سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

آن زمان چاپ کارت عروسی مرسوم نبود و الا باید به جای عبارت «به صرف شیرینی و شام» می نوشتند: «به صرف افطار و شیرینی».

 

جشن عروسی امام خمینی چگونه شکل گرفت؟

از خواندن خطبه عقد تا شب یا روز تولد حضرت امام حسن مجتبی (ع)، تعدادی از اقوام نزدیک برای افطار در خانه آقای ثقفی می ماندند تا به قول معروف هفت شبانه روز جشن عروسی بگیرند و البته شب آخر که جشن اصلی بود تعداد آنها از حدود شصت تا هفتاد نفر تجاوز نمی کرد که برخی از آنها خدمتکاران بودند.

از خانواده داماد دو برادر، حاج مسیب خدمتکار آقای هندی، آن افسر ارتشی که برای خواستگاری همراه شده بود. از دوستان مشترک: آقای شاه آبادی و همسرش، آیت الله سید رضا تقوی و همسرش، سید احمد و خانواده اش، سید صادق و خانواده اش و بقیه همگی از خانواده عروس.

البته اگر آیت الله کاشانی و خانواده هم دعوت بودندکه بعید است دعوت نشده باشند، جزء همسایگان خانواده عروس تلقی می شدند.

آن زمان چاپ کارت عروسی مرسوم نبود و الا باید به جای عبارت «به صرف شیرینی و شام» می نوشتند: «به صرف افطار و شیرینی». چرا تعداد مهمانان کم بود؟آیا چون مخارج شام شب عروسی با داماد است؟ نه! چون هزینه افطار و شام را هم خازن الملوک عهده دار شده بود. علت آن را کسی نپرسیده است و فقط با حدس و گمان می توان عللی برای آن یافت. شاید یک علت اینکه بسیاری از اقوام مادر و مادربزرگ که تا چندی پیش از این، وصلت را به سخره می گرفتند، روی آمدن به مجلس عروسی را نداشتند و نیز عده ای دیگر همچنان بر مخالفت هم پای می فشردند و نیز شاید چون از خانواده داماد افراد زیادی نیامده بودند، خانواده عروس ملاحظه کرده و فقط افراد خیلی نزدیک را دعوت کردند. علت دیگر می تواند سردی هوا باشد که نمی شد مهمانان را در حیاط جای داد و اتاق ها هم برای چیدن سفره افطار گنجایش زیادی نداشت.

خازن الملوک دایه اش محیا خانم و دختر دایه اش عذرا خانم را با یکی دو نفر دیگر فرستاده بود تا در خانه ای که آسید احمد یافته بود هم جهیزیه را بچینند و هم بساط پذیرایی را برای آمدن عروس و داماد و همراهان آماده کنند. آن شب ها طولانی بود و در قسمت زنانه شاید هم بزن و بکوب انجام شد اما در قسمت مردانه مردها فقط با هم گپ می زدند. شاید هم یک مداح مولودی خوانده باشد و رضا چهارساله شعر «ما سمیعیم و بصیریم و هشیم را».

آخر شب به جز روحانیون مجلس، مدعوین برای بردن عروس به طرف خانه داماد به راه افتادند. از منزل آقای ثقفی تا منزل داماد راه زیادی نبود با این حال چند سواری هم کرایه کرده بودند تا بعضی مهمانان در آن بنشینند. می توان تصور کرد که خازن الملوک مادر عروس با اشک شوق دخترش را بدرقه کرده ولی هنوز زود بود که مادربزرگ هم اشک شوق بریزد. عروس را از زیر قران رد کردند و به خدا سپردند. آقای ثقفی برای دست به دست دادن داماد و عروس همراه مدعوین شد.

حتما سر کوچه میرزا محمود وزیر چراغ زنبوری و منقل اسفند گذاشته بودند. اما خانم از این ریزه کاری ها چیزی بیان نکرده است. وقتی آقای ثقفی دستان داماد و عروس را در دست هم گذاشت، برای اولین بار دختر، داماد را از روبرو دید و داماد نیز عروس را. اما نه خانم و نه آقا نگفتند که در این اولین دیدار چه احساسی داشتند.

خانم دکتر طباطبایی از قول خانم در توصیف اولین خانه پس از ازدواج چنین نقل کرده است: «آن خانه سه اتاق داشت که دو تا را به اندرونی اختصاص دادیم و جهیزیه من در آنجا چیده شد و اتاق سوم بیرونی و برای رفت و آمدهای مردانه در نظر گرفته شد. اسباب و اثاثیه بیرونی هم از خانه پدرم تامین شد که هنگام نقل مکان به قم بازگرداندیم.».[1]

 
  1. برشی از کتاب یک قرن زندگی پرماجرا (سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی، همسر امام خمینی بر اساس خاطرات و خیال) اثر سید علی قادری.

[ یکشنبه 97/4/17 ] [ 12:32 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

من از مرحوم آیت‌الله صدوقی خاطرات زیادی دارم. با ایشان دوستی ما سابقه دارد. البته دوستی بیست ساله، سی ساله نیست اما چند سال بود که با ایشان آشنا بودم بیشترین آشنایی و صمیمیت و دوستی نزدیک ما با ایشان از سال 1357 شد، یا 56 یا اواخر 56 بود یا اوائل 57 بود. ما در تبعید بودیم در ایرانشهر بلوچستان.


یک روز مغرب بود، من رفتم منزل برادرمان آقای حاج محمد جواد حجتی کرمانی که ایشان هم آن‌جا تبعید بودند و ما هر دو با هم بودیم، غروب رفتیم منزل ایشان که نماز بخوانیم، من دیدم که آقای صدوقی با چند نفر از علمای محترم یزد از جمله آقای راشد یزدی - که در این جریانات تشییع ایشان سخنان بسیار جالبی ایراد کرده بودند، من از تلویزیون و رادیو شنیدم - ایستادند به نماز، ما هم نماز را با آنها خواندیم.

بعد از نماز جویا شدیم، معلوم شد بله، ایشان با وجود سن زیاد و وضعیت اختناق‌آمیزی که آن وقت داشت، راه افتادند از یزد که همه‌ی تبعیدیها را دیدن کنند. از جمله ایرانشهر آمده بودند و شما میدانید راه ایرانشهر راه دشواری بود و زندگی در ایرانشهر هم برای کسی مثل ایشان ولو یک شب، دو شب مشکل بود. ایشان آمدند آن‌جا یک شبی، دو شبی ماندند و بعد رفتند چابهار آن‌جا هم یکی، دو تا تبعیدی بودند از آنها هم دیدن کردند، مجددا برگشتند ایرانشهر و باز ماندند، یک روز، دو روزی، ایرانشهر بودند. از آن‌جا دوستی ما با ایشان صمیمانه شد.

