سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

دنبالِ تکثیر خود در فرزندمان نباشیم. مانعِ خودیابی آن ها نشویم و اجازه دهیم خودشان مسیر را پیدا کنند.


 جمعه ها حتی الامکان در طبیعت و پارک هستم. مادری را دیدم که با فرزند خردسالش به پارک آمده بود. 

بچه با پاهای کوچکش که معلوم بود تازه شجاعت راه رفتن آموخته بود، داخل محوطه امن و سرسبز پارک راه می رفت و خوشحال و خندان از اینکه می تواند "مستقل" و بدون کمک، روی پاهایش راه برود. اما تقریبا می دیدم و می شنیدم که مادر لحظه به لحظه می گفت: نَدو!
بچه به سمت درخت می رفت تا درخت را لمس کند، مادر می گفت: "دست نزن" 
بچه روی چمن می نشست، مادر می گفت: مامان جون نشین، کثیفه!

من، حیرت زده از چراییِ این همه تذکر، به محیط اطراف بچه نگاه کردم و هیچ موقعیت خطرناک و آسیب زایی ندیدم که توجیهی برای این همه تذکر باشد.

بچه خم می شد تا از روی چمن، برگ افتاده از درخت را بردارد تا با انگشتان کوچکش برگ را ببیند، کشف کند، بشناسد و تجربه کند ولی باز صدایی خطاب به او می گفت: بنداز زمین، دست نزن!
مطمئن بودم آن مادر محترم از سرِ مهر با فرزندش اینچنین می کرد ولی یقین دارم کار آن مادر، چشمه کشف و کاوش را در بچه می خشکاند.

قصد تعمیمِ جزء به کل ندارم اما تقریباً خیلی بچه ها، کودکیِ خود را اینگونه می گذرانند. نظام آموزش رسمی ما هم همین طور است. ما به دوره کودکی از پشت عینک مردان و زنان بزرگسال نگاه می کنیم. 

این راه که ما می رویم فقط نگاهِ مبتنی بر اقتدار بزرگسالانه به کودک و اشتباه گرفتن دخالت به جای تربیت است.

بیاییم فرصت، امکان و میدان مانور بیشتری برای کشف، مشاهده و تجربه های مستقل و خودانگیخته برای کودکان قائل شویم.

دنبالِ تکثیر خود در فرزندمان نباشیم. مانعِ خودیابی آن ها نشویم و اجازه دهیم خودشان مسیر را پیدا کنند.

یادمان نرود اگر دنیای کودکان را محدود کردیم مطمئن باشیم آینده ای پُر از ناتوانی و وابستگی و ضعف برای بزرگسالی آن ها ساخته ایم. 

[ شنبه 96/5/7 ] [ 11:14 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

مصاحبه‌های شغلی معمولا با دلهره و تشویش همراه هستند. اگر تاکنون برای کاری درخواست داده باشید، احتمالا برای‌تان پیش آمده است که هنگام مصاحبه دچار استرس شوید. حتی ممکن است جملاتی را به زبان بیاورید که اصلا قصد گفتن‌شان را نداشتید. مصاحبه‌کننده (خواه خود کارفرما باشد خواه شخص دیگری) معمولا فردی نکته‌سنج است که به‌دقت گفته‌های شما را بررسی می‌کند. برخی از اشتباهاتی که در روند مصاحبه‌ی شغلی رخ می‌دهند، ممکن است کارفرما را از استخدام‌ شما منصرف کنند. اگر می‌خواهید مصاحبه‌ی شغلی‌تان را با موفقیت پشت‌ سر بگذارید در ادامه‌ی این مقاله با ما همراه باشید.

قبل از شروع مصاحبه آرامش‌ خود را حفظ کنید

اولین موضوع مهم قبل از ورود به اتاق مصاحبه و در خلال آن، این است که آرامش و خونسردی‌تان را حفظ کنید. هنگامی که در اتاق انتظار نشسته‌اید و منتظر مصاحبه‌کننده (یا مصاحبه‌کنندگان) هستید، نفس‌های عمیق بکشید و به خودتان مسلط باشید.

در سکوت این جملات را تکرار کنید:

  • همه چیز خوب است، خوشحالم که اینجا هستم و می‌خواهم از این مصاحبه موفق بیرون بیایم؛
  • زندگی یعنی یاد گرفتن چیزهای جدید؛ قرار است امروز فرصت دیگری برای یادگیری داشته باشم؛
  • من برای استخدام در این شرکت مناسب هستم. هیچ‌کس اینجا به من کمک نخواهد کرد؛ خودم هستم و باید با صدای خودم صحبت کنم و در کالبد خودم بمانم.

 

ورود به اتاق مصاحبه

هنگامی که وارد اتاق مصاحبه می‌شوید، نگاهی به اطراف بیندازید و موقعیت خود را بررسی کنید. هنگامی که مصاحبه‌کننده از شما سؤال می‌پرسد، قبل از صحبت کردن ابتدا یک لحظه فکر کنید و سپس به پرسش او پاسخ بدهید.

در هنگام مصاحبه آرامش خود را حفظ کنید و با همه‌ی حواس‌تان در مصاحبه حضور داشته باشید. اشتباه اغلب افراد این است که در این زمان به ندای ذهن‌شان اجازه می‌دهند بر آنها غلبه کند. اگر این کار را انجام دهید، مغز‌تان دقیقا وسط مصاحبه از شما انتقاد می‌کند و در ذهن‌تان اشتباهاتی را که مرتکب می‌شوید مرور می‌کنید و به این ترتیب تمرکزتان را از دست خواهید داد.

بهترین راه برای خاموش کردن ندای انتقادگر درون این است که به‌دقت به مکالمه‌ی خود با مصاحبه‌کننده توجه کنید. توجه کامل به مکالمه به شما کمک می‌کند قبل از صحبت کردن به حرف‌هایتان و پاسخی که به پرسش‌ها می‌دهید فکر کنید.

نکته مهم دیگر این است که در مصاحبه هرگز نباید پرحرفی کنید.

7 موردی که هرگز نباید در مصاحبه شغلی بگویید

در اینجا مواردی را بررسی می‌کنیم که هرگز نباید در مصاحبه‌ی شغلی بگویید. این جملات و پرسش‌ها اثرات منفی به دنبال دارند و ممکن است کارفرما از استخدام شما صرف‌نظر کند.

1. در شرکت (یا کسب‌وکار) شما چه کاری انجام می‌شود؟

هرگز از مصاحبه‌کننده این سؤال را نپرسید! اگر نمی‌دانید کار شرکت (یا هر کسب‌وکار دیگری که متقاضی آن هستید) چیست یا اینکه برای چه کاری مصاحبه می‌کنید، چرا آنجا هستید؟ باید قبل از مصاحبه وب‌سایت رسمی شرکت را (در صورت وجود) مطالعه کنید. حتی قبل از درخواست دادن برای کار باید از چندوچون کار شرکت مطلع شوید.

2. کارفرمای سابق من آدم مزخرفی بود

اگر شغل سابق‌تان را تحت شرایط سخت رها کرده‌اید، شاید فراموش کردن ضربه‌ای که از کارفرمایتان خورده‌اید بسیار دشوار باشد و شاید دل‌تان بخواهد این موضوع را به زبان بیاورید، اما این کار نه‌تنها راه خوبی برای معرفی خودتان به کارفرمای جدید نیست، بلکه شخصیت شما را نیز زیر سؤال می‌برد. زیرا افرادی که خوب تربیت شده‌اند به دیگران تهمت نمی‌زنند و پشت سر آنها غیبت نمی‌کنند. ممکن است در کار سابق‌تان مظلوم واقع شده باشید؛ هیچ‌کس از این بابت که ناراحت هستید شما را سرزنش نمی‌کند، اما در شأن شما نیست که به کسی از پشت ضربه بزنید، حتی اگر آن شخص یک کارفرمای بد بوده باشد.

