وقتی به زندگی نامه آن مرحوم نگاه کنید احساس می کنید یک تاریخ تمام عیار در برابر شما ایستاده است از استبداد رضاخانی تا ملی گرایی مصدق و اختناق دهه 50 پهلوی و زندان های مخوف ساواک تا انقلاب اسلامی و مذاکرات خبرگان قانون اساسی.
تصویری از مرحوم طالقانی در جلسات خبرگان قانون اساسی
مرحوم طالقانی به شکل ناگهانی فوت کرد و درگذشت او هم پر از ابهامات عجیب است. ما در تابناک مناسب دیدیم اندک خاطراتی جالب که وجوه شخصیتی خاص آن مرحوم را به نمایش می گذارد ارائه دهیم. این خاطرات گزیده ای از انبوه روایت هایی است که از ایشان وجود دارد.
در مراسم تشییع جنازه اش جمعیت خیلی زیادی شرکت کردند
خاطره مقام معظم رهبری از دادگاه ایشان در سخنرانی 25 اسفند 1389
من در دادگاه تجدید نظر ایشان (مرحوم طالقانی)، توی دادگاه بودم. یک صورت ظاهری درست کرده بودند که هر کس میخواهد بیاید. یک سالن کوچکی گذاشته بودند آقای طالقانی و دیگران نشسته بودند، ما هم آمدیم به عنوان تماشاچی آنجا نشستیم. در وقت تنفس، من اول بار آنجا آقای طالقانی را از نزدیک دیدم. از دور ایشان را میشناختیم و اسمش را شنیده بودیم، اما از نزدیک، من اول بار آنجا ایشان را دیدم. منشِ آقای طالقانی توی این دادگاه اصلاً روحیهبخش بود؛ خودِ منش ایشان. ایشان توی آن دادگاه نشسته بود، یک عصا هم دستش گرفته بود، با بیاعتنائی تمام؛ رئیس دادگاه اسم متهمان را میآورد که بلند شوند خودشان را معرفی کنند؛ ایشان نه بلند شد، نه خودش را معرفی کرد؛ همان طور نشسته بود! آن رئیس دادگاه هم یک سرلشکری بود، هی دو بار سه بار تکرار کرد؛ ایشان هم بیاعتنا نشسته بود و به نظرم شاید این را هم گفت: خب من را که میشناسید، من محمود طالقانیام! یک آدم اینجوریای بود، یعنی آدم مبارز، متکی به نفس، دارای اعتماد به نفس، متکی به خدا. این یکی از ابعاد آقای طالقانی است.
خاطره جالب هاشمی رفسنجانی از طالقانی
زمان در زندان به دشواری سپری میشد و گاه نیاز بود تا روحیه زندانیان تقویبت شود. آیتالله هاشمی به برخی از سرگرمیهای زندان اشاره کرده است:«یکی از تفریحهای ما یان بود که ساعتی دور هم می نشستیم و بنا میگذاشتیم که هر کس دو شعر با صدا بخواند. برای بعضی از دوستان، خواندن با صدا سخت بود، اما با اصرار همه را وادار میکردیم و زمینه جالبی بود. در نظر بگیرید که آواز خواندن آقایان طالقانی و منتظری چه صحنه دلپذیری میسازد! خودم هم صدای خوبی ندارم. یکبار، بعد از خواندن من آقای طالقانی به شوخی گفت:«حالا میفهمیم فلسفه حرمت غنا چیست!»
ایبنا – 19 شهریور 1397
ماجرای اولین نماز جمعه و انتخاب طالقانی به امامت جمعه
سکوت اتاق با زنگ تلفن شکسته شد. گوشی را برداشتم. مرحوم حاج احمد آقا بود و گفت: آقا (امام) همین الان گفتند که به آقا سیدمحمود بگو پس فردا نماز جمعه بخوانند. همین امشب، زود بگو تلویزیون اعلام کند. گوشه و کنار کار را هم خودت بگیر. باید مطلب جا بیفتد. گوشی تلفن را به آقای طالقانی دادم. بالطبع حرفهای آن طرف خط را نمیشنیدم، اما میشنیدم که آقای طالقانی میگفتند آخر من مریض هستم، خستهام، پاهایم درد میکند... حالا آقا مهلتی به ما بدهند تا فکری بکنیم. آخر همین پس فردا که نمیشود. این کار تدارکات میخواهد...