بعد که رفتند یزد، مرتب با من تبادل پیام میکردند، نامه مینوشتند، یزدیهایی که میآمدند آن جا، به خصوص بعد از آنی که آقای راشد - برادرمان که الان ذکر خیرشان را کردم - ایشان بعد از چندی خود آقای راشد به ایرانشهر تبعید شد؛ یعنی بعد از همان سفری که ایشان دیدن ما آمده بودند، فکر میکنم بعد از مثلا بیست روزش سر قضایای یزد که در فروردین اتفاق افتاد و آن‌جا کشتار شد و اینها، سخنران آن جلسه‌ی مهم یزد که منجر به حوادث بزرگی شد، آقای راشد یزدی بود؛ آقای حاج محمد کاظم راشد یزدی.

 لذا ایشان را گرفتند تبعید کردند یزد. بعد از تبعید ایشان از یزد، یزدیها زیاد رفت و آمد میکردند در ایرانشهر که ما بودیم و مرتب از طرف آقای صدوقی پیام و نامه، پیام شفاهی بود و من هم پاسخ میدادم. من آقای صدوقی را یک شخصیتی یافتم که در بین روحانیون انصافا کم‌نظیر بود. اولا مرد فاضل درس‌خوانده زحمت کشیده‌ای بود، ملا بود، مرد با تقوا و دین و واقعا دین‌داری بود. مرد بسیار شجاعی بود، حالا شجاعت ایشان را شما توی این جبهه‌ها دیدید دیگر. ایشان توی جبهه‌ها همه جا رفت و بیمی از این‌که حالا چه خواهد شد نکرد. در جبهه‌های غرب ایشان بود، از سال گذشته، آن وقتی که من خودم توی جبهه‌ها بودم، آقای صدوقی را دیدم که راه افتاده بود گیلانغرب، سر پل ذهاب، نمیدانم بیجار، مریوان، پاوه، مرتب تو این جبهه‌ها ایشان میگشت.

بعد هم جبهه‌های جنوب و در قرارگاه کربلا و دیگر این را همه دیگر دیدند و معلوم است. غیر از این من شجاعت ایشان را از دوران اختناق به یاد دارم. ایشان در آن دوران تهدید شده بودند که به قتل خواهند رسید به وسیله‌ی چماق به دست‌های دستگاه، به خاطر این‌که ایشان اداره‌کننده و رهبر همه‌ی حرکت‌ها در یزد بود؛ یعنی یک رهبری دقیق و واقعی میکرد. درعین‌حال ایشان ساعت ده شب که میشد راه میافتادند - که خبرش را به ما در ایرانشهر میدادند - هر شب ساعت ده ایشان یک مقداری قدم میزدند توی خیابان، خیابانهای خلوت و بیتردد یزد، ساعت ده شب با این‌که تهدید هم شده بودند که کشته میشوند، ایشان از این تهدید نمیهراسیدند.

شجاعت ایشان این بود. انسان فعال پرکاری بود. تمام عمر آقای صدوقی به فعالیت و تلاش گذشت. اگر شما بدانید که ایشان چقدر تلاش آبادی و عمران و رسیدگی به زلزله و رسیدگی به سیل و رسیدگی به جنگ‌زده و اینها داشته، واقعا حیرت‌آور است. در ایرانشهر که ما بودیم - باز برگشتیم به خاطرات آن دوران -  ایرانشهر سیل آمد، و ما که آن‌جا تبعید بودیم، یک گروه امداد درست کردیم. بیشترین و اولین و سریع‌ترین کمک از سوی آقای صدوقی بود که تا آخر هم ادامه داد. یعنی اگر ما مثلا میخواستیم آن دوره‌ی امداد را که مثلا حدود 40 روز، 50 روز طول کشید، اگر میخواستیم شش ماه هم امداد برسانیم به مردم آن جا، آقای صدوقی مرتب به ما کمک میکرد، پول و وسائل برای ما میفرستاد.

یک فرد عجیبی بود در فعالیت و در کارهای خیر. ایشان میدانید در این سفر کربلا، این قرارگاه کربلا ایشان بیمار بود؛ یعنی از بیمارستان تازه خارج شده بودند، چشمشان را هم عمل کرده بودند، بیماری قلب هم داشتند، ده، بیست روز بیمارستان زیر نظر دکتر بودند. وقتی آمدند بیرون، به من گفتند من میخواهم بروم جبهه، من ازشان خواهش کردم که جبهه نروند. گفتم شما بروید یک قدری استراحت بکنید. بعد که دیدم اصرار دارند بروند، گفتم پس جنوب نروید، جنوب گرم است. ماه اردیبهشت جنوب گرم است. گفتم بروید غرب، غرب آن‌جا هوایش بهتر است. ایشان گفت حالا ببینیم. بعد نگو که فرماندهان نظامی به ایشان مثلا درخواست کرده بودند که بیایید، ایشان هم بدون این‌که اهمیتی به گرمی هوا بدهد، چشم عمل کرده‌ی ناراحت، رفته بودند، یک فرد عجیبی بود.

 نکته‌ی باز دقیق و مهمی که در زندگی ایشان دیدم، در یزد آقای صدوقی یک امام‌جمعه فقط نبود. به معنای واقعی کلمه ایشان نماینده‌ی امام بود یعنی برای مردم یزد رهبر و امام بود . دقیقا رهبری میکرد مردم را. من سال 57 بعد از آنی که از تبعید آمدیم، من از طریق یزد آمدم که یک سری به آقای صدوقی بزنم و از آن‌جا بیایم به طرف مشهد، یزد که رسیدم، اصلا اوضاع یزد را یک جور دیگر دیدم.

دیدم این‌جا یک کشور دیگری است. کشوری است که حاکم و فرمانروایش آقای صدوقی است و تمام امور مردم را اداره میکند ایشان. البته آن‌جا شهربانی و استانداری و فرمانداری و طاغوتی بود ها! همه بودند هنوز، اما وجود آنها در جنب وجود آقای صدوقی یک وجود بیمعنیای بود اصلا. آنها کاری نداشتند. شهر به دست آقای صدوقی میگشت، و آن‌جا من دیدم رهبری یعنی این. مفهوم رهبری را در عمل من مجسم دیدم. دیدم تمام امور مردم به ایشان ارجاع میشود و ایشان در هر مسأله‌ای یک نظر و رأی قاطعی که مردم را روشن کند ابراز میکند.

هیچ چیزی به تردید و نمیدانم و سکوت و اینها برگزار نمیشود. یک خصوصیت رهبری در ایشان بود. به‌هرحال شخصیت عزیزی بود، مرد باصفایی بود، مرد شیرین و خوش محضری بود. مجلس ایشان، مجلس بسیار شیرین و لذت‌بخشی بود که انسان سیر نمیشد. مرد بسیار خوش‌حافظه و پر معلوماتی بود که اطلاعات زیادی در ذهنش داشت. به‌هرحال شخصیت عزیزی بود.