3. مشکلی به وجود می‌آید اگر … ؟

متقاضیان کار معمولا عادت دارند بلافاصله مکالمه‌ را به بحث در مورد نقص‌هایشان بکشانند. به همین دلیل آنها اغلب سؤالات این‌چنینی از مصاحبه‌کننده می‌پرسند:

  • اگر من کار با نرم‌افزار اکسل را خوب بلد نباشم مشکلی به‌وجود می‌آید؟
  • من مدرک معتبر اپراتوری ندارم، آیا ایرادی دارد؟
  • من قبلا هرگز چنین کاری را انجام نداده‌ام. مشکلی هست؟

اجازه بدهید آنها با توجه به سوابق و رزومه‌ی شما بگویند چه چیزی مشکل‌ساز خواهد شد. نیاز نیست شما این کار را بکنید! اگر متقاضی این کار هستید، به‌طور قطع مهارت‌هایی دارید که برای کارفرما مهم است و خودش تصمیم خواهد گرفت که برای آن کار مناسب هستید یا خیر. اگر کاستی‌هایی که دارید مشکل‌آفرین باشد، خودشان این را به شما خواهند گفت.

4. من در فلان کار مهارت چندانی ندارم

نیازی نیست پرسش‌های خیالی برای خودتان درست کنید و از هر چیزی که در آن مهارت کافی ندارید صحبت کنید و مثلا بگویید: «من اطلاعات چندانی درباره‌ی کلان‌داده‌ها ندارم!» آنها هرچه را که دانستن آن ضروری باشد می‌پرسند. بنابراین خودتان از پیش، مهارت‌هایی را که ندارید بازگو نکنید.

5. من بسیار سخت‌کوش هستم ، من به‌سرعت یاد می‌گیرم و مواردی از این قبیل را عنوان نکنید

بسیاری از متقاضیان کار فکر می‌کنند اگر خود را سخت‌کوش جلوه بدهند یا ثابت کنند که به‌سرعت هرچه را بلد نیستند یاد می‌گیرند بهتر است، اما در واقع این‌طور نیست. این کار سطح شما را پایین می‌آورد و شما را در حالتی قرار می‌دهد که انگار دارید برای به‌دست آوردن کار التماس می‌کنید. اگر کارفرما به هر دلیلی بخواهد متقاضی دیگری را به شما ترجیح بدهد، این کار را انجام خواهد داد و به ادعای شما مبنی بر سخت‌کوش بودن‌تان توجهی نخواهد کرد. این رزومه‌ی شماست که کارفرما را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اگر شایستگی واعتماد به‌ نفس کافی داشته باشید، کارفرما در استخدام‌تان تردید نخواهد کرد. بنابراین لازم نیست با التماس خودتان را فردی معرفی کنید که حاضر است به‌سختی کار کند.

6. از شغل سابقم اخراج شدم

بهترین پاسخ در برابر پرسش مصاحبه‌کننده درباره‌ی اینکه چرا کار سابق‌تان را رها کردید این است که بگویید: «دیگر زمان مناسبی بود که آن کار را رها کنم. چیزهای زیادی از آن آموختم و دیگر چالش‌ها و جای پیشرفت بیشتری برایم نداشت.»

هرگز نباید بگویید اخراج شدم یا اینکه در شرایط بدی آنجا را ترک کردم. با این حرف ممکن است هر چیزی به ذهن فرد مصاحبه‌کننده خطور کند.

7. اینکه دقیقا سر وقت به محل کارم برسم چقدر مهم است؟

اینکه در مورد ساعت کاری‌تان به‌ویژه زمان ورود به محل کار و زمان خروج از آن از مصاحبه‌کننده سؤال کنید، کاملا به‌جاست و هیچ اشکالی ندارد، اما اینکه بپرسید «آیا باید دقیقا در یک زمان مشخص سر کارم حاضر باشم؟» اشتباه بزرگی است. اگر چنین سؤالی بپرسید، اعتماد فرد مصاحبه‌کننده نسبت به شما متزلزل خواهد شد. فقط زمانی می‌توانید در این مورد سؤال کنید که قرار باشد روی یک برنامه‌ی انعطاف‌پذیر کار کنید.

این پرسش که «آیا به‌طور معمول برای شخصی که به این سِمت منصوب می‌شود، ساعت‌های کاری انعطاف‌پذیر وجود دارد؟» نشان‌دهنده‌ی حرفه‌ای بودن شماست. در حالی‌که پرسیدن «آیا باید دقیقا سر ساعت مشخص به محل کارم برسم؟» کاملا بچگانه است.

سخن آخر

نفس‌های عمیق بکشید و آرامش‌تان را حفظ کنید. صدای انتقادگر درون‌تان را تا جایی که ممکن است دور نگه‌ دارید و روی مکالمه‌تان با مصاحبه‌کننده تمرکز کنید. به یاد داشته باشید هر آنچه باید در خلال مصاحبه اتفاق بیفتد، درست طبق برنامه اتفاق خواهد افتاد. اگر عاقلانه رفتار کنید، همه چیز درست پیش می‌رود و شغلی را که می‌خواهید به‌دست خواهید آورد!

 


[ پنج شنبه 96/5/5 ] [ 6:54 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. «ژاکلین زکریا» خاطره‌ای در رابطه با این شهید را در “علمدار” نقل می‌کند که نشان دهنده تاثیرگذاری این شهید  حتی پس از شهادتش است. این خاطره در یکی از شماره‌های ماهنامه فکه نیز منتشر شده است. خاطره به قرار زیر است:

خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.

کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد.

 

راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند  وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.

آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».

به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.

از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم  کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم.

شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.

بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام.


[ چهارشنبه 96/1/30 ] [ 10:55 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

مهمترین اقدام سیاسی علنی جامعه روحانیت مبارز تهران پیش از پیروزی انقلاب، تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود که در اعتراض به بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از بازگشت امام به ایران صورت گرفت. این روحانیان هر روز علاوه بر شرکت در جلسات سخنرانی مسجد دانشگاه، در محوطه دانشگاه نیز راهپیمایی می‌کردند.

 

آذرماه  سالی که گذشت ،آیت الله عبدلکریم موسوی اردبیلی  از علما و مراجع  صاحب نام حوزه علمیه درگذشت . به بهانه  فوت او کارنامه زندگی سیاسی و فقهی اش را  بررسی کرده ایم که در پی می آید

 آیت الله عبدالکریم موسوی‌اردبیلی در بهمن 1304 به دنیا آمد  او از چهارده‌سالگی تحصیل دروس حوزوی را آغاز کرد و بین سال‌های 1324 تا 1327 در نجف تحصیل می‌کرد. پس از آمدن به ایران، مدتی در قم به تحصیلات خود ادامه داد و سپس برای چند سال به اردبیل بازگشت.

او از سال 1347 به تهران رفت و تا سال 1368در پایتخت ماند. در همین دوران بود که او به چهره‌ای سیاسی تبدیل شد.با اوج گیری انقلاب او  همراه با  مرتضی مطهری و محمد حسینی‌بهشتی و.. "جامعه روحانیت مبارز تهران" را تشکیل دادند.

مهمترین اقدام سیاسی علنی جامعه روحانیت مبارز تهران پیش از پیروزی انقلاب، تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود که در اعتراض به بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از بازگشت امام به ایران صورت گرفت. این روحانیان هر روز علاوه بر شرکت در جلسات سخنرانی مسجد دانشگاه، در محوطه دانشگاه نیز راهپیمایی می‌کردند.

 انطور که آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی درمقدمه‌ای که بر "صورت مذاکرات شورای انقلاب" نوشته  است آقای مطهری پس از بازگشت از سفر پاریس، به دستور امام  اقدام به تشکیل شورای انقلاب کرده است. به گفته هاشمی رفسنجانی بجز او، مطهری، بهشتی، موسوی‌اردبیلی و باهنر، هسته اولیه شورای انقلاب بودند. او از همان روزهای انقلابی به چهره ای نزدیک به  امام بدل شد و چنان که  پس از انقلاب اولین حکم رسمی آیت‌الله موسوی‌اردبیلی در اسفندماه سال 1358 و به عنوان دادستان کل کشور صادر شد. در حکم  بنیانگذار جمهوری اسلامی  خطاب به اوآمده بود : "نظر به اهمیت نقش قوه قضاییه در تأمین سعادت و سلامت جامعه و تمامیت نظام جمهوری اسلامی و ضرورت ایجاد تشکیلات نوین قضایی بر اساس تعالیم مقدسه اسلام به ریاست دادستانی کل کشور منصوب می‌شوید تا با همکاری رئیس دیوانعالی کشور، فقها، قضات، کارمندان شریف و صالح دادگستری و حقوقدانان دیگر به تهیه طرح و برنامه و ایجاد تشکیلات نوین به تدوین لوایح قضایی جدید جمهوری اسلامی ایران بپردازید.

