سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. «ژاکلین زکریا» خاطره‌ای در رابطه با این شهید را در “علمدار” نقل می‌کند که نشان دهنده تاثیرگذاری این شهید  حتی پس از شهادتش است. این خاطره در یکی از شماره‌های ماهنامه فکه نیز منتشر شده است. خاطره به قرار زیر است:

خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.

کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد.

 

راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند  وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.

آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».

به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.

از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم  کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم.

شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.

بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام.


[ چهارشنبه 96/1/30 ] [ 10:55 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

مهمترین اقدام سیاسی علنی جامعه روحانیت مبارز تهران پیش از پیروزی انقلاب، تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود که در اعتراض به بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از بازگشت امام به ایران صورت گرفت. این روحانیان هر روز علاوه بر شرکت در جلسات سخنرانی مسجد دانشگاه، در محوطه دانشگاه نیز راهپیمایی می‌کردند.

 

آذرماه  سالی که گذشت ،آیت الله عبدلکریم موسوی اردبیلی  از علما و مراجع  صاحب نام حوزه علمیه درگذشت . به بهانه  فوت او کارنامه زندگی سیاسی و فقهی اش را  بررسی کرده ایم که در پی می آید

 آیت الله عبدالکریم موسوی‌اردبیلی در بهمن 1304 به دنیا آمد  او از چهارده‌سالگی تحصیل دروس حوزوی را آغاز کرد و بین سال‌های 1324 تا 1327 در نجف تحصیل می‌کرد. پس از آمدن به ایران، مدتی در قم به تحصیلات خود ادامه داد و سپس برای چند سال به اردبیل بازگشت.

او از سال 1347 به تهران رفت و تا سال 1368در پایتخت ماند. در همین دوران بود که او به چهره‌ای سیاسی تبدیل شد.با اوج گیری انقلاب او  همراه با  مرتضی مطهری و محمد حسینی‌بهشتی و.. "جامعه روحانیت مبارز تهران" را تشکیل دادند.

مهمترین اقدام سیاسی علنی جامعه روحانیت مبارز تهران پیش از پیروزی انقلاب، تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود که در اعتراض به بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از بازگشت امام به ایران صورت گرفت. این روحانیان هر روز علاوه بر شرکت در جلسات سخنرانی مسجد دانشگاه، در محوطه دانشگاه نیز راهپیمایی می‌کردند.

 انطور که آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی درمقدمه‌ای که بر "صورت مذاکرات شورای انقلاب" نوشته  است آقای مطهری پس از بازگشت از سفر پاریس، به دستور امام  اقدام به تشکیل شورای انقلاب کرده است. به گفته هاشمی رفسنجانی بجز او، مطهری، بهشتی، موسوی‌اردبیلی و باهنر، هسته اولیه شورای انقلاب بودند. او از همان روزهای انقلابی به چهره ای نزدیک به  امام بدل شد و چنان که  پس از انقلاب اولین حکم رسمی آیت‌الله موسوی‌اردبیلی در اسفندماه سال 1358 و به عنوان دادستان کل کشور صادر شد. در حکم  بنیانگذار جمهوری اسلامی  خطاب به اوآمده بود : "نظر به اهمیت نقش قوه قضاییه در تأمین سعادت و سلامت جامعه و تمامیت نظام جمهوری اسلامی و ضرورت ایجاد تشکیلات نوین قضایی بر اساس تعالیم مقدسه اسلام به ریاست دادستانی کل کشور منصوب می‌شوید تا با همکاری رئیس دیوانعالی کشور، فقها، قضات، کارمندان شریف و صالح دادگستری و حقوقدانان دیگر به تهیه طرح و برنامه و ایجاد تشکیلات نوین به تدوین لوایح قضایی جدید جمهوری اسلامی ایران بپردازید.