خدا لعنت کند ایادی امریکایی منافقین را که این شخصیت عزیز را از مردم ایران گرفتند. البته همان‌طور هم که بارها گفتیم، ما از این ضایعه‌ها احساس خسارت نمیکنیم. ضایعه است دیگر، در این‌که ضایعه است هیچ شکی نیست. واقعا مصداق کامل این حدیث رسول‌الله صلیالله‌علیه‌وآله که فرمود: «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لاسیدها شیء» وقتی که عالمی،اندیشمندی از دنیا میرود، یک شکافی، رخنه‌ای در اسلام بوجود می‌آید که هیچ‌چیز آن را پر نمیکند. در واقع ایشان از دست رفتنش یک ضایعه بود، یک رخنه بود در دین اما با توجه به آنچه که خود آن بزرگوار با این شهادت، با این کشته شدن به دست آورد و با آنچه که ملت اسلام و انقلاب و روند انقلاب بدست آورد، از این ضایعه احساس خسارت نمیکند. رحمت خدا بر ایشان.

[ دوشنبه 97/4/11 ] [ 10:58 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

گاهی اصرار شدیدی به انجام کاری داریم غافل از این‌که صدمه‌ای شدید و شاید جبران ناپذیری بر ما وارد می‌کند و گاهی چنان از عاقبت و نتیجه‌ی کاری واهمه داریم که تصور انجام آن برایمان مشکل است...

 
شیخ عباس قمی
امام خمینی(ره) در خاطره‌ای از سفر خود با مرحوم حاج شیخ عباس قمی چنین بیان می‌کند: بیابان سوزان و بی‌انتها در چشم‌هایمان رنگ می‌باخت و به کبودى می‌گرایید و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت، ایستاد. راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود باعجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت. یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى .
مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمی‌کرد که با او باشم، هر چه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم، دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم.
بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیونى نگه داشت .وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنى است و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم، چون مدت‌ها بود که دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایی نیافته بودم؛ فقط می‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى  در همدان می‌توانم آن‌ها را به دست آورم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و ... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه می‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکم‌فرما شد، هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند مسلمان می‌کنم . بعد هم به کمک من گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله .1
1.با اقتباس و ویراست از کتاب عاقبت بخیران عالم

[ پنج شنبه 97/4/7 ] [ 11:14 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

در این برخورد شدید با مفسدان اقتصادی، باید کاملا بدون تبعیض و تفاوت بوده باشد و وابستگی های قومی و جناحی آنان اصلا مورد لحاظ قرار نگیرد، امام(ع) در این راستا با کسی تعارف ندارد و باقاطعیت می گوید اگر حسن وحسین هم (معاذالله) آلوده به چنین فسادی شوند با آنان هم اینچنین خواهم بود.

یازده راهکار نهج البلاغه برای کنترل بحران اقتصادی

نهج البلاغه بعد از قرآن، مهمترین کتاب الگو و هدایت بخش برای انسانی است که انگیزه سعادت فردی و یا اجتماعی و سیاسی داشته باشد.

در شرائطی قرار گرفته ایم که با شیطنت های دشمن خارجی و چه بسا ادامه حس رقابت در نیروهای خودی و نیز مماشات برخی از مسئولین، در برابر یک بحران اقتصادی قرار گرفته ایم که البته، دخالت جنگ روانی را نیز دراین باب منکر نیستیم.

در این موضوع حساسِ اقتصادی که دامنه اش امور اجتماعی وسیاسی را درگیر می کند، نهج البلاغه راهکارهای بسیار عالی را مطرح کرده، که بخشی ناظر به وظیفه مسئولان و بخشی دیگر ناظر به عموم مردم و خصوصا نیروهای رقیب داخلی می باشد. با تمسک به راهکارهای نهج البلاغه؛ قطعا جامعه اسلامی، به نقطه پیروزی صددرصدی خواهد رسید.

1) برای اینکه شهروندان شرائط موجود جامعه و نقشه های دشمن را درک کرده و میدان را رها نکنند، لازم است حاکمان و دولتمران بی تعارف حقایق جامعه را مطرح کنند و با مردم رو در رو سخن بگویند. امام علی(ع)این را به مالک اشتر ، اینگونه دستور فرمودند: خود را از مردم پنهان مدار "فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ".(نامه53)

و نیز طی بخشنامه ای به دیگر کارگزاران دستور فرمود: چیزی را از مردمان تان مخفی نکنید مگر اسرار نظامی؛ "اَلا وَ اِنَّ لَکُمْ عِنْدی اَنْ لا اَحْتَجِزَ دُونَکُم سِرّاً اِلاّ فِی حَرْبٍ"(نامه50)

مادر این بخش که رسانه و ارتباط با مردم است، متاسفانه موفق نبوده ایم!

2) توجه جدی دولت به قشر آسیب پذیر جامعه مانندخانواده های ضعیف و یا غیر شاغل و یا بی سرپرست و حتی به تعبیر امام علی(ع)؛ بیوه زنان ، امام در نامه اش به زیادبن ابیه این نمونه هارا تصریح نمود: "أنت متمرّغ فی النّعیم تمنعه الضّعیف و الأرملة" (نامه 21)

3) جلوگیری از به وجود آمدنِ روحیه ی مخالفت و معاندت در بخشِ اقلیتی جامعه، زیرا تحقیر روانی آنان، مظلوم نمائی شان را در پی خواهد داشت و می تواند در مواقع بحرانهای اقتصادی، خطر آفرین شود.

لذا امام(ع) دستور به مدارا با این اقشار جامعه را، می دهد؛"لان یدنوا لشرکهم ولاان یقصوا" (نامه 19)

4) توجه به رای و نظر مردم و احترام به رای و برگزیده اکثریت جامعه، راه دیگر فائق آمدن بر مشکلات جامعه است .

حضرت(ع) با قاطعیت می فرماید : چه آنان که رای دادند و چه آنانکه ندادند، حق تعدی ندارند ..."لم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان یرد" (نامه 6).

و این تعدی را امام(ع) در تاختن بر دولتِ حاکم، معرفی نموده و لذا مانند طلحه و زبیر را به؛ "وجیف و عنیف" یعنی ؛ تاختن و فشار آوردن، معرفی کرد.

و امام(ع) نتیجه این تاخت وتاز وفشارِ به دولت را ، حمله به ستون خیمه نظام معرفی می کند؛ "قامت الفتنه علی القطب" (نامه 1)

5) حاکمیت و دولت نباید نسبت به تحرکات مخالفان خود در استانهای غیر مرکزی، مماشات و یا بی خیال باشد؛

دستورامام(ع) به هماهنگی همه مسئولین با دولت مرکزی است و در غیر آن، دستور به برکناری افراد ناهماهنگ می فرماید ؛ "فَاحْمِلْ...عَلَى اَلْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ اَلْجَزْمِ ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ..(نامه 8)

6) باید در داخل دولت، بین نیروها و تیم های دولتی، هماهنگی کامل برقرار بوده و جملگی  تحت شرح وظائف مشخص به مسئولیت خود پای بند و جدی باشند.

از دیدگاه امام(ع) کسانی که اهل پیکار و میدان داری، نیستند؛ بهتراست درخانه بنشیند!