اولین نماز جمعه به امامت آیت الله طالقانی برگزار شد
بعد هم تعارفات و تواضعهایی داشتند و دیگران را برای این مهم پیشنهاد کردند، اما حاج احمد آقا سعی میکرد ایشان را قانع کند. بعد از اتمام صحبت تلفنی، از آقا پرسیدم چرا نگران هستند؟ گفتند اولاً باید مردم را آماده کنیم. بعد هم به فکر محل و مکانی باشیم. عرض کردم آقا! دانشگاه تهران خوب است. هم مرکزیت دارد، هم محیط زیبایی است...
احمد جلالی روزنامه جوان 4 مرداد 1397
خاطره غلامرضا امامی نویسنده و مترجم از طالقانی
به یاد دارم، پس از رهایی از حبس، حصری بر وی نهاده شد. پاسبانی در سر کوچه تنکابن گمارده شد که کسی به دیدار او نرود و طالقانی در خانه بود. زمستان بود و سوز سردی در هوا. طالقانی به خادم مسجد هدایت تلفن زد که هیزمهایی تهیه کند و به درِ خانهاش بفرستند. هیزمها فراهم شد و در وانتی به سر کوچه تنکابن آورده شد؛ اما پاسبان اجازه نمیداد که هیزمها به خانه برود. میان راننده و مأمور بحثی تند درگرفت. صداها بلند شد و مأمور ذکر مذموم معذور را میخواند و رخصت نمیداد.
تصویری از مرحوم طالقانی در کنار شهید بهشتی
اجازه کتبی میخواست... طالقانی که سروصدا را شنید، پنجره را گشود، رو به مأمور کرد و گفت: سرکار، زمستان است. خانه من گرم است و بخاری نفتی دارم؛ اما این هیزمها را گفتم برای تو بیاورند که در این شبهای سرد سرما نخوری و نلرزی. پاسبان از شرم سر به زمین افکند و اشک از دیده روان کرد. به یاد دارم که در کوران انقلاب، زندانبان او در قزلقلعه «استوار ساقی» برکنار شده بود و بیکار. طالقانی پیر پاک ما در کار شد که حقوقی برای او مقرر شود که گرسنه نماند.
روایت مرحوم جعفر شجونی از شجاعت آیت الله طالقانی
از سال 1334 آن مرد را شناختم و سخت به او علاقهمند شدم، چون عالمی با جرئت و فقیهی فهیم و آگاه یافتمش. در شرایط آن سالها و برخلاف بسیاری از هملباسهایش، در نهایت شهامت مرحوم شهید نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و سایر همرزمانش را که تحت تعقیب حکومت نظامی تیمور بختیار بودند در خانه خود جا داد. فدائیان اسلام از طرف بخشهایی از حوزه و روحانیت وقت طرد شده بودند و خیلی جرئت میخواست که کسی چنین افرادی را پناه بدهد.
جوان آنلاین 19 شهریور 91
درد دل فوزیه با طالقانی
شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه الازهر مذهب جعفری را مانند مذاهب شافعی و مالکی به رسمیت شناخت. به همین دلیل آقای بروجردی گروهی شامل آیتالله طالقانی و آیتالله رضا زنجانی و آیتالله کمرهای به مصر فرستاد. آقای طالقانی گفتند جلسهای در کشور مصر بودم که مردی آمد و گفت: سید محمود طالقانی کیست و اعلام کرد زنی بیرون از ساختمان منتظر شماست. بیرون رفتم دیدم فوزیه زن اول شاه است در وهله اول اظهار شگفتی کردم که چگونه اطلاع یافته است در مصر هستم که فوزیه جواب داد از طریق رسانهها فهمیده است. بعد شروع به درد دل کرد و از خیانتهای شاه نسبت به خودش گله و شکایت کرد. ادامه داد: که بعد با یک سرهنگ ارتش ازدواج کردم و دختری به نام نادیا دارم.
سیدمحمدصادق طباطبایی – مشرق 20 مهر 1392
کاخ نشینی در شان ما نیست
چند ماه مانده به انقلاب آقای طالقانی از زندان آزاد شد و منزل ایشان شده بود محل رجوع مردم. با وقوع انقلاب، ما در همان خانه زندگی کردیم. بعد از انقلاب برخی به آقا میگفتند، بروید سعادت آباد بنشینید. ایشان میگفتند "کاخ نشینی در شان ما نیست"
مهدی طالقانی گفتگو با تسنیم 21 شهریور 1395
سحر کلام طالقانی
در زندان بودیم به نظرم طیب رضایی را در زندان به شهادت رسانده بودند آقای طالقانی همان شب ایستاد و آیه مبارکه وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا را خواند و شروع به سخنرانی کرد. افسر زندان که ما در زندان به او زیر هشت میگفتیم کسی را فرستاد که بروید به آقا بگویید صحبت نکند افسر که آمد سحر سخن آقای طالقانی در او تاثیر کرد و ایستاد تا جملهای که آقای طالقانی داشت میگفت تمام شود و بگوید که سخنرانی نکند و نتوانست بگوید.