یک روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری در هفتم تیرماه سال 1360 و شهادت  آیت الله بهشتی  امام  در حکمی جدید، موسوی‌اردبیلی را به جای آیت الله  بهشتی به ریاست دیوانعالی کشور منصوب کرد. موسوی‌اردبیلی پس از آن و تا زمان رحلت امام عهده دار آن سمت شد. موسوی اردبیلی همچنین در اردیبهشت‌ماه سال 1368،  در جمی ز سوی امام  به  عضویت در شورای  بازنگری قانون اساسی در آمد. او در تمام این سالها به عنوان چهره  نزدیک به امام در سایت  نقش آفرین بو.  پس از فوت امام  اما او  به قم  مهاجرت  کرد و  رسما از سیاست کناره‌گیری کرد.

آیت‌الله موسوی‌اردبیلی مدتی پس از استقرار در قم، اعلام مرجعیت کرد و در کنار آن، به تاسیس دانشگاه مفید قم پرداخت. او در سال‌های اقامت در قم بیشتر به  امور فقهی پرداخت و  کمتر اظهار سیاسی می‌کرد. با این همه حدود یک سال پس از انتخابات سال 1388، بیانیه‌ای صادر کرد و از برخی امور به نفع معترضان به نتیجه انتخابات انتقاد کرد.

با وجود این قبیل اقدامات پراکنده، موسوی اردبیلی دیگر به صحنه سیاسی ایران بازنگشت. او در سال1391 در سخنانی در درس خارج از فقه خود، از مردم به دلیل عملکردش در سال‌های پس از انقلاب حلالیت طلبید.

آیت الله موسوی اردبیلی گفت: "من از طرف خودم حرف می‌زنم، به دیگران کاری ندارم. من از کارهای کرده و نکرده خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود. ولی گمان می‌کنم همه ما، همه مسئولین، از سابق تاکنون، باید از مردم عذرخواهی کنیم. "در نهایت 4 سال پس از طلب عفو از مردم او  سوم آذرماه سال 95 به دلیل ایست قلبی درگذشت.

  روایت  آیت الله از تجربه مرگ

 روایت های متعدد و خواندنی در باره سبک زندگی ،دیدگاه و مسلک آن مرحروم منتشر شده است در این میان اما  روایت سیدابراهیم رئیسی  از تجربه مرگ آیت الله موسوی اردبیلی  خواندنی  تر است . او  در این باره  در مصاحبه ای  گفته است که در دیدار با آیت الله موسوی اردبیلی خطاب به این مرجع تقلید گفتم: با واسطه شنیده ام که شما آن طرف رفته و برگشته اید اگر امکان دارد چکیده ای از آن را تعریف کنید.

آیت الله موسوی اردبیلی با تایید این ماجرا گفت: سخت مریض شده بودم، حالم بسیار بد شد، کاملا از هوش رفته بودم و به صورت کامل خود را در شرف مرگ یافتم، یکباره در حالت مرگ، تمام حالات خود را مرور کردم تا چیزهایی را به عنوان اعمالی که در دنیا انجام داده را عرضه کنم.وی ادامه داد: در این فرصت، مبارزات قبل از انقلاب، فعالیت های تدریس و تحصیل قبل و بعد از انقلاب، خدمات در دستگاه قضاء، تاسیس موسسه های خیریه و دانشگاه مفید، سایر کارهای خیر و خدمات علمی مانند کتاب و ... را مرور کردم دیدم هیچ کدام در آنجا قابل عرضه نیست.

آیت الله موسوی اردبیلی بیان داشت: یکباره گفتم من در اعتقاد خود نسبت به خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تردیدی ندارم و این را عرضه کنم، در همین حالت دیدم که فشار سنگینی که روی سینه‌ام بود، برداشته شد و کم کم به هوش آمدم. وقتی به هوش آمدم، فرزندم در بالین من نشسته بود و گفت، در این مدت شما پشت سر هم می لرزیدید و اشک از چشمانتان سرازیر بود.


[ یکشنبه 96/1/13 ] [ 10:41 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 280096