"فانهد بمن اطاعو الی من عصاک و استغن...فان المتکاره مغیبه خیر من مشهده " (نامه 4)

7)توجه ویژه به برخی استانهای استراژیک و یا مراکزی که زمینه فتنه انگیزی از سوی دشمن، در آنها بیشتر دیده می شود .

امام(ع) در این مورد، دستور به احسان و رفع نگرانی های مردمان آن شهرها را، دارند ؛ "فحادث اهلها بالاحسان الیهم" ..(نامه 18).

8)نظارت قوی بر بازار ؛

امام (ع) هم خود مسئولین را رصد می کند و هم مستقیم وارد بازار شده و از نزدیک کسبه و اجناس و نرخ را نظارت می فرماید.

از سویی صریحاً به یکی از مسئولین نوشت؛ حساب وکتابت را فوری ارسال کن " فَارْفَعْ اِلَیَّ حِسابَکَ"(نامه40).

و از سوی دیگر خود وارد می شود؛ از امام باقر(ع) منقول است: امام علی(ع) هر صبح در بازار کوفه می گشت و اگر کم فروشی یا متقلبی را می دید با تازیانه ای که در دست داشت، تنبیه می نمود.

روزی اصبغ بن نباته به حضرت عرض کرد: شما در خانه بنشینید و من این کار را انجام می دهم، حضرت فرمود: «ای اصبغ برای من خیرخواهی نکردی» .

جالب اینجاست که گاهاً برخی را در بازارهای تخصصی مانند بازار قصابان، بازار خرمافروشان، بازار ماهی فروشان و بازار شترفروشان و صرافی ها و بزازی ها و ... برای نظارت می فرستد.(انساب الاشراف)

مثلا ابن عباس را به عنوان قاضی و ناظر در بصره گسیل داشت و علی بن اصمع را بر «بارجاه» گماشت.(تحف العقول)

و نسبت به قیمت اجناس هم؛ به مالک اشتر دستور نظارت مستقیم بر قیمتهای بازار می دهد.(نامه53)

9) در مواجهه با فرصت طلبان و  مفسدان اقتصادی؛ نهج البلاغه سخن ها دارد که خلاصه آن در این سه بخش است:

اول؛ تهدید جدی نسبت به خائنان بیت المال، و خود امام بیشترین و شدیدترین تهدیدات را نسبت به اینان دارد؛

إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْ ءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ اَلظَّهْر..(نامه 20)

دوم؛ برخورد جدی با مفسدان اقتصادی در حدی که بالاتر از برخوردهایی است که با دشمن خونی در میدان جنگ می شود، چراکه سوداگران و فتنه انگیزان میدانهای اقتصادی با رفتار غیر انسانی شان منجر به نابودی کشور می شوند؛ "فان خطت بکم الامور المردیه و سفه الاراء الجایره .... لاوقعن بکم وقعه لایکون یوم الجمل" (نامه 29)

سوم؛ در این برخورد شدید با مفسدان اقتصادی، باید کاملا بدون تبعیض و تفاوت بوده باشد و وابستگی های قومی و جناحی آنان اصلا مورد لحاظ قرار نگیرد، امام(ع) در این راستا با کسی تعارف ندارد و باقاطعیت می گوید اگر حسن وحسین هم (معاذالله) آلوده به چنین فسادی شوند با آنان هم اینچنین خواهم بود؛ "ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِیکَ وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ..." (نامه 41)

خود ایشان وقتی شنید یک مسئول تیم اقتصادیش به نام علی بن هَرَمه رشوه گرفته، به قاضی اهواز رفاعه نوشت او را دربند کن و در روز جمعه شلاق بزن .(معالم قریه)

واقعا ما در این بخش چقدر ما مشکل داریم ؟!

10) جابجایی مسئولیت ها ومسئولین ؛

امام (ع) وقتی ابن ابی سلمه را از حاکمیت بحرین با قاطعیت برداشت،  نوشت که مدیریت شما مورد قبول است اما دوست دارم کنارم در سفر به شام باشی؛ "زَعْتُ یَدَکَ بِلاَ ذَمٍّ لَکَ وَ لاَ تَثْرِیبٍ عَلَیْکَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ اَلْوِلاَیَةَ وَ أَدَّیْتَ اَلْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ وَ لاَ مَلُومٍ وَ لاَ مُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ اَلْمَسِیرَ إِلَى ظَلَمَةِأَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی".(نامه 42)

و گاهی به خاطر ضعفهای مدیرانش دست به تغییر می زد؛ مانند محمدبن ابی بکر که او از مصر برداشت چون توانایی اداره آن مجموعه بزرگ را نداشت و البته خوشایند محمد هم این تغییر مدیریت نبود؛ بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ  أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِکَ...وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ- لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ...(نامه 34)

11) باید برنامه های اقتصادی دور از تنگ نظری و فردگرائی باشد، امام(ع) هرگونه استبداد رای و خردفردی را در امور عمومی مردم، تخطئه نموده.در نامه به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان نوشت:

مسئولیت؛ امانتی است بر گردن تو که باید پاسخگو باشی. وحق نداری به ملّت استبداد ورزی و خودسرانه تصمیم بگیری یا بی در دست داشتن سندی اطمینان بخش، به کار مهم و خطیری دست بری. "لَیْسَ لَکَ اَنْ تَفْتاتَ فی رَعِیَّةٍ وَلاتُخاطِرَ اِلاّ بِوَثیقَةٍ"(نامه5


[ پنج شنبه 97/4/7 ] [ 10:18 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

زن ها، "فرایند محور" هستند و مردها "نتیجه گرا". بنابراین وقتی یک زن می خواهد موضوعی را به فردی دیگر بگوید، دوست دارد آن را از اول تا انتها با ذکر جزئیات بیان کند.

  وقتی جنین پسر به دو ماهگی می رسد، تستوسترون به مغز او سرازیر می شود و بخش زیادی از سلول های مربوط به ارتباط و تکلم را از بین می برد و سلول های مسؤول توان جسمی و جنسی را تقویت می کند؟

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!

چنین اتفاقی در مغز جنین دختر رخ نمی دهد و  بنابراین، او در حالی به دنیا می آید که به طور مادرزاد، توانایی بیشتری برای حرف زدن دارد.

حال آن دختر و پسر بزرگ شده اند و با هم ازدواج کرده اند. زن به واسطه قدرت فوق العاده ای که در ردیف کردن کلمات، آن هم با سرعتی بیش از مرد دارد، تمایل ذاتی برای سخن گفتن دارد و مرد که در دو ماهگی جنینی اش، بخش زیادی از سلول های ارتباطی و کلامی مغزش را از دست داده، چندان تمایلی به بحث های طولانی ندارد.

حتی ممکن است در موارد بحرانی، مردی که در برابر شلیک های مسلسل وار کلمات توسط همسرش به ستوه می آید و در عین حال توان مقابله به مثل کلامی را ندارد، خانه را ترک کند یا از توان بدنی اش برای مقابله با او استفاده کند و کار را بدتر کند.