یک روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری در هفتم تیرماه سال 1360 و شهادت  آیت الله بهشتی  امام  در حکمی جدید، موسوی‌اردبیلی را به جای آیت الله  بهشتی به ریاست دیوانعالی کشور منصوب کرد. موسوی‌اردبیلی پس از آن و تا زمان رحلت امام عهده دار آن سمت شد. موسوی اردبیلی همچنین در اردیبهشت‌ماه سال 1368،  در جمی ز سوی امام  به  عضویت در شورای  بازنگری قانون اساسی در آمد. او در تمام این سالها به عنوان چهره  نزدیک به امام در سایت  نقش آفرین بو.  پس از فوت امام  اما او  به قم  مهاجرت  کرد و  رسما از سیاست کناره‌گیری کرد.

آیت‌الله موسوی‌اردبیلی مدتی پس از استقرار در قم، اعلام مرجعیت کرد و در کنار آن، به تاسیس دانشگاه مفید قم پرداخت. او در سال‌های اقامت در قم بیشتر به  امور فقهی پرداخت و  کمتر اظهار سیاسی می‌کرد. با این همه حدود یک سال پس از انتخابات سال 1388، بیانیه‌ای صادر کرد و از برخی امور به نفع معترضان به نتیجه انتخابات انتقاد کرد.

با وجود این قبیل اقدامات پراکنده، موسوی اردبیلی دیگر به صحنه سیاسی ایران بازنگشت. او در سال1391 در سخنانی در درس خارج از فقه خود، از مردم به دلیل عملکردش در سال‌های پس از انقلاب حلالیت طلبید.

آیت الله موسوی اردبیلی گفت: "من از طرف خودم حرف می‌زنم، به دیگران کاری ندارم. من از کارهای کرده و نکرده خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود. ولی گمان می‌کنم همه ما، همه مسئولین، از سابق تاکنون، باید از مردم عذرخواهی کنیم. "در نهایت 4 سال پس از طلب عفو از مردم او  سوم آذرماه سال 95 به دلیل ایست قلبی درگذشت.

  روایت  آیت الله از تجربه مرگ

 روایت های متعدد و خواندنی در باره سبک زندگی ،دیدگاه و مسلک آن مرحروم منتشر شده است در این میان اما  روایت سیدابراهیم رئیسی  از تجربه مرگ آیت الله موسوی اردبیلی  خواندنی  تر است . او  در این باره  در مصاحبه ای  گفته است که در دیدار با آیت الله موسوی اردبیلی خطاب به این مرجع تقلید گفتم: با واسطه شنیده ام که شما آن طرف رفته و برگشته اید اگر امکان دارد چکیده ای از آن را تعریف کنید.

آیت الله موسوی اردبیلی با تایید این ماجرا گفت: سخت مریض شده بودم، حالم بسیار بد شد، کاملا از هوش رفته بودم و به صورت کامل خود را در شرف مرگ یافتم، یکباره در حالت مرگ، تمام حالات خود را مرور کردم تا چیزهایی را به عنوان اعمالی که در دنیا انجام داده را عرضه کنم.وی ادامه داد: در این فرصت، مبارزات قبل از انقلاب، فعالیت های تدریس و تحصیل قبل و بعد از انقلاب، خدمات در دستگاه قضاء، تاسیس موسسه های خیریه و دانشگاه مفید، سایر کارهای خیر و خدمات علمی مانند کتاب و ... را مرور کردم دیدم هیچ کدام در آنجا قابل عرضه نیست.

آیت الله موسوی اردبیلی بیان داشت: یکباره گفتم من در اعتقاد خود نسبت به خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تردیدی ندارم و این را عرضه کنم، در همین حالت دیدم که فشار سنگینی که روی سینه‌ام بود، برداشته شد و کم کم به هوش آمدم. وقتی به هوش آمدم، فرزندم در بالین من نشسته بود و گفت، در این مدت شما پشت سر هم می لرزیدید و اشک از چشمانتان سرازیر بود.


[ یکشنبه 96/1/13 ] [ 10:41 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم 

روزی سراغ وقت من آیی که نیستم

یکی از ابعاد مغفول مانده آیت الله هاشمی  فقاهت اوست که حتی در جمع حوزویان نیز چه بسا روحانیونی باشند که از اجتهاد و قدرت فقهی او چندان اطلاعی ندارند. آیت الله هاشمی علاوه بر اینکه دوره های علوم حوزوی را طبق سنت مرسوم از ادبیات و معانی وبیان و منطق و فقه و اصول بطور منظم در مقطع سطح و خارج با جدیت طی کرده بود در ابواب فقهی بویژه بخش­های اقتصادی و اجتماعی با تسلط بر مبانی فقهی دارای نوآوری­هایی بود.

اصولا نیل به مدارج علمی نیازمند چهار عامل تعیین کننده است: 1) استعداد قوی 2) پشتکار 3) فرصت کافی 4) بهره­مندی از اساتید برجسته. نبودن هر یک از این چهار عامل مانع رسیدن به درجات عالی علمی است.

آیت الله هاشمی در جوانی و مقطع حساس زندگی خود از عمده این توفیقات بهره­مند بود. اولا استعداد و حافظه­ ایشان بحدی قوی بود که الفیه ابن مالک را که شامل هزار بیت در اصول ادبیات عرب از نحو و صرف و اشتقاق و قرائت است از حفظ داشت. کتاب تهذیب المنطق را هم ازبر بود علاوه بر اینکه حافظ قرآن کریم هم بود. آیت الله بروجردی او را از قرآن و الفیه و منطق امتحان می­کند. آیه ای از قرآن را تلاوت می کند و از آقای هاشمی می خواهد ادامه دهد و ایشان ادامه آیه را قرائت می کند، سپس بیتی از الفیه را می­خواند که آقای هاشمی بلافاصله بیت بعدی را خوانده و مورد تشویق ایشان قرار می­گیرد. بعید می دانم امروز در میان ده ها هزار طلبه که در حوزه های علمیه ایران مشغول تحصیل­اند ده نفر حافظ کل الفیه باشند.

دومین عامل موفقیت پشتکار و جدیت ایشان در امر تحصیل علم بود. چنانکه در خاطراتشان آمده است لحظه­ای از عمر خود را به بطالت نمی­گذراند و در فراگیری انواع علوم حوزوی جدّی بود و از فرصتی که در سالهای نوجوانی دور از هیاهو­ها و اشتغالات زندگی برایش فراهم شده بود نهایت بهره­برداری را نمود. یکی دیگر از توفیقات آیت الله هاشمی این بود که دوران طلبگی ایشان همزمان شده بود با حضور اساتید بسیار برجسته در حوزه علمیه قم.  ایشان از محضر پر فیض اساتید مهمی در دروس رسائل و مکاسب از جمله آیت الله مجاهدی، آیت الله فکور و آیت الله سلطانی طباطبایی بویژه از مدرّس مدقّق آیت الله صالحی نجف آبادی بهره­ها برد. واما در مورد اساتید درس خارج ایشان، ابتدا باید نکته­ای را توضیح دهم که دوستان حوزوی آن را بخوبی می­دانند. آن نکته عبارت از این است که درس­های خارج فقه و اصول گاهی ثمره لازم را برای اهل علم ندارد، خصوصا زمانی­که استاد لباس مرجعیت را بر تن پوشیده باشد. درس استاد در این صورت، گرچه برای شاگردان بی فایده نیست ولی نوعا جنبه تشریفاتی آن بر جنبه تحقیقی بودنش می چربد. البته این قاعده عمومیت ندارد ولی غالبا چنین است، و لذا طلبه­های درس­خوان بیشتر سراغ مدرسانی می­روند که استاد سمتی نداشته و ممحّض در علم و تحقیق باشد.

