راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت

- نفیسه

یکی یوسف (ع) را گفت تورا دوست می دارم .

آنجناب فرمود از دوستی مردم خیر نیافتم .

پدر مرادوست داشت در چاه افتادم

عزیز مرا دوست داشت به زندان مبتلا شدم

 

-ظریفه

یکی از پادشاهان سوار شده به راهی می رفت .

پس شخصی به او برخورد چون نظر پادشاه به او

افتاد فی الفور اسب او بغلطید واز اسب به زمین افتاد

پس فرمود اورا به قتل رسانند.

آن شخص عرض کرد گناهی از من صادرنشده سبب قتل من چیست؟

پادشاه فرمود دیدن تو بر من نحس بود مردی هستی شوم .

آن مرد گفت از دیدن من پادشاه به زمین افتاد لیکن به سلامت برخاست

ومن از دین پادشاه به قتل می رسم . انصاف بده که کدام یک از من وتو نحس تر

وشوم تریم . پادشاه بخندید واو را عفو کرد .


[ پنج شنبه 87/12/1 ] [ 6:9 عصر ] [ غلامرضابالایی راینی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 74
کل بازدیدها: 281124