بنابراین باید در گفت و گو با مردان و زنان، نکات کاربردی و مهمی را دانست و به کار بست.

 زن ها، "فرایند محور" هستند و مردها "نتیجه گرا". بنابراین وقتی یک زن می خواهد موضوعی را به فردی دیگر بگوید، دوست دارد آن را از اول تا انتها با ذکر جزئیات بیان کند. از آنجا که مرکز اصلی حافظه دور (هیپوکمپ) در زنان بزرگ تر از این مرکز در مغز مردان است، آنها جزئیات ماجرا را به خوبی به یاد می آورند و به همان شکل توصیف می کنند. 

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!

حال اگر مخاطب این زن، یک زن دیگر باشد اشکالی پیش نمی آید زیرا او هم به دلیل آن که همانند بقیه زن های جهان، 11 درصد بیش از  مردان نورون ارتباطی در مغزش دارد، به سادگی و حتی با لذت، با همجنس خود ارتباط گفتاری و شنیداری برقرار می کند.

پس یک زن، با توانمندی گفتاری خود، "فرایند" یک ماجرا را به طور کامل شرح و بسط می دهد تا به انتها و "نتیجه" آن برسد. برای زن، فرایندی که طی شده تا نتیجه ای حاصل شود، به اندازه خود نتیجه مهم و گفتنی است.

البته این بدان معنا نیست که هر زنی در هر موقعیتی هر سخنی بخواهد بگوید، از ابتدا تا انتهایش را بیان می کند. آنچه گفتیم، پیش فرض مطلوب ساختار مغزی زنان است که عمدتاً در موقعیت های راحت و خودمانی مانند گفت و گوهای خانوادگی و جمع دوستان رخ می دهد.

اما یک مرد، معمولاً دوست دارد از "کار سختی به نام حرف زدن و توضیح دادن فرایند" خودداری کند و هر چه سریع تر به "انتها و نتیجه" ماجرا برود.

دونالد ترامپ، وقتی در کتاب 101 راه موفقیت در کسب و کار می خواهد از یکی از مدیران شرکتش تمجید کند می گوید که او قادر است ظرف 10 ثانیه، لبّ مطلب را بگوید. به احتمال قوی ، اگر ترامپ زن بود، آن مدیر را اخراج می کرد!

با این اوصاف اگر مادری دخترش را در یک مدرسه غیر انتفاعی ثبت نام کند، شب هنگام وقتی همسرش از او می پرسد که مریم را ثبت نام کردی؟ احتمالاً این گونه پاسخ خواهد داد:

 "نمی دونی که! از اول صبح بدبیاری آوردم. آسانسور کار نمی کرد، نه این که خراب شده باشه ، نه! این همسایه طبقه نهم در آسانسور رو خوب نبسته بود، مجبور شدم از این جا تا طبقه نهم رو پیاده برم. نمی دونم چرا مردم اینقدر بی مبالات شده اند؟! دفعه قبل هم آشغال هاشون رو گذاشته بودن تو راه پله ها، بوش تا اینجا می اومد... خلاصه سوار ماشین که شدم و استارت زدم دیدم بنزین ماشین داره تموم میشه، با استرس خودم رو رسوندم پمپ بنزین. حالا مریم هم تو ماشین داره غر می زنه که الان  مدرسه رو می بندن و من بی سواد می مونم! نمی دونستم بخندم با حرص بخورم... خلاصه رسیدم مدرسه، مگه جای پارک پیدا می شد. دو کوچه بالاتر به زحمت یک جا پیدا کردم. تو این هوای گرم، با این بچه خودم رو رسوندم مدرسه. حالا خوب شد به موقع رسیدم چون ساعت 11 تعطیل می کردن تا به جلسه اداره برن، مدرسه خوبی بود. لابی قشنگی داشت. مدیرشون اما یک کم افاده ای بود. حالا حدس بزن شهریه مدرسه چقدر بود؟ ... نه برو بالا! 8 میلیون تومان برای یک سال. البته با هزینه غذا و سرویس... ثبت نامش کردم و فعلا یه تومن دادم و بقیه اش رو هم باید تا آخر سال بدیم، یادت نره ها ... ."

زن در واقع از پرسش همسرش که "مریم را ثبت نام کردی؟" استفاده کرد تا با او صحبت کند. در تمام مدتی که زن در حال تعریف ماجراست، احتمالاً اعصاب مرد در حال به هم ریختن است که "چرا اصل مطلب را نمی گوید؟ ، ثبت نام کرد یا نه؟" 

ارتباط کلامی بین زن و مرد و سوء تفاهمی که در همه تاریخ وجود داشته!حتی ممکن است در وسط تعریف کردن های زن، حوصله مرد سر برود بگوید: خب از این حرف ها بگذر، ثبت نامش کردند یا باید بریم سراغ مدرسه دیگری؟!

اما اگر مرد با همان ماجراها بچه را ثبت نام کرده باشد و همسرس از او بپرسد:"مریم را ثبت نام کردی؟" ، احتمالاً این گونه خواهد گفت: بله ، چقدر هم گرون! 8 میلیون برای یک سال."

همان طور که مرد از جواب طولانی زنش حوصله اش سر رفته بود، در اینجا هم ممکن است زن با شنیدن جواب کوتاه مرد، به این اشتباه بیفتد که او حوصله مرا ندارد یا از دستم ناراحت است و بنابراین نمی خواهد با من حرف بزند و به همین دلیل است که با من اینگونه سرد برخورد کرد!

اگر مرد و زن ندانند که :
-  مردان "نتیجه محور" هستند و زنان "فرایند محور" 
- مردان دوست ندارند زیاد وارد جزئیات شوند ولی زنان از بیان جزئیات لذت می برند
- طول و تفصیل دادن زنان، یک امر عادی است و نشانه حرّافی نیست و مختصر گویی مردان هم موضوعی عادی به شمار می رود و نشانه سردی نیست

آنگاه به سوء تفاهم های زیادی دچار خواهند شد.

چند نکته کاربردی 

اگر خانم هستید:
سعی کنید هوای مغز همسرتان را در هنگام حرف زدن داشته باشید. آنها تاب و تحمل حرف های خیلی طولانی را ندارند. اگر هم می خواهید به هر دلیلی فرایند را توضیح دهید، دو نکته را رعایت کنید:
1 - ابتدا نتیجه و انتهای مطلب را بگویید تا او انتظار نکشد و حرص نخورد.
2 - فرایند را مختصر و مفید بگویید.
3 - مختصر گویی همسرتان را به حساب مسائلی از قبیل بی علاقگی به شما نگذارید مگر آن که دلایل دیگری داشته باشید.

اگر آقا هستید:
1 -  بکوشید کمی بیشتر با همسرتان صحبت کنید و هر چند شاید برایتان سخت باشد ولی کمی هم در گفت و گو با او فرایند محور باشید. 
2 - مفصل گویی همسرتان را به عنوان پدیده ای طبیعی به رسمیت بشناسید. البته می توانید یک بار با او در این باره صحبت کنید و این درس را برایش توضیح دهید و از او بخواهید که دو نکته مربوط به خانم ها که در سطرهای بالایی آمد را رعایت کند. اگر او بداند که کلی از سلول های ارتباطی شما در دوران جنینی از بین رفته است، احتمالاً کمی با شما همدردی و مدارا کند!