درحوزه علمیه قم در آن روزگار دو نفر به عنوان مجتهد محقق در دروس عالیه به این صفت مشهورتر بودند. این دو بزرگوار گرچه در حد مرجعیت بودند ولی از این سمت ها به کلی کناره­گیری کرده و تمام  وقت و همت خود را به مطالعه و تحقیق و شاگرد­پروری مصروف می­داشتند. این دو مدرسِ خارج یکی آیت الله محقق داماد  و دیگری آیت الله حاج آقا روح الله خمینی بود . آقای هاشمی برای تکمیل مدارج عالی علمی سراغ آنها رفت و چنانکه خود در خاطراتش فرموده او سالها از شاگردان ثابت درس خارج آیت الله محقق داماد بود و همچنین از محضر امام خمینی در فقه  و از علامه طباطبایی و آیت الله منتظری در فلسفه بهره­ها برده بود. آقای هاشمی مدتی را هم به نجف اشرف مشرف گردید و در حوزه علمیه نجف، ضمن آنکه در دروس مراجع بزرگ به­صورت پراکنده شرکت می­کرد، اما همه روزه در محضر آیت الله العظمی میرزا حسن بجنوردی حاضر می­شد. انتخاب آیت الله العظمی میرزا حسن بجنوردی به عنوان مدرس اصلی به همان ملاکی بود که عرض شد. زیرا وی که از بزرگترین فقهای تاریخ تشیع محسوب می­شود حاضر نشده بود ردای مرجعیت را بر دوش بگیرد و لذا فارغ­البال­تر و محضر درسش پربارتر بود. فرزند ایشان حضرت  آیت الله سید محمد بجنوردی نقل­ می­کرد: یک روز پدرم می گفت این طلبه کم­ریش که از قم آمده فهم فقهیش خیلی خوب است، که منظورش آقای هاشمی بود.

 آن­چه به­اختصار گفته شد روند تحصیلی آیت الله هاشمی در کسب مدارج عالی فقاهت و اجتهاد بود. و اما نقش فقاهتی ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که نقش کارآمدی بود جای بحث فراوان دارد.

بعد از انقلاب وقتی مقرر گردید تشکیلات نظام نوپای جمهوری اسلامی که در نظامهای جهانی سابقه­ای نداشت طراحی و برنامه­ریزی شود، هریک از اعضای شورای اولیه انقلاب و یاران امام خمینی(ره) مسؤولیتی را بر عهده گرفتند. در بخش­های اصلی از جمله شیوه اجرایی اداره کشور،  امنیت و دفاع، طراحی زیرساخت­های اجتماعی، آموزشی و قضایی تقسیم کار شد. آیت الله دکتر بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی مسؤولیت طراحی نظام قضایی و دادگستری کشور را، دکتر باهنر امور تعلیم و تربیت را و آیت الله هاشمی با شرکت در انتخابات و حضور در مجلس شورای اسلامی مدیریت و پی­ریزی نظام قانونگزاری را به عهده گرفتند. بدیهی است کسی که مسؤولیت حوزه قانونگزاری را در اولین روزهای انقلاب برای تدوین و تصویب قوانین زیربنایی جمهوری اسلامی عهده­دار می­شود قاعدتا باید نسبت به فقه و مبانی دینی اشراف کامل داشته باشد و هاشمی مناسبترین بود. ایشان در طول دوره ریاست بر مجلس در هدایت نمایندگان برای تصویب قوانین و در موارد زیادی نیز در مباحثه با فقهای شورای نگهبان و قانع کردن آنها  نقش فوق العاده­ای داشت. پژوهشگران ارجمند حوزوی می­توانند با انجام بررسی و تحقیق در سه منبع از آثار ایشان، مجموعه دیدگاه­های فقهی و نوآوری­های آن فقیه ارجمند را استخراج و در معرض استفاده محققان قرار دهند. متأسفانه با همه تلاشهایی که بزرگان ما پس از انقلاب، برای غنی­سازی منابع علمی در حوزه­های جدید علوم اجتماعی و اقتصادی بر اساس مبانی دینی داشته اند هنوز هم دچار فقر منابع هستیم، و برای چاره­جویی فقهی در حوادث مستحدثه و حل مسائل مبتلا­به روز مانند ارث، دیه، بانک، رأی اکثریت، حقوق شهروندی، نظارت همگانی، حقوق جزایی و ده­ها عنوان دیگر نیازمند منابع علمی می­باشیم و هرچه در این باره کار کنیم با توجه به نیازهای روز افزون و عقب ماندگی­های تاریخی باز هم کم است.  دیدگاه­های آیت الله هاشمی در این زمینه بسیار راهگشا و کارساز است. امید است صاحب­نظران در این زمینه از طرح مباحث و اطلاعات خود دریغ نکنند و دانش­پزوهان و مراکز علمی را، هم از بعد سیر تاریخی تحولات فقه حکومتی و هم از جهت مبانی اجتهادی بهره­مند سازند. این قلم هیچ ادعایی در این باب ندارد، بلکه این یادداشت تنها فتح بابی برای ورود در این مسأله مهم است.
 سه منبعی که به نظر می رسد برای آشنایی با اندیشه­های ایشان و غنا بخشیدن به منابع فقهی مفید است عبارتند از:  1) بیست جلد «تفسیر راهنما » که اثری کم­نظیر در تبیین حقایق قرآنی با نگاه کاربردی است و نیز 33 جلد «فرهنگ قرآن»؛ این دو مجموعه میراث­ گرانبهایی از آیت الله هاشمی رفسنجانی هستند. از این منابع غنی بویژه در ذیل آیاتی که به عنوان آیات الاحکام شناخته می­شوند می­توان برداشتهای فقهی ایشان را استخراج کرد. 2) نظرات ایشان در جلسات تدوین قانون اساسی و مجلس شورای اسلامی با بهره­گیری از مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی و مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی. 3) خطبه های نماز جمعه که طی آن بسیاری از مباحث مهم اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی را به صورت تحقیقی بیان کردند. گفتنی است که ایشان برای ایراد هر خطبه ساعتها مطالعه و تحقیق می­کردند و خطابه­های ایشان قابل استناد و مشحون از نکات بدیع علمی است.

تلاش آیت الله هاشمی برای یافتن راهکار فقهی جهت بازکردن گره از مشکلات اجرایی و حوادث نوظهور بسیار چشمگیر بود. با ذکر یک نمونه سخن را به پایان می برم. ایشان در دیدار با اصحاب فرهنگ و رسانه فرموده­ بودند:

«....حکمی وجود دارد که می‌گوید همسران نمی‌توانند از زمین ارث ببرند؟ این مساله برای من قابل توجیه نبود؛ چرا که قرآن این را نمی‌گوید و تنها بحث یک چهارم از اموال همسر مطرح است.... پس از اینکه به قم رفتم و با مراجع دیگر صحبت کردم، آ‌نها گفتند با احتیاط و مصالحه در این زمینه عمل شود. صحبتی هم با رهبر معظم انقلاب در این‌ زمینه داشتم، ایشان دستور دادند علما در جلسه‌ شب‌های پنج‌شنبه در این‌باره بحث کنند. آیت‌الله شاهروی این بحث را آغاز کرد و این فتوا خیلی اصلاح شد.... و به مجلس فرستادند و نمایندگان هم پس از بررسی‌های میدانی، قانونی را تصویب کردند تا این ظلم تاریخی جبران و یا حداقل جلوی گسترش آن گرفته شود....) 

افسوس که قدر این عالم و متفکر بزرگ چنانکه شایسته بود دانسته نشد. حتی در مراسم ختم ایشان در مسجد اعظم قم که به اذعان همگان، از هر حیث در طول سی سال گذشته بی نظیر بود، واعظ مجلس شاید به دلیل بی اطلاعی از مراتب علمی آیت الله هاشمی حق مطلب را ادا نکرد و موجب شد مرجع و علامه بزرگ آیت الله جوادی آملی قبل از پایان یافتن مجلس در حالی که می گفت: هاشمی مظلوم حیا و میتا، جلسه را ترک کند. آری، قدر عالم را عالم و قدر مفسر قرآن را مفسر قرآن می شناسد.

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری...

حجت الاسلام و المسلمین محمدعلی خسروی



[ چهارشنبه 95/12/18 ] [ 11:30 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
بسیاری از جوان ها دوست دارند بدانند زمان مناسب ازدواجشان دقیقا چه وقت است؟ به عبارت دیگر چطور می توانند مطمئن شوند که آمادگی های لازم را برای ازدواج به دست آورده اند؟
اگر این نشانه ها را دارید ازدواج نکنید!
 

 در این بین برخی نشانه ها و رفتارها وجود دارد که اگر فرد در خود آن ها را می بیند، بهتر است تا آن ها را به طور کامل رفع نکرده است، به فکر ازدواج نباشد؛ زیرا متأسفانه با بی تفاوتی و ساده گرفتن آن ها همین عوامل پس از ازدواج مایه بروز اختلافات و بگو و مگوی زوجین می شود. 

