سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت
مرد مغازه داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اوّلین مشتری وارد مغازه شد.

سلام آقا
 سلام خانم
 لطفا یک کیلو شکر و یک شیشه شیر به من بدهید.
به روی چشم.
مرد پارچه را کنار گذاشت و رفت تا شکر و شیر بیاورد. مشتری از فرصت استفاده کرد و پرسید: حال دخترتان چه طور است؟
مرد طبق معمول جواب داد: «خوب است. ممنونم».
اما انگار چیز تازه ای کشف کرده باشد، به صورت مشتری خیره شد. مشتری هم که انگار دلیل تردید و ناراحتی صاحب مغازه را فهمیده بود، گفت: «آخر همسایه ها می گفتند که توی مدرسه دست دخترتان شکسته! حالا کی گچ دستش را باز می کنید؟ توی این فکرم که با آن دست گچ گرفته، چطوری به درس و مشقش می رسد»؟
مرد که دیگر واقعًا ناراحت شده بود، عصبانی شد و گفت: «ای بابا! چه گچی؛ چیزی نشده که! چند روز پیش دخترم موقع بازی به یکی از دوستانش برخورد کرده و دستش کمی درد گرفته بعد از آن به سلامتی برگشته خانه و نشسته سر درس و مشقش».
مشتری برای نجات از وضعی که پیش آمده بود، حرف هایی زد که صاحب مغازه به آن حرف ها توجهی نکرد. شیر و شکر را به دست مشتری داد و او را راه انداخت. اما به این فکر می کرد که چرا هر خبری توی خانه و مغازه ی او اتفاق می افتد، دهان به دهان می گردد. بزرگ و بزرگ تر می شود و همه از آن خبردار می شوند. این طوری شد که به فکر پیدا کردن خبرچین اصلی افتاد و نقشه ای کشید.
شب که شد، به خانه رفت و خوابید. صبح شد و برای نماز صبح از خواب بلند شد. سرخوش رفت تا وضو بگیرد، ناگهان فریادی کشید و کنار حوض افتاد.
همسرش سراسیمه از اتاق بیرون آمد و پرسید: «چی شده؛ چرا فریاد می زنی»؟
مرد جواب داد: «ندیدی مگر؛ داشتم وضو می گرفتم که ناگهان کلاغی از توی گوشم بیرون آمد و به سر درخت پرید».
زن نگاهی به درخت انداخت. کلاغی آنجا نبود. با تعجب از مرد پرسید: «کلاغ از گوش تو بیرون پرید؛ کلاغ توی گوش تو چه کار می کرده»؟
مرد، آرام آرام از روی زمین بلند شد. حالت افسرده و غمگینی به خودش گرفت. لباسش را تکان داد و گفت: «نمی دانم فقط از تو می خواهم که این موضوع را مثل یک راز در سینه نگه داری و درباره ی آن با کسی حرف نزنی».
زن قبول کرد مرد لبخندی زد و برای خوردن صبحانه با زنش به داخل خانه رفت. پس از آن هم از خانه خارج شد و رفت سر کارش. آفتاب توی حیاط افتاد. زن رفت تا حیاط را آب و جارو کند. زن همسایه سر رسید و پرسید: «ناراحتی؛ چیزی شده؟»
زن گفت: «چیزی نیست. اما اگر قول می دهی که این ماجرا را مثل یک راز در سینه نگه داری و به کسی نگویی، می گویم چی شده».
زن همسایه قبول کرد.
زن گفت: «امروز از دو تا گوش های شوهرم دو تا کلاغ بیرون آمدند و پر زدند و روی شاخه های درخت نشستند.» اما دیگر نمی دانست که حرف از دهان در آید، گرد جهان بر آید.
زن همسایه گفت: «بلا به دور. چه درد و مرض هایی پیدا می شود».
بعد هم خداحافظی کرد و به خانه اش رفت. به خانه اش که رسید، به شوهرش گفت: «ببینم، گوش تو که درد نمی کند؟»
شوهرش گفت: «نه! چه دردی؟»
زن همسایه گفت: آخر دیشب گوش مرد همسایه درد گرفته و امروز صبح سه تا کلاغ از گوش او بیرون پریده اند. گفتم نکند که این بیماری مسری باشد و تو هم گرفته باشی.
مرد همسایه از خانه که بیرون رفت. به یکی دیگر از همسایه ها برخورد به او گفت: «مغازه ی همسایه مان باز بود؟»
همسایه گفت: «بله، چطور شده؟»
مرد همسایه گفت: «آخر می گویند که دیشب گوش درد گرفته و امروز پنج تا کلاغ از گوشش بیرون پریده گفتم نکند بیماری اش آن قدر سخت باشد که به مغازه اش هم نرفته باشد».
همسایه ی دوم که به خانه رسید، برای زنش داستان را تعریف کرد و گفت: «... ده تا کلاغ از گوش بیچاره بیرون پریده است.»
حدود ظهر بود که زنی وارد مغازه مرد شد و گفت: «خدا بد نده. الحمدالله می بینم که سر حال هستید و مغازه را باز کرده اید.
مرد گفت: من هر روز مغازه را باز می کنم. مگر قرار بود توی خانه بمانم؟
زن گفت: آخر می گویند که گوشتان درد گرفته و چهل تا کلاغ از گوش های شما بیرون پریده.
مرد خندید و گفت: خودم یک کلاغ از گوشم پردادم. اما یک کلاغ. چهل کلاغ شد و رفت توی گوش شما.
از آن به بعد، هر وقت خبری با شاخ و برگ بسیار تعریف شود و بزرگ تر از آنچه که بوده نشان داده شود، می گویند: یک کلاغ چهل کلاغ شده است.