تمرین: 

1 - با توجه به ویژگی های مغز زنانه که در این درس گفتیم، اگر از یک زن بخواهید فیلمی که دیشب دیده را تعریف کند، شرح او از فیلم با تعریفی که یک مرد از همان فیلم در شرایط مشابه می کند، چه فرقی خواهد داشت؟

2 - نتیجه محور بودن مردان و فرایند محور بودن زنان، چه تفاوتی را در رفتار خرید آنها ایجاد می کند؟

* این مطلب توسط جعفر محمدی نوشته شده است.


[ یکشنبه 97/3/13 ] [ 9:35 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]

نتایج مطالعات گسترده ژنتیکی انجام‌شده توسط پژوهشگران دانشگاه ادینبورگ نشان می‌دهد که افراد باهوش دارای ژن‌های ویژه‌ای هستند که احتمال ضعیف شدن چشم و استفاده از عینک را در آن‌ها افزایش می‌دهد.

 

 
به‌طور سنتی در اذهان مردم جهان، عینک نماد سواد و علم شناخته‌شده و این تصویر زمانی بیشتر پررنگ می‌شود که تقریباً بیشتر دانشمندان و پژوهشگران مشهور، عینکی هستند. حال دلیل این موضوع چیست و چرا معمولاً افرادی که در حوزه‌های مختلف دانش فعالیت می‌کنند چشمانی ضعیف دارند، بحثی جالب‌توجه و دارای پیشینه‌ای طولانی است و می‌توان برای این مسئله، مثال‌های فراوانی چون بیل گیتس، آلبرت انیشتین و ... را در نظر گرفت.
 
در این تحقیقات، پژوهشگران اقدام به آنالیز و تجزیه‌وتحلیل اطلاعات ژنتیکی 44 هزار و 480 فرد مختلف کرده و در پایان مشخص شد که احتمال داشتن ژن‌های مرتبط با ضعف چشم در افراد باهوش‌تر به میزان 30 درصد بیش از سایرین بوده و این افراد به میزان بیشتری نیازمند استفاده از عینک هستند.
 
ممکن است بسیاری از مردم این موضوع را به مطالعه زیاد و کتاب‌خوانی بیشتر این افراد مرتبط بدانند اما تحقیقات جدید نشان می‌دهد عامل ژنتیک نیز در این مسئله دخیل بوده و همچنین نتایج این پژوهش‌ها حاکی از تصادفی نبودن این موضوع و رابطه‌ای بین عینکی بودن و میزان هوش افراد است.
بر اساس تحقیقات پژوهشگران دانشگاه ادینبورگ، مشخص شد که افراد عینکی معمولاً باهوش‌تر از سایر افراد هستند. در این تحقیقات، پژوهشگران اقدام به آنالیز و تجزیه‌وتحلیل اطلاعات ژنتیکی 44 هزار و 480 فرد مختلف کرده و در پایان مشخص شد که احتمال داشتن ژن‌های مرتبط با ضعف چشم در افراد باهوش‌تر به میزان 30 درصد بیش از سایرین بوده و این افراد به میزان بیشتری نیازمند استفاده از عینک هستند.
نکته جالب‌توجه دیگر در تحقیقات انجام‌شده توسط محققان دانشگاه ادینبورگ، این است که افراد باهوش در ژن‌های خود دارای عامل خاصی هستند که موجب افزایش سلامت قلبشان می‌شود. دکتر گیل داویس (Dr Gail Davies) سرپرست این گروه تحقیقاتی درباره پژوهش‌های انجام‌شده اعلام کرد: «این مطالعات را می‌توان بزرگ‌ترین مطالعه ژنتیکی درزمینه? عملکرد شناختی محسوب کرده و طی آن بسیاری از تفاوت‌های ژنتیکی عامل وراثت‌پذیری مهارت‌های تفکر، شناخته شدند.»
وی در ادامه توضیحات خود افزود: «کشف اشتراکات بین تأثیرات ژنتیکی بر پی آمدهای سلامت بدن و ساختار مغز، پایه‌ای برای کاوش مکانیسمی است که بر اساس آن این تفاوت‌ها بر مهارت‌های تفکر در طول عمر تأثیر می‌گذارد.»

[ جمعه 97/3/11 ] [ 2:46 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

همین الان اگر یک دقیقه فکر کنیم، می توانیم چندین مثال بزنیم که در آن ها ایرانی ها جزء خفن ترین مردم دنیا به حساب می آیند و هیچ کاری نبوده که در آن اول نباشند. از تعداد ایرانی های ناسا گرفته تا مخترع فلان ماشین و مالک فلان برند؛ مواردی که بسیاری از آن ها تنها زاییده تخیل خود ماست و نمود عینی ندارد. این جا تلاش کرده ایم تعدادی از این افتخارات الکی را مرور کنیم، با توجه به این نکته که این ها همه موارد نیستند و این مطلب تنها مشتی است نمونه خروار.

سازمان فضایی آمریکا

علت شهرت: ناسا پر از ایرانی است و این ایرانی ها هستند که ناسا را اداره می کنند.

شرح ماجرا: از وقتی نام فیروز نادری به عنوان مدیر یکی از پروژه های مریخ نوردی ناسا مطرح شد، صحبت ها درباره تعداد ایرانی های شاغل در ناسا مطرح شد، صحبت ها درباره تعداد ایرانی های شاغل در ناسا هم داغ شد. حالا مدت هاست که خیلی ها اعتقاد دارند اگر ایرانی ها نبودند، ناسا زمین می خورد و اصلا این مغز ایرانی است که توانسته باعث موفقیت های این سازمان شود. این وسط بعضی سایت های داخلی مدعی شده اند که 43 درصد کارکنان ناسا ایرانی هستند و اگر این واقعیت داشته باشد؛ یعنی اکثریت در این سازمان با ایرانی هاست.

افتخاراتی که ایرانی ها الکی به نام خود زده اند؛ از ناسا پر از ایرانی است تا کریم باستانی مخترع بستنی!
اصل ماجرا چیست؟ این که 43 درصد از جمعیت یک سازمان مهم و بزرگ در دست خارجی ها باشد، شبیه یک توهم است. آن هم وقتی که بفهمیم ناسا حدود 25 هزار کارمند دارد و اگر ادعای افسانه سازها درست باشد؛ یعنی بیش از 10 هزار ایرانی در ناسا کار می کنند. خود فیروز نادری اما در گفت و گویی که چند سال پیش انجام داد، گفت احتمال می دهد حدود یک درصد از این جمعیت، ایرانی باشند که تازه بخش زیادی از آن ها را استادان دانشگاه شامل می شوند که کارمند رسمی ناسا به حساب نمی آیند. طبق گفته پروفسور نادری حداکثر 300 ایرانی از جمله استادهای دانشگاه در ناسا مشغول به کار هستند.

