابله با او استفاده کند و کار را بدتر کند.

بنابراین باید در گفت و گو با مردان و زنان، نکات کاربردی و مهمی را دانست و به کار بست.

 زن ها، "فرایند محور" هستند و مردها "نتیجه گرا". بنابراین وقتی یک زن می خواهد موضوعی را به فردی دیگر بگوید، دوست دارد آن را از اول تا انتها با ذکر جزئیات بیان کند. از آنجا که مرکز اصلی حافظه دور (هیپوکمپ) در زنان بزرگ تر از این مرکز در مغز مردان است، آنها جزئیات ماجرا را به خوبی به یاد می آورند و به همان شکل توصیف می کنند. 

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!

حال اگر مخاطب این زن، یک زن دیگر باشد اشکالی پیش نمی آید زیرا او هم به دلیل آن که همانند بقیه زن های جهان، 11 درصد بیش از  مردان نورون ارتباطی در مغزش دارد، به سادگی و حتی با لذت، با همجنس خود ارتباط گفتاری و شنیداری برقرار می کند.

پس یک زن، با توانمندی گفتاری خود، "فرایند" یک ماجرا را به طور کامل شرح و بسط می دهد تا به انتها و "نتیجه" آن برسد. برای زن، فرایندی که طی شده تا نتیجه ای حاصل شود، به اندازه خود نتیجه مهم و گفتنی است.

البته این بدان معنا نیست که هر زنی در هر موقعیتی هر سخنی بخواهد بگوید، از ابتدا تا انتهایش را بیان می کند. آنچه گفتیم، پیش فرض مطلوب ساختار مغزی زنان است که عمدتاً در موقعیت های راحت و خودمانی مانند گفت و گوهای خانوادگی و جمع دوستان رخ می دهد.

اما یک مرد، معمولاً دوست دارد از "کار سختی به نام حرف زدن و توضیح دادن فرایند" خودداری کند و هر چه سریع تر به "انتها و نتیجه" ماجرا برود.

دونالد ترامپ، وقتی در کتاب 101 راه موفقیت در کسب و کار می خواهد از یکی از مدیران شرکتش تمجید کند می گوید که او قادر است ظرف 10 ثانیه، لبّ مطلب را بگوید. به احتمال قوی ، اگر ترامپ زن بود، آن مدیر را اخراج می کرد!

با این اوصاف اگر مادری دخترش را در یک مدرسه غیر انتفاعی ثبت نام کند، شب هنگام وقتی همسرش از او می پرسد که مریم را ثبت نام کردی؟ احتمالاً این گونه پاسخ خواهد داد:

 "نمی دونی که! از اول صبح بدبیاری آوردم. آسانسور کار نمی کرد، نه این که خراب شده باشه ، نه! این همسایه طبقه نهم در آسانسور رو خوب نبسته بود، مجبور شدم از این جا تا طبقه نهم رو پیاده برم. نمی دونم چرا مردم اینقدر بی مبالات شده اند؟! دفعه قبل هم آشغال هاشون رو گذاشته بودن تو راه پله ها، بوش تا اینجا می اومد... خلاصه سوار ماشین که شدم و استارت زدم دیدم بنزین ماشین داره تموم میشه، با استرس خودم رو رسوندم پمپ بنزین. حالا مریم هم تو ماشین داره غر می زنه که الان  مدرسه رو می بندن و من بی سواد می مونم! نمی دونستم بخندم با حرص بخورم... خلاصه رسیدم مدرسه، مگه جای پارک پیدا می شد. دو کوچه بالاتر به زحمت یک جا پیدا کردم. تو این هوای گرم، با این بچه خودم رو رسوندم مدرسه. حالا خوب شد به موقع رسیدم چون ساعت 11 تعطیل می کردن تا به جلسه اداره برن، مدرسه خوبی بود. لابی قشنگی داشت. مدیرشون اما یک کم افاده ای بود. حالا حدس بزن شهریه مدرسه چقدر بود؟ ... نه برو بالا! 8 میلیون تومان برای یک سال. البته با هزینه غذا و سرویس... ثبت نامش کردم و فعلا یه تومن دادم و بقیه اش رو هم باید تا آخر سال بدیم، یادت نره ها ... ."