http://tajerian.ir منبع 


[ دوشنبه 90/2/26 ] [ 11:50 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]

متوجه شده اید یا بازهم توضیح بدم


[ شنبه 90/2/24 ] [ 5:28 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

زمان حجاج ، زندان یکی بود، هارون الرشید زندان ها را متعدد کرد و با این کار هارون می خواست اسلام را در جهان پیاده کند ولی چه اسلامی؟ اسلامی که موسی بن جعفر 14سال برود به زندان ، 14سال درست است. اول تحت نظر بود بعداً از این زندان به آن زندان ، 4 سال آخر در ظلم تمام، پله می خورد میرفت پایین نه هوا بود و نه نور ، الان کشف کردند کنده اند و پیدا کرده اند این زندان ها را.

فرازهایی از سخنان آیت الله محمود امجد در ادامه می آید:

* اگرکسی اخلاقش خوب نباشد در برزخ مشکل دارد.
* از امام پرسیده بودند بدترین لحظه تان کی بوده ؟ گفته بودند وقتی که از مردم خبر نداشتم . در سرمای نوفل لوشاتو ، آنجا ییلاق است در زمستان ، امام دستور تحریم نفت داده بود هیچ وسیله گرمایشی نداشت حتی یک لامپ صد وات یا کمتر که گرم شود می خواسته ببیند می تواند تحمل کند که مردم در سرما نفت نمی خرند.
از صاحب شرایع الاسلام پرسیدندتربیت فرزندچطور است گفته بود وقت تربیت فرزند از20سال قبل از ازدواج است.
* آن چه مهم است نیت است کسی که نیتش درست است با یک ساعت مطالعه به کلی معارف می رسد و الا هرچه قدر هم تلاش کند با ابزار ، کامپیوتر و اینترنت به نتیجه نمی رسد.
* چهار دسته اند اگه خوب باشند همه خوبند اگه فاسد شوند همه فاسد اند اول: علما ، دوم: حکام ، سوم : تجار و چهارم: عبّاد وزهّاد.
آقا نگوید نصیحت خوب نیست نصیحت بکنید ممکن است بیست سال دیگر بفهمد و اثر بگذارد ممکن است الان نفهمد ولی بیست سال دیگر بفهمد .
* به خدا اگر تمام عالم را بگردی یکی مثل این ادعیه مفاتیح الجنان پیدا نمی کنی دعای توسل ، جامعه کبیره ، عشیره و...
* یک جمکران رفته بودیم آن وقت که معنویت داشت این اواخر یک جمکران رفتیم چند هزار نفر آدم بود ولی یک ذره بوی معنویت از آن جمع نمی آمد.
* در جمکران نشسته بودم جوانی آمد گفت استخاره گفتم چشم ، گفت یکی دیگر چشم ، یکی دیگر چشم ، یکی دیگر گفتم آقا برای چه می خواهی گفت تو بیکاری منم بیکارم گفتم استخاره بگیرم بعداً معلوم شد پای منبر محروم کافی چنین چیزی رخ داده این هم فکر کرده کار خوبیست آمده بود انجام دهد.
نگاه حضرت رسول به همه عالم و هرکس مثبت و خیر بوده است البته از ارتباط با آن انسان های رذل و کثیفی که اطراف ایشان بودند یک گَردی در دل حضرت می نشسته که برای رفع آن استغفار می کردند و الا نگاه حضرت همان مارأیت الّا جمیلا بوده است .
* مرز و اساس اسلام اخلاق است « بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق» اگر اخلاق نباشد فقه عبادت نیست و الّا ظواهر فراوان است.
* اگر من گناه کنم ملائکه اذیت می شوند امام زمان (عج) خجالت می کشد.
* تا نفسانیت هست ، فرد نمی تواند اسلام حقیقی داشته باشد نمی تواند به حقیقت ، بگوید یاعلی ، یاحسین.
* زمان حجاج ، زندان یکی بود، هارون الرشید زندان ها را متعدد کرد و با این کار هارون می خواست اسلام را در جهان پیاده کند ولی چه اسلامی؟ اسلامی که موسی بن جعفر 14سال برود به زندان ، 14سال درست است. اول تحت نظر بود بعداً از این زندان به آن زندان ، 4 سال آخر در ظلم تمام، پله می خورد میرفت پایین نه هوا بود و نه نور ، الان کشف کردند کنده اند و پیدا کرده اند این زندان ها را.