بستنی

علت شهرت: فردی به نام کریم باستانی یا کریم یخ فروش مخترع بستنی است.

شرح ماجرا: در شرح این اختراع آمده «تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد این که بستنی، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شده، هیچ حرفی به میان نیامده؟! جواب این سوال در کتاب «مردم دوران مشروطه» در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان. داستان از این جا شروع می شود که فردی به نام «کریم باستانی» ملقب به کریم یخ فروش، پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت» در ادامه این داستان ثابت می شود که آیس کرم همان آیس کریم است و بستنی را هم ما اختراع کردیم.

افتخاراتی که ایرانی ها الکی به نام خود زده اند؛ از ناسا پر از ایرانی است تا کریم باستانی مخترع بستنی!

اصل ماجرا چیست؟ متن بالا که نیازی به پاسخ ندارد اما تاریخچه پیدایش خود بستنی جالب است. واژه «آیس کرم» اولین بار در 1744 میلادی یا 1123 هجری خورشیدی به کار رفته است. خود مفهوم بستنی اما به احتمال زیاد نوع تحول یافته نوشیدنی های یخ زده است. در قرن چهارم قبل از میلاد، اسکندر به نوشیدنی های یخ زده علاقه فراوانی داشت و آن طور که تاریخ نگاران روم گفته اند در سال 62 قبل از میلاد، نرون، امپراتور روم گروه هایی را به کوهستان های آپنین می فرستاد تا برایش یخ و برف بیاورند، سپس آن را با شربت، پوره میوه یا عسل مخلوط می کرد و می خورد. در سال 1660، کافه «پروکوپ» توسط یک ایتالیایی به نام «کولتلی» در پاریس افتتاح شد که در آن انواع یخ طعم دار و خامه یخ زده یا همان بستنی، تولید و عرضه می شد. بعد از آن، دسرهای یخی راه خود را به آمریکا بازکردند و در سال 1700 میلادی، فرماندار مریلند، از مهمانان خود با بستنی پذیرایی کرد.

سردر سازمان ملل

علت شهرت: نوشته شدن شعر مشهور سعدی (بنی آدم اعضای یک پیکرند) بر سردر سازمان ملل

شرح ماجرا: از دوران مدرسه به یاد داریم که این شعر سعدی به خاطر مفهوم زیبایش در سردرد سازمان ملل نقش بسته و یک جورهایی تبدیل به مانیفست این سازمان شده است. در سال های اخیر اما هر کس به نیویورک سفر کرده، نتوانسته تصویری از این نوشته پیدا کند.

افتخاراتی که ایرانی ها الکی به نام خود زده اند؛ از ناسا پر از ایرانی است تا کریم باستانی مخترع بستنی!
اصل ماجرا چیست؟ ظاهرا در سال های اولیه بعد از افتتاح سازمان ملل، این شعر سعدی روی تابلویی نوشته شده بود و بالای یکی از درهای سازمان ملل نصب شده بود. بعد از مدتی اما این تابلو را برداشتند ولی خاطرات آن هرگز از یاد نرفت. نکته مهم دیگر این که سازمان ملل سرد خاصی ندارد و چندین در دارد. به عنوان مثال، ساسان والی زاده در قسمتی از کتابش با نام «سفر به نیویورک، رسانه ای به نام احمدی نژاد» به شکل مستقیم به جست و جو برای یافتن این شعر در سفرش به سازمان ملل اشاره و بیان می کند: «به محض آن که می خواستم از زیر سردر سازمان ملل (راستی این جا چندین ورودی دارد، سردرد اصلی کدام است؟!» عبور کنم، چشمان کنجکاوم را به میله ها، ستون ها و دیوارهای کناری دوختم، شاید چند واژه دُر دری بیابم یا حداقل مفهوم شعر سعدی را به یکی از زبان های بین المللی اما هرچه جستم، هیچ نیافتم»

کاووس حسن لی- موسس مرکز سعدی شناسی ایران- در گفت و گویی وجود هرگونه لوح یا سردری را با این اشعار از سعدی در مقر سازمان ملل متحد رد کرده و گفته «متاسفانه الان طوری شده که اگر این حرف را بزنیم، هیچ کس باور نمی کند و مردم واقعا فکر می کنند شعر سعدی بر سردر سازمان ملل متحده نوشته شده است، حال آن که نه سردری و نه تابلویی با اشعار سعدی در سازمان ملل وجود ندارد.»

گینس

علت شهرت: 36 رکورد اختصاصی برای ایران در گینس ثبت شده است.

شرح ماجرا: چندین خبرگزاری و سایت خبری لیستی منتشر کرده اند از افتخارات ایران و ایرانی ها در گینس و کلی آمار داده اند از چیزهایی که ایران در آن اول است.

افتخاراتی که ایرانی ها الکی به نام خود زده اند؛ از ناسا پر از ایرانی است تا کریم باستانی مخترع بستنی!

اصل ماجرا چیست؟ این که شما در یک چیزی اول باشید با اینکه در گینس رکورددار باشید تفاوت دارد و این دو تقریبا هیچ ربطی به هم ندارند. در میان آن 36 رکورد هم تعداد کمی با گینس مشترک است. در کتاب گینس اما 27 بار از ایران نام برده شده که در تعداد زیادی از آن ها «ایران» محل بحث نیست و مثلا فقط محل برگزاری مراسم بوده یا یک صاحب رکوردی از آن عبور کدها ست. برای مثال طولانی ترین سفر با ماشین سه چرخه توسط دو آلمانی به مسافت 37 هزار کیلومتر ثبت شده که از ایران نیز گذشته اند.
منبع: هفته نامه همشهری جوان


[ جمعه 97/3/4 ] [ 11:29 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]

 

مطلبی در صفحه دوم روزنامه میزان به تاریخ 17 مهر سال 1359 به قلم مهندس بازرگان نخست‌وزیر دولت موقت از روز‌های اول جنگ منتشر شده است.

در گزارش مهدی بازرگان آمده است:

به منظور کسب اطلاع و بلکه کسب افتخار روز 13 مهر ماه به اتفاق تنی چند از دوستان رهسپار آن صفحات شدیم. مناسب‌ترین عنوان که به نظرم آمد «دلاوری‌های خوزستان» است؛ دلاوری‌های مردم محل و میهمانانشان، سپاهیان انقلاب، لشکر 92، تکاوران نیروی دریایی، هوانیروز و نیروی هوایی...

قبل از ظهر در اهواز فرود آمدیم، در شهری که سراسر سنگر‌بندی و آماده پذیرایی از هر تجاوزکننده ابله گور خود کن شده است. به مرکز لشکر زمینی و ستاد فرماندهی رفتیم. در «اتاق جنگ» افسران جوان گوش به گوش را دیدیم که در گرد یک میز بیضی شکل نشسته هر کدام با واحدی و پایگاهی در ارتباط بودند. فرمانده ستاد وقتی به‌هریک ازآن‌ها می‌رسید خبر می‌گرفت و دستور می‌داد.