برخی از این موارد را در ادامه می خوانیم: 
 
اگر در خانواده پدری و زندگی مجردی خود مسئولیت کاری را به عهده نمی گیرید یا در مسئولیت محوله تعلل می ورزید. ( تنبلی و بی مسئولیتی) 

اگر با پدر، مادر، برادر و خواهر خود (‌که به نظر شما غیر منطقی بوده یا اخلاق دلخواه شما را ندارند) ارتباط سازنده و راضی کننده ندارید و نتوانسته اید تعامل قابل قبولی ایجاد کنید.(نداشتن تعامل و ارتباط اجتماعی صحیح با دیگران) 

اگر در زندگی، مرتب شغل خود را عوض کرده اید، با دوستان زیادی به دلیل مشکلاتی قطع رابطه کرده اید، رشته تحصیلی خود را تغییر داده یا ترک تحصیل کرده اید، علائق خود را نیمه کاره رها کرده اید و ثبات فکری، احساسی و رفتاری ندارید.( نداشتن ثبات فکری، احساسی و رفتاری) 

اگر تصور می کنید افکار، احساس و رفتار همسرتان را در آینده به دلخواه خود تغییر می دهید. (خطای شناختی) 

اگر به دنبال همسر مناسبی هستید به نحوی که در زندگی مشترکتان در آینده با هیچ گونه مشکلی مواجه نشوید. (خطای شناختی) 

اگر در پی کسب لذت و علائق خود، کارها و مسئولیت هایتان را بر دوش دیگران قرار می‌دهید. (اصالت لذت، و نبود مسئولیت پذیری) 

اگر فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول دارید و در برابر دیگران حالت دفاعی یا تهاجمی می گیرید و قادر به درک افکار، احساس و رفتار دیگران نیستید. (واکنش دفاعی و خود میان بینی) 

اگر نقاط ضعف و نقاط قوت خود را به صورت شفاف نمی بینید. (نداشتن خودآگاهی) 

اگر تا کنون با نظرات، انتقادات و پیشنهادهای دیگران، تغییری در رفتار شما ایجاد نشده است. (نبود مدیریت خود یا خود مدیریتی) 

اگر مسائل کاری شما مانع ارتباط دوستانه و ارتباط دوستان شما مانع ارتباط صمیمی در خانواده (خانواده پدری) می شود یا مسائل و مشکلات شخصی شما در تمام حوزه های زندگیتان تاثیر می گذارد و در هم تنیده می شود. (مشکل در تقسیم وظایف و تعارض نقش ها) 

اگر به هیچ وجه قادر به تغییر برنامه های از قبل طراحی شده خود نیستید( حتی اگر شرایط تغییر کند) و بسیار متعصب، خشک و غیر قابل انعطاف هستید. (‌نداشتن انعطاف پذیری لازم) 

اگر قادر به درک احساسات، رفتار و افکار خانواده، دوستان و همکارانتان(که متفاوت از شما عمل می کنند)، نیستید. (نبود آگاهی اجتماعی) 

اگر بیشتر به جای گوش کردن، صحبت می کنید و بیشتر از آن که سعی کنید دیگران را بفهمید، سعی دارید که دیگران شما را درک کنند. (نداشتن مدیریت رابطه) 

اگر بسیار هیجان طلب هستید و تنها، هیجانات شما را به سویی می کشاند و قادر به تعویق انداختن خواسته هایتان نیستید. (هوش هیجانی پایین) 

اگر برای رفتار، احساس و گفتار خود روش و برنامه ای ندارید و منفعلانه به دیگران واکنش نشان می دهید.( رفتار بی تعقل یا انعکاسی، مشکل در شیوه حل مسئله) 

اگر عادت دارید به جای حل مشکلات از آن ها فرار کنید یا اجتناب بورزید یا واکنش شما به مسائل بی تفاوتی است. (پاسخ اجتنابی به رویدادها) 

اگر در آینه نگاه دیگران، شما فردی غرغرو، سرزنش گر، وابسته، احساساتی، بدبین، گوشه گیر، پرخاشگر، دمدمی مزاج، خودخواه، گوشت تلخ، غمگین یا تکانشی (کسی که یک باره بدون مقدمه و از روی احساس دست به عملی می زند و پیامدهای آن را نمی سنجد) به نظر می آیید. (اختلال شخصیت) 

اگر فکر می کنید از بین چند میلیارد ساکنان کره زمین، فقط و فقط یک شخص مناسب شماست و ارزش ازدواج دارد و در غیر این صورت زندگی شما بی معنا شده و باید بمیرید یا تا آخر عمر مجرد بمانید. (خطای شناختی، نداشتن کنترل احساس، هوش هیجانی ضعیف) 

اگر بدون این که خود را دقیقاً‌ ارزیابی کنید و بشناسید، ‌دنبال همسر مناسب می گردید. (‌نداشتن شناخت خود) 

اگر وضعیت فعلی تان راضی کننده نیست و برای رهایی و فرار از موقعیت ، به ازدواج اقدام می کنید. (مشکل در شیوه حل مسئله)


[ یکشنبه 95/11/3 ] [ 10:10 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
خیلی مراقب باشید! خیلی زیاد... چون کلمه بعدی که شما به زبان می‌آورید می‌تواند تعیین کننده بقیه روز شما باشد.
 
به گزارش لایف هک، پزشکان در دانشگاه توماس جفرسون بر این باورند لغاتی که افراد انتخاب می‌کنند می‌تواند بیش از آن چیزی که ما فکر می‌کنیم بر روی زندگی‌شان تاثیر بگذارند. تا به حال به این فکر کرده‌اید کلماتی مانند "من نمی‌توانم " ، "من نخواهم توانست" و "این واقعا سخت است" چقدر می‌توانند مضر باشند؟
 
استفاده بیش از حد از چنین واژه‌هایی می‌تواند ذهن و مغز شما را در مسیر اشتباهی کاملا تغییر دهد و دلایلش هم به این ترتیب است؛
 
واژه‌های مثبت بخش قدامی مغز را قدرت می‌بخشند
 
دکتر اندرو نیوبرگ و مارک روبرت والدمن، نگارنده کتاب تغییر زندگی به نام "کلمات می‌توانند ذهن شما را تغییر دهند" اینطور می‌نویسند: صرفا یک کلمه این قدرت را دارد که روی ژن تنظیم استرس روح و جسم تاثیر بگذارد.
 
در همین راستا با استفاده از لغات مثبت در زندگی روزانه‌مان در واقع باعث می‌شویم قسمت قدامی مغز با این واژه‌ها ورزش کند و تاثیرگذارتر باشد.
 
با تحریک فعالیت لوب فرونتال یا همان بخش قدامی مغز در حقیقت قسمتی از مغز را توسعه می‌دهید که مسئول گفتار واژه‌های درست و تفکیک آنها از نادرست‌هاست. و همچنین شما با توسعه این قسمت در واقع توانایی نادیده گرفتن پاسخ‌های اجتماعی غیر قابل قبول را بسط می‌دهید. در نتیجه استفاده متعدد از واژه‌های مثبت، قدرت کنترل زندگی و انتخاب‌هایتان را در دست خواهید گرفت.
 
کلمات منفی هورمون استرس را افزایش می‌دهند
 
حالا فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد اگر ما بیش از حد از واژه‌های منفی استفاده کنیم؟ استفاده از کلمات منفی ،‌واکنش ترس را در ما فعال می‌کند که در نتیجه میزان هورمون استرس هم بالا می‌رود که برای این حالت آمیگدال (یک ساختار کوچک در مغز که مسئول کنترل احساسات شدید از جمله ترس ،‌خشم ، عشق و شادی و غیره است) مسئول است.
 
هر چقدر منفی بافی در یک فرد بیشتر باشد ، چه بخواهد و چه نخواهد هورمون‌های استرس بیشتری را در بدن خود فعال و روان می‌کند.
 
البته ممکن است این درست باشد که کمی استرس می‌تواند برای بدن ما خوب باشد اما مقدار بیش از حد استرس این توانایی را دارد که چه به لحاظ روحی و چه جسمی مشکلات عدیده‌ای برایمان ایجاد کند.
 