* مقام معظم رهبری به بنده گفتند جوان ها شما را خیلی دوست دارند من گفتم سراسری است (کل ایران) ، ایشان گفتند چه بهتر ، گفتم خوب ، آخر کاری نمی توانم برایشان بکنم گفتند یک کلمه به آنان بگویید بس است این سخن حکیمانه است واقعاً یک کلمه زندگی کسی را گاهی متحول می کند.
* جامعیّت و مدیریت آقای بهشتی را هیچ کس نداشت .
* من معتقدم باید یک توفیق عمومی شود و الّا خطرات بزرگی ما را تهدید می کند من خیلی نگران و مضطرّم .
* من خودم از همه بدتر هستم ولی این بلایی که بعضی از این خدانشناس ها بر سر این مردم می آورند من تحمّل نمی کنم.
* شما عدالت را در جامعه برقرار کن من می توانم ، توان این کار را دارم که کاری کنم که یک تار موی هیچ زنی در مملکت بیرون نباشد عدالت کو؟ اول شما عدالت را برقرار کن.امروز ما فقط می توانیم توسر مظلوم بزنیم اگر این کار در مملکت نباشد خیلی کارها می توان کرد.
* مرحوم مجلسی معروف است کارهای بزرگی هم کرده بحارالانوار 110 جلدش چاپ شده باقی اش هم در بیروت چاپ شده که بهتر بود با اوضاع این روزها چاپ نمی شد مربوط به مسائل خاصی است . او هزار شاگرد هم داشته که بعضی شان از خود او بالاتر بودند پدر مجلسی از خود او خیلی بالاتر بوده است.
* بعضی ها با دروغ منبرشان گرفته است ، من یک کتابهایی می دانم بلدم شماها نمی دانید اگر مطالب آنها را بیایم و در منبر بگویم مثل مور و ملخ در خیابان و اظراف آدم می آید پای منبرم.
مرحوم آقاسید ابوالحسن اصفهانی در نماز مغرب بوده سر پسرش را بریدند بین دو نماز ایشان فهمید . مرحوم بهلول می گفت که در نماز عشاء ذره ای صدایش نمی لرزید من عکس ایشان را دیدم خیلی فرد متشخصی بود.
* حدیث از قرآن مشکل تر است چیزی که معقول نیست نباید گفت بعضی چیزها هم که سنگین است ، طرحش سخت است.
* مشکل ما خودخواهی است همین خودخواهی است که عاشورا را درست کرد همه این فسادها از خودخواهی است.
* آدم باید حرف طرف را بفهمد بعد قبول یا رد کند ، ما حرف طرف را نمی فهمیم بعد نفهمیده شروع به نقد می کنیم یا قبول .
* ابتداءاً نباید سوء ظن داشت ولی در مقام عمل سوء ظن لازم است در معامله، ازدواج و... باید سوء ظن داشت.
* آزادی تاجایی خوب است که مزاحم آزادی دیگران نشویم.
* اما آقای بهجت ، البهجه و ماادراک مالبهجه . ایشان هیچ داعی نداشت اگر آدم یک داعی داشته باشد خطرناک است خوب ما 50 سالی بود که ایشان را می شناختیم من نمی گویم شاگرد ایشان بودم چون بگویم شاگرد ایشان بودم ایشان را کوچک کردم برای ایشان بد است که برای بالا بردن خود ایشان را پایین بیاورم. من خیلی ناراحتم از این مسئله (فوت آقای بهجت ) امام که فوت کرد گفتیم آقای بهاء الدینی را داریم آقای بهاء الدینی که فوت کرد گفتیم آقای بهجت هست ؛ حالا کو بهجت کو؟ شما بهجت به من نشان بده .
* اگر کسی گفت من آقای بهجت را می شناسم باور نکنید.
* عمامه وقتی عمامه است که شمشیر حق باشد.
* من نه به شخصی وابسته ام و نه به گروهی ، من آزادم.
* بزرگترین ظلم به جامعه ، خالی کردن آن از محتوا می باشد.
* بعضی از این وعّاظ نمی دانم ابروهایشان را چکار می کنند ، فکر می کنند اگر به وضع ظاهریشان خیلی بپردازند می توانند تبلیغ کنند ولی این نیست تبلیغ با پاکی و صفای درونی است.
* مشکل مردم بیم جان و غم نان است اگر کسی بداند اینها دست خداست مشکلات حل می شود.