سرهنگ فرمانده ستاد منطقه عملیات، دشمن را که به‌صورت مثلثی درآمده و تیزی آن به‌طرف اهواز بود و از پهلو‌ها بوسیله حملات خودی‌ها تهدید و تضعیف می‌شد تشریح کرد. ایشان توضیح می‌داد که نیروی زمینی بعثی‌ها به لحاظ کمیت و تجهیزات برتری محسوس بر ما دارند، ولی نه انگیزه دارند، نه روحیه و نه آموزش. با کمترین تعرض و تفوق ما، راه تسلیم یا فرار پیش می‌گیرند. بعدازظهر نزد آقای دکتر چمران که مسئول هماهنگی نیرو‌های ارتشی و سپاهی و مردمی شده است، رفتیم. ضمناً آقای چمران گاه گاه همراه پاسداران زبده‌ای در عملیات شرکت می‌کند، ولی چه بهتر که بیشتر به سازماندهی و هم آهنگ کردن گروه‌های کثیر پاسداران، سپاه و کمیته‌ها و داوطلب‌ها که دسته دسته می‌رسند و نیاز شدید به نظم و دستور دارند، برسند.

در همه جا خواسته سپاهیان و مردم غالباً این بود که به آن‌ها سلاح و مخصوصاً دستور حمله داده شود. شب به اهواز برگشتیم. آقایان طبسی و ملازاده و فرادی‌پور را که همسفر‌مان از تهران بودند و همچنین آقای بشارت نماینده خوزستان را دیدیم که روز قبل به راهنمایی آقای خامنه‌ای از بیمارستان اهواز بازدید کرده بودند. بامداد روز بعد راهی خرمشهر شدیم.

در عبور از آبادان، آتش و دود لوله‌های نفت خام منفجر شده، یا مخازن و دستگاه‌های اصابت دیده، جلب نظر می‌کرد، ولی شهر در فعالیت و آمد و رفت بود.

خرمشهر حالت سربازخانه‌ای را داشت که آرامش آن را گاه گاه صدای ضربات گلوله که به نقاط پراکنده می‌خورد بهم می‌زد. دکان‌ها بسته، خانه‌های خالی، لاشه‌های تانک و توپ عراقی در این طرف و آن طرف افتاده، دود‌های انبوه برخاسته از انبار‌های گمرک با جنب و جوش و روی‌های گشاده جوانان و مردان سلاح به‌کمر یا سلاح به دست و از جان گذشته دیده می‌شد.

از لابه لای نخلستان‌های آن طرف شط، توپ‌های خمسه خمسه و آرپی جی، این طرف را بی‌حساب و هدف می‌کوبند. یکی از سپاهیان داوطلب که شیرازی غیور و داغ بود درحالی که ما را به تماشای گورستان تانک‌های دشمن هدایت می‌کرد با خونسردی می‌گفت؛ اینجا زیر آتش خمپاره است، اما مسأله‌ای نیست!

شخصاً سه تانک عراقی را زده بود و حکایت از بچه‌هایی می‌کرد که نارنجک مخصوص تفنگ ژ. 3 گذاشته از 50 متری تانک را می‌زدند. او می‌گفت: روز چهارشنبه گذشته بعد از حمله شدید عراقی‌ها سرگردی به نام شریف النسب که اصرار داشت اسمش را ذکر کنیم تا در حماسه افتخارات ثبت شود، از راه رسید و با یک سخنرانی پرشور و عشق چنان امید و غیرت در سربازان و سپاهیان ومردم، انداخت که همگی برگشتیم و دشمنان را به جای اول خودشان برگرداندیم.

در یکی از خطوط جبهه به دیدار یک واحد زرهی رفتیم که سربازان مجهز به خمپاره‌انداز و نارنجک بودند. سربازان و افسران با وجود گرما و گرفتاری‌ها، خندان بودند و از دیدار ما خندان‌تر شده و با ما عکس گرفتند. افسری را کنار کشیدم و پرسیدم شما برای اسلام می‌جنگی یا ایران؟ گفت:هر دو، مگر فرقی بین این دوهست؟

مساجد مراکز دریافت و توزیع مواد غذایی برای رزمندگان بود. ما هم با قدری نان لواش خرد شده و سیب زمینی گرم و نمک زده جیره ناهارمان را تأمین کردیم. به فرودگاه اهواز برگشتیم تا با هر هواپیمای ارتشی آماده حرکت، بازگشت کنیم. بیا و برو و انتظارنشینان زیاد بودند. در یک هواپیمای ترابری سی-130 همراه با سربازان تعویض شده و چند مجروح خمپاره خورده جا گرفتیم. مجروحانی باندپیچ شده با پای شکسته و کتف و شکم دریده، تزریق مسکن شده، ولی پر درد، بدون آنکه خم به ابرو و ناله بر زبان آورند، صابر و شکور و شاد می‌نمودند. یک استوار مأمور توپ که دست چپش را از وسط بازو از دست داده بود دیدیم.

آنقدر سلام و تشکر و شکر کرد که خجالت کشیدیم. خوشحال بود که بیش از 150 گلوله به متجاوزان عراقی پیش آمده تا سوسنگرد انداخته و بیش از 10 تانک‌شان را متلاشی و حملاتشان را عقیم ساخته و حالا دست راست و سلامتی‌اش باقی است. تقاضا و آرزویی جز سلامتی امام و مردم و مسئولان و امکان خدمت مجدد نداشت.


[ پنج شنبه 97/3/3 ] [ 4:54 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

 با 45011 متر ارتفاع، چهارمین کوه مرتفع ایران و مرتفع‌ترین قله جنوب کشور است.روستاهای دامنه کوه هزار، با آب و هوایی دلپذیر و آبشار راین که در دل این کوه قرار دارد، در فصل بهار و تابستان پذیرای میهمانان زیادی است. این کوه سرچشمه رودخانه بزرگ هلیل رود است. همچنین مرتفع‌ترین مناطق مسکونی ایران روستاهای باب زنگی و اردیکان با ارتفاع بیش از 3300 متر در کوه هزار قرار دارند.



[ چهارشنبه 96/10/6 ] [ 9:15 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]

من به خال لبت، ای‌ دوست! گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم

فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شُدم

غم دلدار، فکنده است به جانم شرری‌

که به جان آمدم و، شُهره‌ی‌ بازار شُدم

دَر میخانه گُشایید به رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شُدم

جامه‌ی‌ زُهد و ریا کَندم و، بر تن کردم

خرقه‌ی‌ پیر خراباتی‌ و، هُشیار شُدم

واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد

از دم رِند می‌آلوده، مَددکار شُدم

بگذارید که از بُتکده یادی‌ بکُنم

من که با دست بت میکده بیدار شُدم.


[ پنج شنبه 96/5/19 ] [ 5:20 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 35
بازدید دیروز: 103
کل بازدیدها: 275293