تغییر نگاه به خود و دیگران
 
پزشکان همچنین نکته دیگری را درباره استفاده از زبان مثبت در زندگی اضافه می‌کنند مبنی بر اینکه به کار بردن کلمات مثبت کارکرد لوب آهیانه‌ای را نیز در ساختمان مغز تغییر می‌دهد، این قسمت مسئول دید ما نسبت به خودمان و دیگران است. مادامیکه دید مثبتی نسبت به خودمان داشته باشیم و البته در عین حال از واژه‌های مثبت در گفتارمان استفاده کنیم یاد می‌گیریم که در دیگران هم خوبی‌ها را ببینیم.
 
یک تصویر منفی نسبت به خودمان که از دل یک زبان منفی بیرون می‌آید تمام وجود ما را با شک و تردید انباشته خواهد کرد و سبب می‌شود در رفتارمان با دیگران هم همین نگاه را داشته باشیم و خب در نتیجه رفتار اجتماعی‌مان تحت تاثیر چنین واقعه‌ای قرار می‌گیرد.
 
آزمایش‌ها و تحقیقات
 
تحقیقات متعددی انجام شد تا صحت این ماجرا تائید شود که آیا استفاده از کلماتی با بار مثبت می‌تواند در پروسه افکار و اذهان ما تغییرات قابل قبولی ایجاد کند. در یکی از این تحقیقات از بزرگسالان بین 35 تا 54 سال خواسته شد برای سه ماه آینده هر روز سه موضوع را که آنها را خوشحال‌تر می‌کند یادداشت کنند و توضیح بدهند که چرا این سه مورد را انتخاب کرده‌اند.
 
در نتیجه این تحقیقات سه ماهه مشخص شد این دسته از بزرگسالان بیشتر خوشحال و کمتر افسرده هستند.
 
اما آنچه که این تحقیق ثابت می‌کند این است که ما این ظرفیت را داریم تا با تمرکز کردن بر روی آنچه که باعث خوشحالی‌مان می‌شود بیشتر به آدم مثبتی تبدیل شویم تا اینکه بخواهیم صرفا بر روی اتفاقات ناخوشایند متمرکز شویم.
 
متدهای کاربردی برای بهره‌مندی از زبان مثبت
 
زمانی‌که عصبانی هستیم از لغاتی استفاده می‌کنیم که حین بازگشت آرامش معمولا از به کار بردن آنها پشیمان می‌شویم.
 
کارشناسان در این باره می‌گویند وقتی عصبانی هستید و از لغات عصبانی در چنین شرایطی استفاده می‌کنید، این واژه‌ها قسمت منطق و استدلال را در بخش لوب فرونتال یا همان بخش قدامی مغز تعطیل می‌کنند! در این حالت آمیگدال که مرکز کنترل احساسات شدید است واکنش‌ها را به کنترل خود در می‌آورد و به همین دلیل است که بیشتر ما وقتی عصبانی هستیم نمی‌توانیم قبل از واکنش نشان دادن فکر کنیم. برخی پزشکان چنین حالتی را های جکینگ آمیگدال می‌نامند.
 
با این حال وقتی ما استفاده از زبان مثبت را به یک عادت در زندگی‌مان تبدیل کنیم می‌توانیم بخش قدامی مغز یا همان لوب فرونتال را برای تاثیرگذاری بیشتر حتی در شرایطی که عصبانی هستیم و در موقعیت‌های پیچیده قرار داریم تمرین بدهیم. در چنین شرایطی می‌توانیم حین مواجهه با چالش‌هایی که خشم‌مان را بر می‌انگیزند منطقی‌تر برخورد کنیم.
 
اگر در حال حاضر شما درباره میزان استفاده از لغات مثبت خود نسبت به منفی‌ها آگاهی‌ کامل ندارید، در صورتی که برایتان امکان دارد آنها را یادداشت کنید. همچنین خودتان را در قاب‌های مثبت ذهنی قرار بدهید. هر روز سه اتفاق را که شما را خوشحال می‌کنند یادداشت کنید و این رویه را ادامه بدهید تا ببینید چطور احوالات‌تان به سمت بهتری هدایت می‌شود. در واقع شما خوشحالی را تمرین می‌کنید و آن را برای خودتان شرطی و درونی خواهید کرد.

[ یکشنبه 95/10/19 ] [ 10:17 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]

ما ایرانی ها همه تام کروز رو می شناسیم ولی قهرمانان ایران رو نمی شناسیم این داستان فیلم نیست واقعی است. می خوام با قهرمان واقعی وطن پرست گمنام ایرانی آشنا بشید و اینکه چطور برای ایران جان داد.با جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش ایران سرلشکر خلبان «علی اقبالی دوگاهه» و داستان عجیب شهادتش بیشتر آشنا شوید او اهل رودبار استان گیلان بود. وی در 25 سالگی استاد خلبان جنگنده f-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشگر خلبان«عباس بابایی» و سرلشگر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند.آموزش درآمریکا :وی تکمیل دوره خلبانی را به مدت 220 ساعت در سال 1347در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای امریکا را به پایان رساند و کسب رتبه نخست در بین بیش از 400 دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود نمود . امتیازات خلبانی که او در پایگاه ویلیامز آمریکا بدست آورد شامل رکوردهایی بود که تا آن زمان هرگز در آن پایگاه هوایی ثبت نشده بود. بطوری که تمامی اساتید پرواز هواپیماهای جنگی آمریکا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.

 


در سال 1348 آموزش های تاکتیکی هواپیمای شکاری اف5 را به سرعت گذراند و به عنوان افسرخلبان جنگنده شکاری تاکتیکی اف5 تایگر در گردان 43 شکاری، فعالیت های پروازی خود را در پایگاه هوایی دزفول آغاز کرد.

در سال 1351 بین خلبانان تمام پایگاه ها در پایگاه دزفول برگزار شد حائز مقام نخست در بین تمامی خلبان ها شد و به عنوان قهرمان قهرمانان معرفی شد در سال 1353 جهت گذراندن دوره کارشناسی تفسیر عکس های هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی مجددا به امریکا اعزام گردید .

 

 پس از بازگشت در پایگاه های هوایی بوشهر و تبریز به خدمت پرداخت شهید اقبالی در سال 1354 ازدواج کرد که ثمره آن فرزندی پسر بود که هم اکنون از پزشکان حاذق کشور است. براساس مدارک موجود در پرونده پرسنلی این شهید وی همواره در وضعیت عالی پروازی آکادمیک و انضباطی قرار داشته است. دریافت بیش از سه هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده ها دانشجوی جوان که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشگر خلبان عباس بابایی و سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نایل شده اند و یا به رده های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند کارنامه درخشان شهید سیدعلی اقبالی است. در بیان خصوصیات این شهید نوشته اند وی فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود فروتن و خویشتن دار گشاده رو و متین آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیارانسانی شهید اقبالی علاقه وافری به قرآن داشت و هرچند وقت کل قرآن را دوره می کرد.

 

این شهید سعید در عملیات معروف کمان 99 که در نخستین روز جنگ تحمیلی با شرکت 140 فروند جنگنده از پایگاه های مختلف انجام شد شرکت داشت. سید شهید در قالب لیدر دسته 4 فروندی به نام اسکارال از پایگاه دوم شکاری تبریز به هوا برخاست و پس از بمباران پایگاه هوایی موصل، به همراه همه همرزمانش سالم به پایگاه برگشت.

شهادت :

این هم وطن دلیر اکثر تلمبه خانه ها و نیروگاه های برق عراق از کار انداخته بود و طرح های عملیاتی وی باعث گردیده بود صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد از این رو صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود . از این رو به دستور صدام پس از دستگیری بدنش به دو نیمه تبدیل شد و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد .

شرح کامل شهادت ایشان را در زیر بخوانید و به دیگران هم بفرستید تا مردم ایران بدانند ما چه عزیزان گمنامی را در نیروی هوایی ارتش داشته ایم که حتی نام آنها را هم نشنیده ایم .

شهادتش در روز عید قربان مصادف با اول آبان ماه 1359 رقم خورد. پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق و همچنین در منطقه هوایی موصل هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت و در حالی که به نزدیکی مرز ایران رسیده بود هواپیمایش سقوط کرد و در خاک عراق مجبور به خروج اضطراری شد.