[ چهارشنبه 90/2/21 ] [ 9:55 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

صطلاح خودمانی‌اش این است که طرف از دنده چپ بلند شده یا لابد با زنش دعوایش شده که این قدر بداخلاق است. اما - دانشمندان می‌گویند با انجام تحقیقاتی متوجه شده‌اند که قضیه می‌تواند مربوط به سیر بودن و در واقع رضایت خاطر شکم با نارضایتی آن باشد تا چیزهای دیگر. طبق بررسی‌هایی که شده، قاضی‌ها بعد از خوردن غذا با احتمال بیشتری به نفع زندانیان قضاوت می‌‌کنند و حکم به آزادی و عفو آنها می‌دهند.

این را روزنامه دیلی میل نوشته و اشاره کرده که نتایج آخرین تحقیقات نشان می‌دهد زندانیانی که به دنبال عفو هستند، در صورتی که بلافاصله بعد ازآنکه قاضی غذایش را صرف کرد، برای دریافت حکم در برابر او قرار بگیرند، شانس بیشتری برای عفو شدن دارند.

محققان که برای مدتی روند قضاوت تعدادی از قضاوت را بررسی کرده بودند، متوجه شدند قضاوت بعد از صرف یک میان وعده یا وعده غذایی کامل، با احتمال 65 درصد بیشتر حکمی را به نفع زندانیان صادر می کنند.

اما هرچه از صرف وعده غذایی بگذرد، احتمال صدور رأی موافق با عفو و آزادی زندانیان کمتر می‌شود تا اینکه درنهایت این وضعیت به جایی می‌رسد که قضاوت دیگر نظر مثبتی نسبت به زندانیان پیدا نمی‌کنند.

شواهد به دست آمده از این تحقیقات نشان می‌دهد زندانیانی که به مورد آنها در اوایل هفته یا حتی در اوایل روز رسدگی می‌شود، شانس بیشتری برای عفو شدن نسبت به زندانیانی دارند که به مورد آنها در زمان‌های دیگر رسیدگی می‌شود. البته شما دعا کنید هیچ‌وقت پایتان به دادگاه کشیده نشود، برای اینکه اگر به آنجا رفتید، دیگر سیر بودن شکم قاضی و خوش بودن خلقش با خداست. فکر کن که با ناهارش مثلاً دوغ هم خورده باشد و خوابش بیاید و بخواهد ما را - که متهم باشیم - هرچه سریع‌تر بفرستد لای‌باقالی‌ها. آن وقت چه خاکی‌ برسر بریزیم؟


[ چهارشنبه 90/2/21 ] [ 9:53 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