سحر کلامش همه را مجذوب می کرد
مرحوم مهندس بازرگان و داریوش فروهر و یدالله سحابی و پسرش نیز در زندان بودند. افسر یک مامور دیگری را فرستاد آنهم آمد مقداری سخنرانی کرد بعد نشست. رئیس بخش آمد خودش هم نشست. بعد که سخنرانی آقای طالقانی تمام شد.
سیدمحمدصادق طباطبایی – مشرق 20 مهر 1392
عتاب طالقانی به مسعود رجوی
... محسن رضایی پسر خلیل رضایی(از قدیمیهای سازمان مجاهدین خلق) آمد و گفت که مسعود رجوی میخواهد بیاید پیش آیتالله طالقانی و شما اجازه بگیرید که بیاید. گفتم که آقا سخت عصبانی است و اجازه نمیدهد اما بگو سرزده بیاید. مسعود رجوی وارد شد و بدون اینکه به ما اعتنایی بکند به داخل اتاق آقا رفت. همین که داخل شد صدای آقای طالقانی بلند شد، هر دوی ما سریع دویدیم و به داخل رفتیم. دیدیم که آیتالله طالقانی به مسعود تَشَر میزند که "بله؛ رفتید با کمونیستها یکی شدید، دیگر من چکار میتوانم بکنم" که مسعود رجوی با یک قیافه موش مردهای کنار ایستاده بود.
بعد از این ماجرا، مهندس بازرگان به آقای صباغیان که وزیر کشور بود گفت با سید احمد آقا تماس بگیر و جریان تجمع مقابل دفتر مجاهدین را به امام بگو. ایشان تماس گرفتند -آن وقت امام ساکن قم بودند- امام گفتند محلی که هستند برای خودشان ولی سلاحهای شان را تحویل دهند. مهندس بازرگان هم به مسعود گفت بالا غیرتاً من 2 هفته به شما فرصت میدهم که آن مکان را تخلیه کنید چون برای مردم است و امام هم دستور داده که اسلحه هایتان را تحویل دهید که مسعود گفت ما اصلا اسلحه نداریم و اگر جا پیدا کردیم تخلیه میکنیم!
محمد مهدی جعفری 19 شهریور 1396
ای کاش شین در الفبا نبود!
در دوران اختناق پهلوی که وقتی میگفتند "شین" میگفتند به شاه میخواهید توهین کنید. آقای طالقانی میگفتند ای کاش شین در حروف الفبا نبود منظور شاه بود.
مشرق 20 مهر 1392
محمود دولت آبادی به نقل از یکی از فرزندان طالقانی
آقای طالقانی از اولین روحانیونی بود که رادیو داشت و معمولا نیز با خودش به طالقان میبرد و اخبار عربی را گوش میداد. در طالقان برخی روحانیون به ایشان گفتند رادیو حرام است، ایشان در پاسخ گفته بود برای شما حرام است برای من واجب است! گاهی هم که موج رادیو را عوض میکرد آهنگ امکلثوم گاهی پخش میشد و روی صدای ایشان مکث میکرد و احساس میکردم از صدای امکلثوم خوششان میآمد. بعد از انقلاب هم خیلی از هنرمندان که کمیتهها آنها را اذیت میکردند جایی نداشتند جز اینکه منزل آقا بیایند و روزانه حداقل دو نفر میآمدند و آقا نیز دستور داده بود دیگر مزاحم هنرمندان نشوند و به برخی از آنان نیز نامه میدادیم. آقای شماعیزاده هم یک بار به آنجا آمد، دم در خانه هم خاطرم هست که شهیار قنبری آمده بود، روایت میشد خانم گوگوش هم آمده بود البته من ایشان را ندیدم. یک خانم هنرپیشه دیگر هم آمده بود که الان در ایران است و نامش را نمیبرم. مرحوم فرهاد هم با ما همکاری کامل در گروه امداد طالقانی داشت و به درمانگاههای زیر نظر کمک میکرد.
مصاحبه با امید ایران 14 دی 1400