 

در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی درآمده بود، به دلیل ضربات مهلکی که نیروی هوایی ارتش ایران در نخستین ماه جنگ بر پیکر ماشین جنگی عراق وارد نموده بود به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با اسرا، به فجیع‌ترین و بیرحمانه ترین وضع به شهادت رسید. بدستور صدام ملعون، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب هایی که به بدن این خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نیم کردند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می کرد و طی 22 سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود؛ تا این که در خرداد سال 1370، بر اساس گزارش های موجود عملیاتی و اطلاعاتی، و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده وخلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد. پیکر مطهرش که بخشی از آن غریبانه در قبرستان محافظیه نینوا و بخشی دیگر در قبرستان زبیر موصل به خاک سپرده شده بود، با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین وکمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی، به همراه پیکرهای مطهر تنی چند از دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی، پس از 22 سال دوری از وطن، در میان حزن و اندوه خانواده، یاران و همرزمانش به میهن بازگشت و به شکلی بسیار با شکوه و تاریخی در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی تشییع و در پنجم مردادماه 81 در قطعه خلبانان بهشت زهرا درکنار سایر همرزمانش آرام گرفت.یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

 


[ پنج شنبه 95/10/9 ] [ 9:28 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
سعی می کنم مثل خود انقلابیون، ساده و بی تکلف و آرایش بنویسم و در همین راستا و در همین ابتدا بعنوان مدخل بحث با یک امر شخصی خودم شروع می کنم: برای من یکی از چیزهایی که باور واقعی و راستین را به حی و حاضر بودن باریتعالی، یادآوری و تحکیم می بخشد، موضوع قدرناشناسی برخی از خلق و ناسپاسی علنی و عمومی که بعضا رخ می دهد. تجربه بسیار داشته و شاهد بوده ام که کسانی که در جامعه ما خدمتی اجتماعی کرده اند و می کنند و به دلایل گوناگون و متعدد که از حوصله این بحث خارج است، آن چنان که باید مورد سپاس برخی از خلق خدا و همنوعان خود واقع نمی شوند.
 
انقلابی بین نسلی
 
سخنم معطوف به انقلابی راستین و مردمی از آغازفعالیت تا مرگ، سرکارخانم مرضیه حدیدچی(طاهره دباغ) است که چند روز پیش درگذشت و به زعم نویسنده مراسم تشییع و یادبودش(روزشنبه) به آن شکلی نبود که نشان دهنده سپاس و یا عدم فراموشی برخی کسانی باشد که اکنون مصادر امور در اختیار دارند.
 
وااسفا! نویسنده هیچگاه توفیق حضور در محضر این مجسمه زن اجتماعی و انقلابی و خدوم ملت و همکلامی با ایشان را نداشته ام اما نکاتی در شخصیت آن معظمه یافته ام که دریغم آمد به رسم قدرشناسی این سطور رقمی نشوند.
مراسم های یابود در جامعه ما دو کارکرددارند یکی جمع شدن و کثرت آمرزش خواهی برای فرد درگذشته از باریتعالی و دیگر ابراز قدرشناسی شرکت کنندگان از متوفی.
 
مراسم تشییع و یابود مرحومه دباغ می توانست بهتر از این و باشکوه برگزار شود و شماری بسیاری را در این مراسم شاهدباشیم، که این کثرت وانبوه شرکت کنندگان و شکوه مراسم خصوصا با مشارکت بیشتر مسوولان و چهره ها و نیز تحرک رسانه های بخصوص رادیو وتلویزیون میسر می شد.که نشد. این درحالی است اگر بستگان یکی از مسوولان کنونی حکومتی در هر قوه دارفانی وداع گوید، فضای جامعه متاثر از و پر از چنین اتفاقی می شود که برای مرحوم دباغ آنچنان که شایسته مقام والا و یگانه اش بود، اینچنین نشد. نه اینکه او که دنیا را ترک کرده نیاز داشته باشد بلکه برای ماست تا به کم سن و سال تر از خود و جامعه نشان دهیم که قدرشناسیم.
 
می گویم یگانه و والا بدلیل اینکه هیچ زن مسلمانی همچون او مبارزه نکرده و حتی پیشگام مبارزان مرد نبوده است او در حالی که در کمیته مشترک ضدخرابکاری دختران خُردش دربرابرش کتک می خوردند، لب نگشود. حتی اگر سوزن به زیر ناخنهایش می کردند و سیگار بازجویش بر بدن او خاموش شد. 
 
او معتمدترین زن نزد امام راحل بود به طوری که اگر کسالتش اجازه می داد تنها زنی می شد که با پرواز 12 بهمن همراه امام وارد ایران شد، چرا که امام چنین اجازه و اعتمادی را برای این پرواز صادر کرده بودند. او تنها زنی بودکه در هیات اعزامی امام نزد گورباچف حضور داشت و بالاتر و مردمی تر از همه؛ او تنها مقام حکومتی جمهوری اسلامی بود که برای عمل نیکوکارانه کمک به خانواده ای نیازمند، مسافرکشی می کرد و حیرت انگیز که براثر اتفاقی ناخواسته این مساله آشکار شد و گرنه این موضوع مثل بسیاری خدمات او مکتوم و خاموش می ماند. 
 
بسان دباغ از انقلابیون نسل اول کم نیستند که با خدای خود معامله کردند و اکنون گوشه گزیده اند و یا هنوز فعالیت دارند اما تمایلی به پروپاگاندا و علنی کردن آن را و ابراز قدرشناسی از خود را ندارند اما ما که باید ادب و وظیف خود را در قدرشناسی نشان دهیم. روی سخن متوجه تصمیم گیران است و نه مردم که عموماً قدرشناسی خود را زمانی که باید ابراز می کنند.
 
اما سوای همه اینها و به غیر از دو کارکردی که اشاره شد کارکردی دیگری متاثر از شرایط جامعه امان برای مراسم انقلابیون راستین همچون مرحومه دباغ ، می توان سراغ گرفت و افزود و آن کارکرد الگویی امثال مرحومه دباغ و مراسم های یادبود او بخصوص در شرایطی است که برخی مسوولان با برخی حاشیه های مدیریتی- مالی خود به اعتماد حاکمان و مردم ضربه زده اند. الگوی دباغ می تواند این را به مردم بگوید که امثال او را داریم که به قدرت نرسید تا منتفع شود. او زلال انقلابیون بود.       
  
امروزه ما به الگوهایی مثل دباغ بیش از هر زمانی دیگر نیاز داریم. ویژگی ماندگاری که امثال دباغ دارند  نه تنها تاریخ بر آنها غبار نمی نشاند بلکه تحولات در گذر زمان آنها را مورد نیاز و کاربردی تر می سازد.درگذشت او و آیین های بزرگداشت و یادبود او از جمله بهترین فرصت ها بشمار می آیدتا وجود انقلابی بی توقع او یادآوری شود.
 
ماباید یاد بگیریم به پیشگامان انقلاب احترام بگذاریم و این رفتاری برای نسل های آینده باشد آن هم بدلیل اینکه بیشترین خلوص رفتار اجتماعی را در آن نسل می توان سراغ داشت کسانی که به استقبال محنت و رنج رفتند تا به آرمان هایشان نزدیک شوند.او تجسم اندیشه فقهی بنیانگذار جمهوری اسلامی در اجتماعی بودن و فعالیت اجتماعی زن مسلمان است.
 