یک مساله که خاطره ای است برای من از خاطراتی که با استاد داشتیم دراینجا ذکر می کنم. می دانید که از سال ?? تا سال ?? از لحاظ فکری سالهای پر بحرانی برای مردم و سالهای نگران کننده ای بر ای افرادی مثل ایشان بود. مجاهدین خلق در صحنه بودند و افکار انحرافی داشتند. معمولا در بعضی موارد آنها محور هم بودند و این باعث شده بود که خیلی از جوانها حالت انحرافی پیدا کنند و ایشان خیلی نگران بودند از طرفی چون من هم در میدان بودم ایشان نگران بودند که مبادا من هم طرز تفکر انحرافی پیدا کنم. یک بار وقتی که من از زندان آزاد شدم ایشان جمله از من شنیده بود که ومن در یک بحث که با سران مجاهدین داشتیم موقعی که آنها رسما اعلام مواضع مارکسیستی کردند گفته بودم آنها مواقعی که دیدند ما دیگر آنها را تایید نمی کنیم پیش ما آمدند و گفتند : مگر شما ضد شاه نیستید؟ گفتیم : چرا. گفتند مگر شما ضد استثمار نیتسید؟ گفتیم چرا. گفتند خوب ما داریم علیه استثمار شاه می جنگیم و شما هم باید ما را تایید کنید. من گفتم ما با آن ضد استثماری که خدا نداشته باشد موافق نیستیمو ارزشی برای آن قائل نیستیم ما آن حرکت ضد استثماری و ضد شاهی را می پسندیم که در سایه تعلیمات الهی و با قبول خدا باشد و باز تعبیری که به آنها گفتم این بود که : ما هیچوقت مبارزه نمی کنیم که شاه برود و جایش استالین بیاید. با کسی هم که مبارزه کند تا استالین را به جای شاه بگذارد مبارزه می کنیم. وقتی مرحوم مطهری این جمله را شنیده بودند خیلی خوشحال شده بودند و وقتی که من از زندان آزاد شدم ایشان به من گفتند که وقتی من شنیدم که تو این جمله را با صراحت گفته ای، دیگر خاطرم جمع شد که کسانی هستند که جلوی انحراف فکری را بگیرند.


[ دوشنبه 90/2/12 ] [ 4:42 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

همه آنهایی که سفری به کرمانشاه داشته‌اند، وبرای اولین بار مجسمه زن تبر به دست را که در یکی از میادین این شهر قرار گرفته، را دیده‌اند از خود می پرسند که این زن کیست و مگر چه کرده که تندیس او را اینچنین نصب کرده‌اند. 
 «فرنگیس حیدرپور» متولد سال ?? از روستای «گور سفید» گیلانغربی است که در جریان جنگ تحمیلی با رشادت و شجاعت خود حماسه‌ای را آفرید که بر اثر آن به شیرزن ایران شهرت یافت.
ماجرای فرنگیس به روزهای آشفته‌حالی دختر جوانی برمی‌گردد که هنوز رخت عزای برادر شهیدش را به تن داشت که خبر شهادت اعضای خانواده اش را در حادثه اصابت گلوله توپ دشمن به اتومبیل حاملشان می‌شنود.
فرنگیس حیدرپور در این مورد می‌گوید: «سال ?? بود و من ??سال داشتم که آنها به روستای ما حمله کردند و ما خیلی شهید دادیم، مردم مجبور شدند فرار کنند و در دره مخفی شوند. در این جریان از اعضای خانواده من هشت نفر (برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختر دایی، دختر عمو و …) شهید شدند.
همان روز که به دره رفتیم، نزدیکی‌‌های غروب بود که تشنه و گرسنه شدیم؛ من با پدر و برادرم به روستا آمدیم تا غذا بیاوریم. آخر چیزی پیدا نمی‌شد. نزدیک رودخانه دو سرباز دشمن را دیدیم؛ از دست آنها به شدت خشمگین بودم، من تبر به دست، به سمت آنها حمله ور شدم که یکی از آنها کشتم و دیگری را زخمی کردم و درنهایت به اسارت در آوردم.»
 وی که اکنون دارای 4 فرزند است، می گوید: در موقع این حادثه 18 بهار از عمرم گذشته بود و در همان آغازین روزهای جنگ، شاهد شهادت دختر عمو، پسر عمو، دایی و اسارت 2 برادر خود بودم و زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حمله‌ور شدم. 
این زن شجاع در پاسخ به اینکه آیا آن تبر را هنوز در اختیار دارد یا
خیر می گوید: در دیداری که با سرلشکر فیروزآبادی در تهران داشتم به دلیل ممنوعیت حمل آن در هواپیما آن را به ایشان تقدیم کردم.
وی که اینک افتخار می‌کند توانسته در زمان جنگ با دفاع از خود و میهن اسلامی تا اندازه‌ای دین خود را به نظام اسلامی ادا کند، می افزاید: اگر دوباره کشورم مورد تجاوز دوباره قرار گیرد باز هم همانند گذشته آماده فداکاری و شهادت هستم.
فرنگیس حیدرپور 
 
 
   
 


[ چهارشنبه 90/2/7 ] [ 10:29 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

پاییز


[ سه شنبه 90/2/6 ] [ 11:4 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 280117