زن در واقع از پرسش همسرش که "مریم را ثبت نام کردی؟" استفاده کرد تا با او صحبت کند. در تمام مدتی که زن در حال تعریف ماجراست، احتمالاً اعصاب مرد در حال به هم ریختن است که "چرا اصل مطلب را نمی گوید؟ ، ثبت نام کرد یا نه؟" 

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!حتی ممکن است در وسط تعریف کردن های زن، حوصله مرد سر برود بگوید: خب از این حرف ها بگذر، ثبت نامش کردند یا باید بریم سراغ مدرسه دیگری؟!

اما اگر مرد با همان ماجراها بچه را ثبت نام کرده باشد و همسرس از او بپرسد:"مریم را ثبت نام کردی؟" ، احتمالاً این گونه خواهد گفت: بله ، چقدر هم گرون! 8 میلیون برای یک سال."

همان طور که مرد از جواب طولانی زنش حوصله اش سر رفته بود، در اینجا هم ممکن است زن با شنیدن جواب کوتاه مرد، به این اشتباه بیفتد که او حوصله مرا ندارد یا از دستم ناراحت است و بنابراین نمی خواهد با من حرف بزند و به همین دلیل است که با من اینگونه سرد برخورد کرد!

اگر مرد و زن ندانند که :
-  مردان "نتیجه محور" هستند و زنان "فرایند محور" 
- مردان دوست ندارند زیاد وارد جزئیات شوند ولی زنان از بیان جزئیات لذت می برند
- طول و تفصیل دادن زنان، یک امر عادی است و نشانه حرّافی نیست و مختصر گویی مردان هم موضوعی عادی به شمار می رود و نشانه سردی نیست

آنگاه به سوء تفاهم های زیادی دچار خواهند شد.

چند نکته کاربردی 

اگر خانم هستید:
سعی کنید هوای مغز همسرتان را در هنگام حرف زدن داشته باشید. آنها تاب و تحمل حرف های خیلی طولانی را ندارند. اگر هم می خواهید به هر دلیلی فرایند را توضیح دهید، دو نکته را رعایت کنید:
1 - ابتدا نتیجه و انتهای مطلب را بگویید تا او انتظار نکشد و حرص نخورد.
2 - فرایند را مختصر و مفید بگویید.
3 - مختصر گویی همسرتان را به حساب مسائلی از قبیل بی علاقگی به شما نگذارید مگر آن که دلایل دیگری داشته باشید.

اگر آقا هستید:
1 -  بکوشید کمی بیشتر با همسرتان صحبت کنید و هر چند شاید برایتان سخت باشد ولی کمی هم در گفت و گو با او فرایند محور باشید. 
2 - مفصل گویی همسرتان را به عنوان پدیده ای طبیعی به رسمیت بشناسید. البته می توانید یک بار با او در این باره صحبت کنید و این درس را برایش توضیح دهید و از او بخواهید که دو نکته مربوط به خانم ها که در سطرهای بالایی آمد را رعایت کند. اگر او بداند که کلی از سلول های ارتباطی شما در دوران جنینی از بین رفته است، احتمالاً کمی با شما همدردی و مدارا کند!

تمرین: 

1 - با توجه به ویژگی های مغز زنانه که در این درس گفتیم، اگر از یک زن بخواهید فیلمی که دیشب دیده را تعریف کند، شرح او از فیلم با تعریفی که یک مرد از همان فیلم در شرایط مشابه می کند، چه فرقی خواهد داشت؟

2 - نتیجه محور بودن مردان و فرایند محور بودن زنان، چه تفاوتی را در رفتار خرید آنها ایجاد می کند؟

* این مطلب توسط جعفر محمدی نوشته شده است.


[ یکشنبه 97/3/13 ] [ 9:35 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 141
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 280218