* حبیب الله معظمی

برچسب‌ها: دباغ
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آذر 1395ساعت 10:28  توسط غلامرضابالایی راینی  |  نظر بدهید

[ دوشنبه 95/9/8 ] [ 10:33 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
مقام معظم رهبری: نگذارید نسبت‌های واقعی آیت الله طالقانی به نسبت‌های غیر واقعی تبدیل شود شخصیّت های ماندگار تاریخ از این جور فضائل در وجودشان مستتر است؛ اینها را بایستی باز کرد، شناخت، معرفی کرد. رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران بر تجلیل از شخصیت مرحوم آیت الله طالقانی تاکید کردند و گفتند: آقای طالقانی واقعا سزاوار و شایسته این است که از ایشان تجلیل بشود، نگذارید نام و خصوصیات ایشان فراموش بشود و نسبت های واقعی ایشان با انقلاب، تبدیل بشود به نسبت های غیر واقعی. به گزارش عصر ایران به نقل از به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری، متن بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی که در 25 مردادماه 1395 انجام شد به شرح زیر است: «بسم الله الرّحمن الرّحیم (1) اوّلاً از آقازاده مرحوم آقای طالقانی (رحمةالله علیه) و دوستان همکارشان تشکّر میکنیم که نام طالقانی و بیت طالقانی را همچنان که آن شخصیّت زندگی کرد و بود، حفظ کردند. بعضی از بیوت و وابستگان به شخصیّت ها، بعد از آنکه آن شخصیّت پایش از این عالم مادّی بریده میشود و بیرون میرود، نام او را حفظ میکنند لکن محتوای او را بکلّی -گاهی اوقات به 180 درجه عکس- تغییر میدهند. شاید اگرچنانچه ایشان -که خب در بین برادرها به این مسئله همّت گماشتند- همّت نمیکردند و پا جلو نمیگذاشتند، شاید سرنوشت آقای طالقانی هم به همان سرنوشت دچار میشد؛ امّا خب الحمدلله شما توانستید چهره ی آقای طالقانی را حفظ کنید. آقای طالقانی، یک شخصیّت بسیار مغتنمی بود. این جهاتی که جنابعالی ذکر کردید،(2) واقعاً در ایشان بود. خدای متعال یک قالب خوبی در ایشان متجلّی کرده بود؛ یک انسان صریح، باصفا، باصداقت. از جمله ی خصوصیّات آقای طالقانی، یکی صفای ایشان بود؛ آدم باصفایی بود، آدم باصداقتی بود. وقتی انسان با ایشان می نشست، جز یکرنگی و صفا و راستی، واقعاً انسان هیچ چیز نمیدید. ما با ایشان جلسات طولانی [داشتیم ]؛ بنده هر وقت تهران می آمدم -آن وقتهایی که ایشان از زندان آمده بودند بیرون- منزل ایشان حتماً یک بار، دو بار میرفتم، می نشستیم دو ساعت با ایشان صحبت میکردیم؛ آدم لذّت میبرد از صفا و صداقت این مرد؛ این یکی از خصوصیّات ایشان بود. در عین این صفا و صداقت و راستی و درستی، مردی بود در کمال اعتماد به نفس؛ یعنی یکی از خصوصیّات ایشان، اعتماد به نفس بود؛ مطلقاً تحت تأثیر قدرتها و ظواهر و مانند اینها قرار نمیگرفت. من اوّلْ باری که آقای طالقانی را دیدم، یا آخر سال 42 بود یا اوائل 43 که ایشان در عشرت آباد محاکمه میشدند. رفتم من در دادگاهشان [شرکت کردم ]؛ گفتند دادگاه عمومی است منتها صندلی محدودی گذاشتند؛ ما خیلی زود رفتیم آنجا که شرکت کنیم و الحمدلله جا پیدا کردیم، رفتیم داخل. من تا آن وقت آقای طالقانی را از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان و مرحوم مهندس بازرگان و دیگران بودند -آن عدّه ی نهضت آزادی- که آنجا محاکمه میشدند و به نظرم آن محاکمه ی دوّم هم بود؛ از آن دادگاه های پنج قاضی که پنج نفر آن بالا با درجه و نشان و واکسیل(3) و اینها نشسته بودند؛ آقای طالقانی هم آن جلو بی اعتنا نشسته بود؛ اسم ایشان را آوردند، ایشان باید بلند میشد حرف میزد، [ولی ] ایشان اعتنایی نکرد، همان طور که نشسته بود و عصا هم دستش بود -آن وقت با اینکه سن ایشان هم زیاد نبود امّا عصا داشت؛ این عصا هم دستش بود- اصلاً اعتنایی نکرد، بلند نشد، جواب نداد؛ یعنی این جور بود، آن دادگاهی که جوری آن را ترتیب میدادند که آن متّهم خودش در آن به اصطلاح هیمنه ی ظاهری دادگاه هضم بشود -معمولاً این جور بود؛ ما هم چند بار دادگاه رفتیم، دیدیم- ایشان اصلاً و مطلقا اعتنائی نداشت. وقت تنفّس هم ما رفتیم جلو، ایشان با ما گرم، گیرا -حالا بنده آن وقت یک طلبه ای مثلاً بودم، یک طلبه ی جوانی؛ و شنیده بودند من چون اندکی قبلش زندان قزل قلعه بودم و ایشان و مهندس بازرگان شنیده بودند- [وقتی ] بنده را معرّفی کردند، گرم گرفتند، محبّت کردند؛ به آن مقامات، بی اعتنا؛ به ما که یک طلبه ای بودیم، این جور گرم و گیرا و با محبّت و مانند اینها. خود ایشان میگفتند در مسجد هدایت که مال هدایتها و خاندان هدایت و مربوط به آنها بود که اینها فواتحشان را اینجا میگرفتند -در فواتح خاندان هدایت که یک خاندان قدیمی مرتبط با دربار و دستگاه بودند؛ خب ایشان هم پیش نماز مسجد هدایت بودند و گاهی شرکت میکردند- من رفتم؛ یکی از زنهایشان یا مردهایشان مُرده بودند و مجلس ترحیم داشتند و من هم آنجا رفتم؛ دمِ در، این امرای بلندپایه با درجه های سرلشکری و سپهبدی و فلان همین طور ایستاده بودند با لباس های فلان؛ از جمله، آن ارتشبد هدایت معروف آن زمان هم ایستاده بود؛ ایشان گفتند من نگاه کردم دیدم من در ردیف اینها نمیتوانم [بنشینم ]، رفتم آن طرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت ] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت ] سلام عرض میکنم؛ [گفتم ] علیکم السّلام، شما کی هستید؟ [گفت ] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا افتاده زندان. ایشان میگفت دیدم آن آدم با آن جاه و جلال و با آن کَرّوفَر، یک آدم کوچک حقیرِ واقعی است؛ ولی من نه در آن مجلس نه اینجا، فرقی نکرده بودم، من همین خودم بودم! این جور بود، با این اعتمادبه نفس و احساس شخصیّت. این هم ناشی از ایمان بود. ایشان واقعاً مؤمن بود. آن وقت همین ایشان، در مقابل امام تواضع میکردند. من تواضع ایشان را در مقابل امام دیدم، هم در غیاب امام، هم در حضور امام. در غیاب امام ایشان به بنده گفتند که آقای خمینی گاهی یک حرفهایی میزند که به نظر آدم نشدنی می آید، بعد می بینیم واقعاً شد، ایشان به یک جایی متّصل است! یعنی برداشت آقای طالقانی این بود -به این مضمون، حالا عین عبارت ایشان یادم نیست- میگفت از یک جایی به ایشان خبر میرسد، به یک جایی ایشان متّصل است. در حضور امام هم من دیده بودم، ایشان کمال تواضع را در مقابل امام میکردند؛ این آدمی که آن جاه و جلال آن دستگاه ها برایش صفر بود و هیچ نبود، در مقابل امام تواضع میکرد. شخصیّت های ماندگار تاریخ از این جور فضائل در وجودشان مستتر است؛ اینها را بایستی باز کرد، شناخت، معرفی کرد. به هرحال این تشکیلات شما تشکیلات خوبی است و آقای طالقانی واقعاً سزاوار و شایسته این است که از ایشان تجلیل بشود، احترام بشود؛ نگذارید نام ایشان فراموش بشود و خصوصیّات ایشان فراموش بشود و نسبت‌های واقعی ایشان با انقلاب، تبدیل بشود به نسبت های غیر واقعی؛ اینها را باید مانع بشوید و نگذارید. ان شاءالله موفّق و مؤیّد باشید.» 1) در ابتدای این دیدار -که در چارچوب دیدارهای دسته جمعی برگزار شد- آقایان سیّدمهدی طالقانی (فرزند آیت الله طالقانی) و موسی حقّانی (مسئول ستاد) مطالبی بیان کردند. 2) اشاره ی مسئول ستاد به این مطلب که در دیدار قبلی ستاد بزرگداشت آیت الله طالقانی، معظّمٌ له در 1389/12/19، بر مجاهد بودن و انقلابی بودن شخصیّت آیت الله طالقانی تأکید فرمودند. 3) رشته های به هم بافته ای که بر شانه ی لباسهای رسمی نظامی می آویزند.


[ یکشنبه 95/6/21 ] [ 3:55 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 47
بازدید دیروز: 103
کل بازدیدها: 275305